درست بیست سال پیش، دوشنبه 19 اوت 1991، اخبار تلویزیون سوئد پر از صحنههای ترسناک از حرکت تانکها در خیابانهای مسکو بود: بامداد آن روز "کمیتهی دولتی وضعیت فوقالعاده" از رسانههای اتحاد شوروی اعلام کردهبود که میخاییل گارباچوف رئیس دولت شوروی "به علت بیماری" توانایی ادارهی کشور را ندارد و این کمیته وظایف او را بر عهده گرفتهاست.
عجب! یعنی چه؟ پشت پرده چه روی دادهاست؟ گارباچوف کجاست؟ آیا دوران اصلاحاتی که تازه شش سال از عمر آن میگذرد، به پایان رسیدهاست؟ آیا به دوران جنگ سرد باز میگردیم؟ آیا اتحاد شوروی بار دیگر پشت پردههای آهنین پنهان خواهد شد؟ دریغ! دریغ!
گنادی یانایف Gennady Yanayev معاون رئیس جمهوری شوروی (معاون گارباچوف) در یک مصاحبهی مطبوعاتی اعلام کرد که گارباچوف در طول سالهای رهبری کشور سخت فرسوده شده و به استراحت نیاز دارد، و "کمیتهی فوقالعاده" برنامهی اصلاحات او را ادامه خواهد داد. اما صدای یانایف و دستان او هنگام گفتن این سخنان میلرزید، و این نشان از رویدادهای ترسناک پشت پرده داشت. بهزودی تصویرها و خبرهای تازهتری رسید: مردم مسکو از خانهها بیرون ریختهاند و برای دفاع از دستاوردهای اصلاحات، پیرامون ساختمان پارلمان روسیه (کاخ سفید) سنگربندی کردهاند؛ بسیاری از سربازان از فرمان وزیر دفاع، دیمیتری یازوف Dmitry Yazov، برای تیراندازی به روی مردم سر باز میزنند؛ باریس یلتسین رئیس جمهوری فدراتیو روسیه به میان مردم آمده، بر فراز تانکی که به مردم پیوسته ایستاده و با مشتی گرهکرده مردم را به پایداری در برابر کودتاچیان فرا میخواند؛ جنگ و گریز است؛ گلولههای توپ بهسوی "کاخ سفید" شلیک میشود.
چند روز با افکاری غمبار و خبرهایی ناگوار، و گاه خوش، با بیم و امید سپری میشود، تا آنکه تلویزیون تصویرهایی از فرود هواپیمای گارباچوف در مسکو و خود او و همسر و دخترش را روی پلکان هواپیما نشان میدهد: گارباچوف اندکی ژولیدهاست، پیرتر بهنظر میرسد، و آشکارا تکان خورده است. گامهای او نیز لرزان و بدون اعتماد به نفس است؛ شگفتزده و پرسان پیرامون را مینگرد، گویی میخواهد دوست و دشمن را در میان پیشوازکنندگان باز شناسد. او و خانوادهاش را که برای مرخصی به ساحل دریای سیاه رفتهبودند، سه روز در ویلایشان زندانی کردهبودند.
کودتا شکست خوردهاست. یازوف فرمان داده که تانکها به پادگانها برگردند. اما دیرتر آشکار میشود که دار و دستهی هشتنفرهی رهبری کودتا ساخت دویست و پنجاه هزار دستبند و چاپ سیصدهزار برگ بازداشت را پیشاپیش سفارش دادهبود، تیمهای عملیاتی کگب از مرخصی فراخوانده شدهبودند، ماهیانهی آنان دو برابر شدهبود، و زندان لهفارتووا Lefortovo را آب و جارو کردهبودند. همچنین آشکار میشود که هر هشت عضو باند کودتاچی از آغاز تا پایان عملیات کودتای خود مست بودهاند، و از این رو کودتایشان را "کودتای ودکا" نیز مینامند.
این کودتا حتی در میان جمهوریهای شوروی نیز پشتیبانی نداشت و تنها جمهوریهای بلاروس و آذربایجان، و رهبر گرجستان، از کودتاگران حمایت کردند (رئیس جمهوری آذربایجان ایاز مطلباوف در سفر تهران بود و از همانجا پیامی در پشتیبانی از کودتاگران فرستاد). هفت تن از گروه هشتنفره دستگیر شدند، و نفر هشتم، باریس پوگا Boris Pugo همسرش را و خود را کشت. اما روند شکست کودتا به همین جا پایان نگرفت و فروپاشی کامل امپراتوری شوروی و پایان حاکمیت حزب کمونیست، پایان سوسیالیسم روسی، و پایان اتحاد پانزده جمهوری را در پی آورد. هنگام نخستین سخنرانی گارباچوف پس از شکست کودتا در برابر اعضای پارلمان، که بهطور زنده از تلویزیون پخش میشد، باریس یلتسین به کنار او آمد، و برگی به او داد. گارباچوف سخنانش را قطع کرد و گفت:
- ... و حالا هم رفیق یلتسین آمده و کاغذی به من میدهد...، که بخوانم.
و یلتسین با لحنی فرماندهانه و با اشارهی انگشت، کموبیش توهینآمیز، گفت:
- خب، پس بخوانیدش!
نمایندگان خندیدند، و گارباچوف تکانخورده و بهتزده، تحقیر شده، لختی با دودلی درنگ کرد، و سرانجام پیام را، که اعلام انحلال و غیرقانونی بودن حزب کمونیست اتحاد شوروی بود، خواند: کودتای نافرجام و مستانه به پیروزی یلتسین انجامیدهبود.
دنبالهی ماجرا را همگان میدانند اما بهگمانم یکی از نتایج اخلاقی این داستان آن است که شاید نباید در حال مستی دست به کودتا زد!
کسانی، حتی در حاکمیت جمهوری اسلامی، باریس یلتسین را "مأمور" امریکا میدانند. و کسانی فروپاشی اتخاد شوروی را در اثر "خیانت" میخاییل گارباچوف میدانند. این دومیها اغلب کسانی هستند که هیچ تصور درستی از واقعیتهای جامعهی شوروی در میانهی دههی 1980 ندارند. دربارهی علت سقوط اتحاد شوروی سه سال پیش نوشتهای از یک استاد دانشگاه سوئدی را به فارسی برگرداندم که در این و این نشانی موجود است، و تنها میافزایم که اگر گارباچوف روی کار نیامدهبود، ما ایرانیان مهاجر به احتمال زیاد هنوز در اتحاد شوروی ماندهبودیم و راهی به بیرون نداشتیم، و من بیگمان سالها پیش مردهبودم (و شاید همان بهتر بود)!
دستکم یک فیلم سینمایی، و یک فیلم مستند از آن رویدادها ساخته شدهاند.
عجب! یعنی چه؟ پشت پرده چه روی دادهاست؟ گارباچوف کجاست؟ آیا دوران اصلاحاتی که تازه شش سال از عمر آن میگذرد، به پایان رسیدهاست؟ آیا به دوران جنگ سرد باز میگردیم؟ آیا اتحاد شوروی بار دیگر پشت پردههای آهنین پنهان خواهد شد؟ دریغ! دریغ!
گنادی یانایف Gennady Yanayev معاون رئیس جمهوری شوروی (معاون گارباچوف) در یک مصاحبهی مطبوعاتی اعلام کرد که گارباچوف در طول سالهای رهبری کشور سخت فرسوده شده و به استراحت نیاز دارد، و "کمیتهی فوقالعاده" برنامهی اصلاحات او را ادامه خواهد داد. اما صدای یانایف و دستان او هنگام گفتن این سخنان میلرزید، و این نشان از رویدادهای ترسناک پشت پرده داشت. بهزودی تصویرها و خبرهای تازهتری رسید: مردم مسکو از خانهها بیرون ریختهاند و برای دفاع از دستاوردهای اصلاحات، پیرامون ساختمان پارلمان روسیه (کاخ سفید) سنگربندی کردهاند؛ بسیاری از سربازان از فرمان وزیر دفاع، دیمیتری یازوف Dmitry Yazov، برای تیراندازی به روی مردم سر باز میزنند؛ باریس یلتسین رئیس جمهوری فدراتیو روسیه به میان مردم آمده، بر فراز تانکی که به مردم پیوسته ایستاده و با مشتی گرهکرده مردم را به پایداری در برابر کودتاچیان فرا میخواند؛ جنگ و گریز است؛ گلولههای توپ بهسوی "کاخ سفید" شلیک میشود.
چند روز با افکاری غمبار و خبرهایی ناگوار، و گاه خوش، با بیم و امید سپری میشود، تا آنکه تلویزیون تصویرهایی از فرود هواپیمای گارباچوف در مسکو و خود او و همسر و دخترش را روی پلکان هواپیما نشان میدهد: گارباچوف اندکی ژولیدهاست، پیرتر بهنظر میرسد، و آشکارا تکان خورده است. گامهای او نیز لرزان و بدون اعتماد به نفس است؛ شگفتزده و پرسان پیرامون را مینگرد، گویی میخواهد دوست و دشمن را در میان پیشوازکنندگان باز شناسد. او و خانوادهاش را که برای مرخصی به ساحل دریای سیاه رفتهبودند، سه روز در ویلایشان زندانی کردهبودند.
کودتا شکست خوردهاست. یازوف فرمان داده که تانکها به پادگانها برگردند. اما دیرتر آشکار میشود که دار و دستهی هشتنفرهی رهبری کودتا ساخت دویست و پنجاه هزار دستبند و چاپ سیصدهزار برگ بازداشت را پیشاپیش سفارش دادهبود، تیمهای عملیاتی کگب از مرخصی فراخوانده شدهبودند، ماهیانهی آنان دو برابر شدهبود، و زندان لهفارتووا Lefortovo را آب و جارو کردهبودند. همچنین آشکار میشود که هر هشت عضو باند کودتاچی از آغاز تا پایان عملیات کودتای خود مست بودهاند، و از این رو کودتایشان را "کودتای ودکا" نیز مینامند.
این کودتا حتی در میان جمهوریهای شوروی نیز پشتیبانی نداشت و تنها جمهوریهای بلاروس و آذربایجان، و رهبر گرجستان، از کودتاگران حمایت کردند (رئیس جمهوری آذربایجان ایاز مطلباوف در سفر تهران بود و از همانجا پیامی در پشتیبانی از کودتاگران فرستاد). هفت تن از گروه هشتنفره دستگیر شدند، و نفر هشتم، باریس پوگا Boris Pugo همسرش را و خود را کشت. اما روند شکست کودتا به همین جا پایان نگرفت و فروپاشی کامل امپراتوری شوروی و پایان حاکمیت حزب کمونیست، پایان سوسیالیسم روسی، و پایان اتحاد پانزده جمهوری را در پی آورد. هنگام نخستین سخنرانی گارباچوف پس از شکست کودتا در برابر اعضای پارلمان، که بهطور زنده از تلویزیون پخش میشد، باریس یلتسین به کنار او آمد، و برگی به او داد. گارباچوف سخنانش را قطع کرد و گفت:
- ... و حالا هم رفیق یلتسین آمده و کاغذی به من میدهد...، که بخوانم.
و یلتسین با لحنی فرماندهانه و با اشارهی انگشت، کموبیش توهینآمیز، گفت:
- خب، پس بخوانیدش!
نمایندگان خندیدند، و گارباچوف تکانخورده و بهتزده، تحقیر شده، لختی با دودلی درنگ کرد، و سرانجام پیام را، که اعلام انحلال و غیرقانونی بودن حزب کمونیست اتحاد شوروی بود، خواند: کودتای نافرجام و مستانه به پیروزی یلتسین انجامیدهبود.
دنبالهی ماجرا را همگان میدانند اما بهگمانم یکی از نتایج اخلاقی این داستان آن است که شاید نباید در حال مستی دست به کودتا زد!
کسانی، حتی در حاکمیت جمهوری اسلامی، باریس یلتسین را "مأمور" امریکا میدانند. و کسانی فروپاشی اتخاد شوروی را در اثر "خیانت" میخاییل گارباچوف میدانند. این دومیها اغلب کسانی هستند که هیچ تصور درستی از واقعیتهای جامعهی شوروی در میانهی دههی 1980 ندارند. دربارهی علت سقوط اتحاد شوروی سه سال پیش نوشتهای از یک استاد دانشگاه سوئدی را به فارسی برگرداندم که در این و این نشانی موجود است، و تنها میافزایم که اگر گارباچوف روی کار نیامدهبود، ما ایرانیان مهاجر به احتمال زیاد هنوز در اتحاد شوروی ماندهبودیم و راهی به بیرون نداشتیم، و من بیگمان سالها پیش مردهبودم (و شاید همان بهتر بود)!
دستکم یک فیلم سینمایی، و یک فیلم مستند از آن رویدادها ساخته شدهاند.
4 comments:
بدترین های حزب کمونیست بعد از فروپاشی اتحاد شوروی در روسیه و جاهای دیگر به قدرت رسیدند. این هم از ثمرات استبداد بلند مدت است که بدیلی باقی نمی گذارد
ولی جالب است که نوشته اید اگر گورباچوف نبود نمی توانستید از شوروی خارج شوید. یعنی واقعا خروج از شوروی حتی برای خارجی ها غیر ممکن بود؟
شاد باشید
محمد
محمد گرامی، باید در کتابهای گوناگون خواندهباشید که پناهندگانی که میخواستند از شوروی خارج شوند، از سیبری سر در میآوردند. در بخش 51 از جهان خاکستری اشارهی گذرایی کردهام که چگونه یکی از ماها راه را باز کرد. تفصیل ماجرا شاید در بخش صد و چندم بیاید!
جناب آقای فرهمند راد
این از بدبیاریهای روزگار بوده شاید که چنین کودتایی مثلا در سال 1974 نشد که عده ای مست از سرخوشی زیاد لئونید برژنف را که در سفر تابستانی دریای سیاه باشد سعی کنند ساقط کنند بعد شکست بخورند و چون بوریس یلتسینی به قدرت برسد و بهشت سرمایه داری روی زمین را برپاکند و تعدادی راه گم کرده متوهم را در اقصی نقاط جهان بیدار کند. و تاریخ را به پایان برساند. قضا و قدر یاری نکرد و 17 سالی تاریخ بیشتر عمر کرد تا اینکه در سال 1992 تاریخ تمام شد.
اگر چنین شده بود شما هم از همان موقع مهندس تراز اولی میشدید که با هوش و درایتی که در جای جای نوشته های شما بیرون زده حتما صاحب چنیدن و چند فقره کارخانه بودید کمتر از شماها حالا بسیار بیشتر از اینها را صاحبند شما که نهایتا در فاصلهی سالهای 1999 و 2009 رئیس بخش محاسبات فنی شرکتی بسیار فنی در ممالک خارجه بودهاید یقین که خیلی خیلی در قمار زندگی باخته اید. دریغ از عمری که در جاهایی مثل مینسک در بی پوشکی صرف کردید.(نقل از خاطرات خودتان) و دریغ از آنهمه توان مدیریت و میل به مالکیتی که نطفه نبست . لحن بی پروا و گزنده من را ببخشید، میدانم که در خلوتهای خود بسیار به این اندیشیده اید. گمانم به همین نتیجه ای که من بیانش کردم رسیده اید. ولی چاره در این نبود که در زندان شوروی بمیرید. خوب قضای روزگار این بود که تاریخ یایان یابد و حالا در دوره بعد از تاریخ باید که از بهشت سرمایه داری لذت ببرید و ریاست بخشهای فنی و خیلی پیچیده ان را به عهده داشته باشید. باشد که عبرتی باشد اولی الابصار را.
آیا غیر از آن نتیجه گیری اخلاقی که کودتاگران را به کودتا در ایام هوشیاری فراخواندید ، این نتیجه ای نبود که میخواستید ما بگیریم؟ اگر چنین بود که خوب موفق شده اید.
امضا سحر پویان
سرکار خانم سحر پویان
سپاسگزارم از نظرتان. بارها آن را خواندم، اما راستش را بخواهید نتوانستم بفهمم که اعتراض شما چیست. چیزی که من دلم میخواست آن بود که کودتایی نمیشد و گارباچوف امکان مییافت که برنامهی اصلاحات خود را ادامه دهد و سوسیالیسم با چهرهی انسانی مورد نظر خود را بسازد. اما متأسفانه تاریخ و رویدادها چندان به دلخواه من جریان نمییابند! همچنین پیشنهاد میکنم نوشتهی دیگری از مرا در نشانی زیر بخوانید. امیدوارم باز هم نظر بدهید.
http://shivaf.blogspot.com/2008/07/blog-post_22.html
Post a Comment