من که بارها درد زبانندانی را برای خود و دیگران چشیدهام، و از جمله در دربهدریها، این نامهی شیرین عَلَم ِ هولی که تکههایی از آن را نقل میکنم آتش به جانم میزند. کوچکترین کاری که اکنون از دستم بر میآید، آن است که تا یک هفته نام وبلاگم را به افتخار شیرین و چهار همزنجیراش: فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی، مهدی اسلامیان، و علی حیدریان، که سحرگاه 19 اردیبهشت (9 مه) آدمخواران جمهوری اسلامی در زندان کشتندشان، تغییر دهم. شیرین زادهی یک روستای کردنشین نزدیک ماکو بود.
«[...] جناب قاضی محترم،
آقای بازجو!!
در آن زمان که من را بازجویی میکردید حتی نمیتوانستم به زبان شما صحبت کنم و من در طی دو سال اخیر در زندان زنان زبان فارسی را از دوستانم آموختم، اما شما با زبان خود بازجوییم کردیت و محکمه ام کردید و حکم را برایم صادر کردید. این در حالی بوده که من درست نمیفهمیدم در اطرافم چه میگذرد و من نمیتوانستم از خود دفاع کنم.
شکنجه هایی که بر عیله من به کار گرفته اید، کابوس شبهایم شده، درد و رنجهای روزانه ام در اثر شکنجه های که شده بودم با من روزی را سپری میکنند. ضربهای که در دوران شکنجه به سرم وارد شده، باعث آسیب دیدگی در سرم شده است. بعضی از روزها دردها ی شدید هجوم میاورند. سر دردهایم آنقدر شدید میشود، که دیگر نمیدانم در اطرافم چه میگذرد، ساعاتها از خود بیخود میشوم و در نهایت از شدت درد، بینییم شروع به خونریزی میکند و بعد کم کم به حالت طبیعی برمیگردم و هوشیار میشوم.
هدیه دیگر آنها برای من ضعف بینایی چشمانم است که دائم تشدید میشود و هنوز هم به درخواستم برای عینک پاسخ نداده شده. وقتی وارد زندان شدم موهایم یک دست سیاه بود، حال که سومین سال را میگذرانم، هر روز شاهد سفید شدن بخشی از آنها هستم.
[...] امروز ۱۲ اردیبهشت ۸۹ است (۲/۵/۲۰۱۰) و دوباره بعد از مدتها مرا برای بازجویی به بند 209 زندان اوین بردنند و دوباره اتهامات بی اساسشان را تکرار کردند. از من خواستنند، که با آنها همکاری کنم تا حکم اعدمم شکسته شود. من نمیدانم این همکاری چه معنی دارد، وقتی من چیزی بیشتر از آنچه که گفته ام برای گفتن ندارم.
در نتیجه آنها از من خواستند تا آنچه را که میگویند تکرار کنم و من چنین نکردم. بازجو گفت: ما پارسال میخواستیم آزادت کنیم اما چون خانواده ات با ما همکاری نکردند به اینجا کشید. خود بازجو اعتراف کرد که من فقط گروگانی هستم در دست آنها و تا به هدفهای خود نرسند مرا نگاه خواهند داشت، یا در نتیجه اعدام خواهم شد، اما آزادی هرگز.
شیرین علم هولی
۱۳/۲/۸۹ – ۳/۵/۲۰۱۰»
خدیجه مقدم مینویسد: شیرین در خانوادهای روستایی و فقیر با 13 فرزند زندگی و به عنوان دختر بزرگ خانواده از برادران و خواهران کوچکتر خود نگهداری میکرد و به جای مدرسه رفتن و درس خواندن و بازی کردن، در جوانی، پیر و خسته شدهبود و در آستانهی یک ازدواج اجباری قبیلهای، با دختر همسایه به کردستان عراق فرار کرد. او جز خانهی خودشان در روستا و جمع همشهریهایش در کردستان عراق، و زندان، جایی دیگر را ندیدهبود و هیچ تجربهای از یک زندگی ساده و سالم نداشت. او در شرایط سخت زندان، کلاسهای آموزشی و هنری مرکز فرهنگی بند نسوان را سریع پشت سر گذاشت و هنرمندی خلاق شد. او زندگی را دوست داشت و میخواست زندگی کند.
من و شما، خوانندهی من، ما مگر نمیخواهیم زندگی کنیم؟
«[...] جناب قاضی محترم،
آقای بازجو!!
در آن زمان که من را بازجویی میکردید حتی نمیتوانستم به زبان شما صحبت کنم و من در طی دو سال اخیر در زندان زنان زبان فارسی را از دوستانم آموختم، اما شما با زبان خود بازجوییم کردیت و محکمه ام کردید و حکم را برایم صادر کردید. این در حالی بوده که من درست نمیفهمیدم در اطرافم چه میگذرد و من نمیتوانستم از خود دفاع کنم.
شکنجه هایی که بر عیله من به کار گرفته اید، کابوس شبهایم شده، درد و رنجهای روزانه ام در اثر شکنجه های که شده بودم با من روزی را سپری میکنند. ضربهای که در دوران شکنجه به سرم وارد شده، باعث آسیب دیدگی در سرم شده است. بعضی از روزها دردها ی شدید هجوم میاورند. سر دردهایم آنقدر شدید میشود، که دیگر نمیدانم در اطرافم چه میگذرد، ساعاتها از خود بیخود میشوم و در نهایت از شدت درد، بینییم شروع به خونریزی میکند و بعد کم کم به حالت طبیعی برمیگردم و هوشیار میشوم.
هدیه دیگر آنها برای من ضعف بینایی چشمانم است که دائم تشدید میشود و هنوز هم به درخواستم برای عینک پاسخ نداده شده. وقتی وارد زندان شدم موهایم یک دست سیاه بود، حال که سومین سال را میگذرانم، هر روز شاهد سفید شدن بخشی از آنها هستم.
[...] امروز ۱۲ اردیبهشت ۸۹ است (۲/۵/۲۰۱۰) و دوباره بعد از مدتها مرا برای بازجویی به بند 209 زندان اوین بردنند و دوباره اتهامات بی اساسشان را تکرار کردند. از من خواستنند، که با آنها همکاری کنم تا حکم اعدمم شکسته شود. من نمیدانم این همکاری چه معنی دارد، وقتی من چیزی بیشتر از آنچه که گفته ام برای گفتن ندارم.
در نتیجه آنها از من خواستند تا آنچه را که میگویند تکرار کنم و من چنین نکردم. بازجو گفت: ما پارسال میخواستیم آزادت کنیم اما چون خانواده ات با ما همکاری نکردند به اینجا کشید. خود بازجو اعتراف کرد که من فقط گروگانی هستم در دست آنها و تا به هدفهای خود نرسند مرا نگاه خواهند داشت، یا در نتیجه اعدام خواهم شد، اما آزادی هرگز.
شیرین علم هولی
۱۳/۲/۸۹ – ۳/۵/۲۰۱۰»
خدیجه مقدم مینویسد: شیرین در خانوادهای روستایی و فقیر با 13 فرزند زندگی و به عنوان دختر بزرگ خانواده از برادران و خواهران کوچکتر خود نگهداری میکرد و به جای مدرسه رفتن و درس خواندن و بازی کردن، در جوانی، پیر و خسته شدهبود و در آستانهی یک ازدواج اجباری قبیلهای، با دختر همسایه به کردستان عراق فرار کرد. او جز خانهی خودشان در روستا و جمع همشهریهایش در کردستان عراق، و زندان، جایی دیگر را ندیدهبود و هیچ تجربهای از یک زندگی ساده و سالم نداشت. او در شرایط سخت زندان، کلاسهای آموزشی و هنری مرکز فرهنگی بند نسوان را سریع پشت سر گذاشت و هنرمندی خلاق شد. او زندگی را دوست داشت و میخواست زندگی کند.
من و شما، خوانندهی من، ما مگر نمیخواهیم زندگی کنیم؟
3 comments:
تاریخچه آخرین اعدام ها در سوئد
از تاریخ آخرین اعدام در سوئد (در سال ۱۹۱۰ میلادی)، ۱۰۰ سال می گذرد
آخرین باری که یک زن در سوئد اعدام شد، ۱۲۰ سال پیش (سال ۱۸۹۰ میلادی) بود
Assad
واکنش گسترده اعتراضی در ایران و جهان به اعدام های اخیر پیام بسیار محکمی به حاکمان ایران می فرستد که دهه شصت به پایان رسیده. آن ممه را لولو برده و این آقایان هنوز متوجه نیستند. اما مردم آنها را به هوش می آورند. م
من بر خلاف برخی از هموطنان اعتقاد دارم که حکومت اسلامی تلاش دارد که فضای ترور دهه ٦٠ را تکرار کند. این دفعه به جای کشتن ٢٠٠ نفر در روز، از روش نمدمالی استفاده میکند. به تدریج اعدام میکند تا واکنش مردم را بسنجد. اگر با مقاومت موثر مواجه نشود، حتی به موسوی و سایر خودیهای سابق هم رحم نخواهد کرد. اعتراضات مردمی مفید است ولی مانع توحش خامنهای-سپاه نیست. باید به دنبال راهکار بازدارنده بود
سهراب
Post a Comment