I dag, lördag den 26 december kl. 8 på morgonen sändes min och vännernas önskemusik i repris i P2. Lyssna gärna till den i P2:s ljudarkiv här. Se även en bild på oss och läs om vårt program här (sidan finns där bara i dag och i morgon).
Mitt inlägg om programmet när det sändes första gången den 15 april 2009 finns här.
26 December 2009
Vi i repris i P2 بازپخش برنامه درخواستی ما
موسیقی کلاسیک درخواستی من و دوستان که در 15 آوریل 2009 از شبکهی دوم رادیوی سوئد پخش شد و خبرش را همان هنگام اینجا نوشتم، امروز، شنبه 26 دسامبر ساعت 8 صبح بار دیگر پخش شد. اگر آن را از رادیو نشنیدید، تا سی روز آینده میتوانید در بایگانی رادیو به آن گوش دهید. عکسی از من و دوستان و نیز مختصری دربارهی ما و موسیقی درخواستیمان در این نشانی هست (آن صفحهی تارنما روز دوشنبه تغییر میکند).
20 December 2009
بازگشت به سردسیر؟
این روزها با خواندن خاطرات محمود اعتمادزاده (بهآذین) از زندان و شکنجه در جمهوری اسلامی، بار دیگر به یاد عنصر پلیدی بهنام لئونید شبارشین افتادم و اینکه چگونه حتی همین نام او (که بهآذین آن را "شباشین" نوشته) مایهی آزار و شکنجهی او و دیگران بودهاست.
دربارهی شبارشین و ماجراهای او در جای دیگری بهتفصیل نوشتهام. اینجا فقط میخواهم در بارهی عنوان آن نوشته، یعنی "جاسوسی که طرد شد" قدری توضیح بدهم.
آن عنوان را از گفتوگوی روزنامهی ایزوستیا با شبارشین برداشتم، اما اگر میخواستم آن را مطابق کلیشه ترجمه کنم، میبایست مینوشتم "جاسوسی که به سردسیر بازگشت"! آنوقت آیا خواننده در مییافت که سخن از جاسوسیست که کنار گذاشته شدهاست؟ نمیدانم کدام شیر پاک خوردهای نام رمان و فیلم معروف ”The Spy Who Came in from the Cold” را "جاسوسی که از سردسیر آمد" ترجمه کرد و باعث شد که مترجمان بعدی نیز to come in from the cold را "بازگشت از سردسیر" ترجمه کنند. این اصطلاح در نام رمانی نوشتهی جان لوکاره John le Carré بهکار رفته و فیلم زیبا و معروفی با شرکت ریچار برتن هم روی آن ساختند.
شاعر بزرگ احمد شاملو بهناچار و برای در آوردن نان خود و خانواده به بسیاری کارهای حاشیهای، از جمله ترجمهی متن فیلمها و نوشتن تئاتر و فیلمنامه برای فیلمهای فارسی دست میآلود. از جمله فیلمنامهی "گنج قارون" را به او نسبت میدهند. شاعر بزرگ ترک ناظم حکمت نیز چندی از کارهای مشابهی نان میخورد. آیا ترجمهی نام فیلم و فیلمنامهی "جاسوسی که از سردسیر آمد" نیز کار شاملو بود؟
فرهنگ انگلیسی- فارسی معتبر "هزاره" تألیف علیمحمد حقشناس و همکاران، ”be left out in the cold” را "سر (کسی) بیکلاه ماندن؛ مورد بیاعتنایی قرار گرفتن، بیکس و تنها ماندن" معنی کردهاست و به گمانم این را از "فرهنگ فشردهی آکسفورد" ترجمه کردهاند که در توضیح آن اصطلاح مینویسد ignored, not looked after. فرهنگ چندجلدی ووردزوورث Wordsworth نیز در جلد Dictionary of idioms در برابر leave (someone) out in the cold می نویسد to neglect or ignore someone، و بعد مثال میزند You can’t invite half your relatives to your wedding and leave the others out in the cold!
اگر این جملهی واپسین را با کلیشهی معمول ترجمه کنیم، باید بنویسیم: "نمیشه که نصف فامیل رو به جشن عروسیت دعوت کنی و بقیه رو توی سردسیر ول کنی!" و برخی مترجمان با تخیل نیرومند شاید بهجای سردسیر در این جمله بنویسند "یخچال": "بقیه رو توی یخچال ول کنی"!
عنوان گفتوگوی روزنامهی ایزوستیا با شبارشین این بود: Разведчик, вернувшийся в холод
در وبگردیهایم برای تکمیل نوشتهام دربارهی شبارشین به اسناد و مطالب جالبی دربارهی فعالیتهای روسان و عواملشان در ایران در منابع روسی برخوردم که امیدوارم عمری و وقتی باشد تا بتوانم سر نخهایی از آنها به جویندگان حقیقت نشان دهم.
دربارهی شبارشین و ماجراهای او در جای دیگری بهتفصیل نوشتهام. اینجا فقط میخواهم در بارهی عنوان آن نوشته، یعنی "جاسوسی که طرد شد" قدری توضیح بدهم.
آن عنوان را از گفتوگوی روزنامهی ایزوستیا با شبارشین برداشتم، اما اگر میخواستم آن را مطابق کلیشه ترجمه کنم، میبایست مینوشتم "جاسوسی که به سردسیر بازگشت"! آنوقت آیا خواننده در مییافت که سخن از جاسوسیست که کنار گذاشته شدهاست؟ نمیدانم کدام شیر پاک خوردهای نام رمان و فیلم معروف ”The Spy Who Came in from the Cold” را "جاسوسی که از سردسیر آمد" ترجمه کرد و باعث شد که مترجمان بعدی نیز to come in from the cold را "بازگشت از سردسیر" ترجمه کنند. این اصطلاح در نام رمانی نوشتهی جان لوکاره John le Carré بهکار رفته و فیلم زیبا و معروفی با شرکت ریچار برتن هم روی آن ساختند.
شاعر بزرگ احمد شاملو بهناچار و برای در آوردن نان خود و خانواده به بسیاری کارهای حاشیهای، از جمله ترجمهی متن فیلمها و نوشتن تئاتر و فیلمنامه برای فیلمهای فارسی دست میآلود. از جمله فیلمنامهی "گنج قارون" را به او نسبت میدهند. شاعر بزرگ ترک ناظم حکمت نیز چندی از کارهای مشابهی نان میخورد. آیا ترجمهی نام فیلم و فیلمنامهی "جاسوسی که از سردسیر آمد" نیز کار شاملو بود؟
فرهنگ انگلیسی- فارسی معتبر "هزاره" تألیف علیمحمد حقشناس و همکاران، ”be left out in the cold” را "سر (کسی) بیکلاه ماندن؛ مورد بیاعتنایی قرار گرفتن، بیکس و تنها ماندن" معنی کردهاست و به گمانم این را از "فرهنگ فشردهی آکسفورد" ترجمه کردهاند که در توضیح آن اصطلاح مینویسد ignored, not looked after. فرهنگ چندجلدی ووردزوورث Wordsworth نیز در جلد Dictionary of idioms در برابر leave (someone) out in the cold می نویسد to neglect or ignore someone، و بعد مثال میزند You can’t invite half your relatives to your wedding and leave the others out in the cold!
اگر این جملهی واپسین را با کلیشهی معمول ترجمه کنیم، باید بنویسیم: "نمیشه که نصف فامیل رو به جشن عروسیت دعوت کنی و بقیه رو توی سردسیر ول کنی!" و برخی مترجمان با تخیل نیرومند شاید بهجای سردسیر در این جمله بنویسند "یخچال": "بقیه رو توی یخچال ول کنی"!
عنوان گفتوگوی روزنامهی ایزوستیا با شبارشین این بود: Разведчик, вернувшийся в холод
در وبگردیهایم برای تکمیل نوشتهام دربارهی شبارشین به اسناد و مطالب جالبی دربارهی فعالیتهای روسان و عواملشان در ایران در منابع روسی برخوردم که امیدوارم عمری و وقتی باشد تا بتوانم سر نخهایی از آنها به جویندگان حقیقت نشان دهم.
13 December 2009
تفریح لازم است!
میدانم که کسانی خواهند گفت "آنجا جوانان مملکت در دود و آتش و خون دارند دستوپا میزنند، و اینجا فلانی دارد از تفریح حرف میزند"، یا چیزی شبیه به آن. ولی، دروغ چرا، چندی بود که خسته و پژمرده بودم و حالی شبیه به آن نوروز در خوابگاه دانشجویی داشتم. آن بار فیلم "الماسها ابدیاند" به دادم رسید، و دیشب داشتم کانالهای تلویزیون را بیهدف عوض میکردم که روی فیلم سبک و تفریحی Laws of attraction با بازیگری پیرس براسنان و جولیان مور گیر کردم، و چه گیر کردن خوبی! جولیان مور همیشه تماشاییست، و پیرس براسنان را هم از بازیهایش در نقش جیمز باند میپسندم.
نتیجهی اخلاقی فیلم این بود که میتوان زندگی را سخت نگرفت؛ میتوان کوتاه آمد؛ و مهمتر از همه این که میتوان به خود اجازه داد که عاشق شد! با پایان فیلم سبکبال و سر حال بودم؛ فشار کار سنگین مغزی در سر کار و چند پروژهی همزمان شخصی را فراموش کردم، و با بیخیالی تا ساعت 3 بعد از نیمهشب همانجا نشستم و چندین بخش از سریال قدیمی Space 1999 را هم که بهیاد ندارم با چه نامی در تلویزیون ایران نمایش میدادند، از کانالی که فیلمهای تخیلی نشان میدهد تماشا کردم.
زندهباد تفریح!
نتیجهی اخلاقی فیلم این بود که میتوان زندگی را سخت نگرفت؛ میتوان کوتاه آمد؛ و مهمتر از همه این که میتوان به خود اجازه داد که عاشق شد! با پایان فیلم سبکبال و سر حال بودم؛ فشار کار سنگین مغزی در سر کار و چند پروژهی همزمان شخصی را فراموش کردم، و با بیخیالی تا ساعت 3 بعد از نیمهشب همانجا نشستم و چندین بخش از سریال قدیمی Space 1999 را هم که بهیاد ندارم با چه نامی در تلویزیون ایران نمایش میدادند، از کانالی که فیلمهای تخیلی نشان میدهد تماشا کردم.
زندهباد تفریح!
Subscribe to:
Posts (Atom)