30 July 2009

در جست‌وجوی ناشناس

دوست گرامی ناشناسی که در روزهای 31 مارس و 6 آوریل 2008 پای نوشته‌ی من درباره‌ی خانم سهیلا دو پیام پر مهر گذاشتید! برای یک موضوع انسانی مربوط به شخص دیگری به کمک فکری شما نیاز دارم. خواهشمندم اگر ممکن است با من تماس بگیرید. نشانی ای‌میل من otaghe_mousighi در دامنه‌ی yahoo.com است. پیشاپیش بی‌نهایت سپاسگزارم.

26 July 2009

دابلینی‌ها – 3

موزه- خانه‌ی جیمز جویس را دیده‌بودیم و اینک در تقاطع خیابان‌های هنری و اوکانل در کنار مجسمه‌ی او ایستاده‌بودم. شرمنده بودم که اثری از او و مطلبی جز در باره‌ی آثار او نخوانده‌ام. اما او بی‌گمان مرا می‌بخشد، چه خود درباره‌ی بزرگ‌ترین اثرش اولیس گفته‌است که "این می‌توانست شروع خوبی باشد"!


Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

24 July 2009

دابلینی‌ها – 2

نمای خانه‌ی پدری جرج برنارد شاو George Bernard Shaw را که همان پشت هتل‌مان بود تماشا کردیم و به‌سوی کلیسای جامع سن پاتریک رفتیم که یادبودی برای جاناتان سویفت Jonathan Swift نویسنده‌ی بلندآوازه‌ی "سفرهای گالیور" هم آن‌جاست.

کمی دورتر قلعه‌ی دابلین است که انگلیسی‌ها پس از تسخیر ایرلند سنگ بنای آن را در سال 1204 نهادند. امروز که تعطیل آخر هفته بود، نمی‌شد از آن بازدید کرد. با این‌حال یک گروه بزرگ گردشگران در برابر آن ایستاده‌بودند و جوانی شاد و شنگول از تاریخچه‌ی قلعه برایشان می‌گفت. یک رهگذر جوان سیاه‌پوست ایرلندی گوش‌هایش تیز شد، قدم سست کرد، به‌سوی راهنما آمد و گفت: "انگلیسی هستی، نه؟" راهنما با خنده‌ای بلند پاسخ مثبت داد. جوان ایرلندی رو به گردشگران گفت: "امان از دست این انگلیسی‌ها! می‌بینید چه‌طور تاریخ ما را تحریف می‌کنند؟"، سپس چند ضربه به پشت راهنما زد و گفت: "بگو! ادامه بده! هر قدر دروغ بلدی، بگو!" و رفت. اما ده قدم که دور شد، برگشت و فریاد زد: "این‌ها برای پول این دروغ‌ها را می‌بافند!"، و باز ده قدم دورتر ایستاد، سکه‌ای از جیبش در آورد و به‌سوی راهنما پرتاب کرد: "بیا، بگیر، گدای بدبخت بیچاره! بیا، من بهت پول می‌دهم!" و رفت. اما همچنان که می‌رفت، بر می‌گشت و راهنما و گردشگرانش را می‌نگریست. راهنمای شرم‌زده که خون به چهره‌اش دویده‌بود، خود را از تک‌وتا نیانداخت، داستانش را ادامه داد، و در آن میان فقط گفت: "خب، سلیقه‌ها متفاوت است."

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

22 July 2009

دابلینی‌ها – 1‏

دابلینی‌ها یا به‌قول قدیمی‌ترها "دوبلینی‌ها"، به وام از نام اثر نویسنده‌ی بزرگ ایرلندی جیمز جویس James Joyce پاره‌هایی‌ست از تأثیری که سفر ده روزه‌ام به دابلین، لیورپول، و بلفاست بر من نهاد.

ایرلندی‌ها مردمانی مهربان‌اند. در همان نخستین برخورد، توی اتوبوس فرودگاه دابلین به شهر، مرد جوانی از دو ردیف دورتر با دیدن جست‌وجوی من و دوست همسفرم در نقشه‌ها، پرسید کجا می‌رویم و نام نزدیک‌ترین ایستگاه به هتل‌مان را گفت. او حتی در فرصتی که راننده پایین رفته‌بود تا چمدان‌های کسانی را که پیاده می‌شدند تحویل دهد، پایین رفت، برای اطمینان از راننده پرسید، به جای خود بازگشت و نام ایستگاه را تکرار کرد. اما کمی بعد در مشورت با راننده تغییر رأی داد و ما را در ایستگاه دیگری پیاده کردند که گویا نزدیک‌تر بود.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

20 July 2009

کمی غیبت

منظورم "غیبت" از نوع حرف‌زدن پشت سر این و آن نیست! یک سفر ده روزه به ایرلند (جمهوری ایرلند، و ایرلند شمالی) کردم و نیمه‌شب همین دیشب به خانه رسیدم. سفری "اکتشافی" بود برای دیدن، و نه سفری تفریحی. دست‌رسی چندانی به اینترنت نداشتم و از رویدادهای ایران کم و بیش بی‌خبر مانده‌ام. باید خودم را برسانم؛ و همین امروز و فردا در باره‌ی سفرم می‌نویسم.

08 July 2009

نگذارید خورشید بمیرد!‏

در این یک ماه گذشته هر جا که نشسته‌ام و با هر که سخن گفته‌ام، به‌ویژه با جوانان، هر چه خوانده‌ام و دیده‌ام و شنیده‌ام، همه و همه یک‌صدا یک چیز را می‌گویند: جوانان میهن ما گام‌های بلندی به پیش برداشته‌اند؛ اینان نسلی بسیار آگاه، هوشیار، تیزهوش، پر ابتکار، بلند‌نظر، دانا و بینا، و آزاد از خشک‌اندیشی‌های گروهی و ایدئولوژیک هستند. با تیزبینی شگرفی راه را از چاه باز می‌شناسند و به آسانی در دام دکان‌های خوش آب و رنگ سیاسی یا ایدئولوژیک نمی‌افتند و خوب می‌دانند چه می‌کنند و رو به کدام سو می‌روند. دانش اجتماعی و فرهنگی‌شان فرسنگ‌ها پیش‌رفته‌تر از نسل پیش از خودشان است.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏