33 سال پیش، 2 سال پیش از انقلاب، در اوج فعالیتهایم در اتاق موسیقی دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف)، در هنگامهی کشتن و کشتهشدن چریکها و مجاهدین در خیابانها، در اوج موسیقی "مبتذل" خوانندههایی که هر روز مانند قارچ در شوهای تلویزیونی میروئیدند و من خود را همچون سربازی در سنگر حفاظت از اصالت موسیقی این مرز و بوم و منادی موسیقی جدی و غیر بازاری خیال میکردم، روزی، دو تن از دانشجویانی که بهتازگی به همکاری با اتاق موسیقی جلبشان کردهبودم، جهانگیر و جمشید، از گرد و خاک و دود باروت سنگرها بیرونم کشیدند و پرسیدند:
- نمیشود در برنامههای اتاق موسیقی چیزهایی از قبیل اکسیژن هم پخش کنیم؟
من ِ جوان ِ بیپول ِ شهرستانی نه رادیوئی داشتم و نه تلویزیون میدیدم و نه از تازههای موسیقی روز چیزی میدانستم. نام اکسیژن به گوشم خوردهبود، اما آن را در خیال در قفسهی موسیقیهای "مبتذل" و کنار قفسهی مواد مخدر، و "قرتیبازی" جا دادهبودم. در آن خاک و خل و دود ِ سنگر مجالی برای وارسی آن نیافتهبودم. این دوستانم هنوز نمیدانستند که در طول چهار – پنج سال فعالیت در اتاق موسیقی چه خون دلی خوردهبودم، چهگونه "نازکآرای تن" این "ساق گل" را "بهجانش کشته" بودم و "بهجان" آبش دادهبودم، و چهگونه آموخته بودم که هر گام خطا چه خطرهایی دارد:
روزگار بهشدت سیاسی بود. روبهروی ما اتاق کوهنوردی بود که بسیاری از چریکها - حسینعلی و مسعود پرورش، تورج حیدری بیگوند، طاهره خرم، فرزاد دادگر، فریبرز صالحی، سیامک قلمبر و دیگران – از آن در آمدند. آنجا برخی "چپ"های چریکمشرب هم بودند، از قبیل محمد ی.، که بدتر از هر آخوندی، حتی با شرکت دختران دانشجو در برنامههای کوهنوردی مخالف بودند و گوشبهزنگ بودند که خطائی از ما سر بزند تا مهر باطل بر اتاق موسیقی بزنند. یک بار دانشجوئی کلید را از من گرفت و آثاری را در اتاق موسیقی برای دوستانش پخش کرد. چند دختر دانشجو با والس گلها از بالت فندقشکن چایکوفسکی روی صندلی بالاتنهشان را به چپ و راست رقصاندند، و در روزهای بعد زمزمه برخاست که "اینجا رقاصخانه باز کردهاند"!
دو طبقه بالاتر، نمازخانهی دانشگاه بود و دانشجویان نمازخوان پیوسته به غلامعلی حدادعادل شکایت میبردند که صدای اتاق موسیقی بلند است؛ مقامات دانشگاه میپائیدند که از اموال دانشگاه چه استفادهای میکنم؛ و ساواک مراقب بود که در اتاق موسیقی چه فعالیتهای سیاسی صورت میگیرد.
و من در این میان بر لبهی تیغ راه میرفتم و پیوسته در حال عقب راندن مرزها بودم: متن کامل اپرای کوراوغلو به آذربایجانی (اوورتور، آریای کوراوغلو از پردهی دوم، رامشگر ایرانی، چونکی اولدون دهییرمانچی، پردهی پنجم، تکههای منتخب 1 و 2)، همراه با ترجمهی فارسی که منتشر کردم، در دانشگاهها و محافل دانشجوئی غوغایی بهپا کرده بود. کوراوغلو نماد چریک بود، پایگاهش چنلیبئل نمادی از سیاهکل بود، حسن خان نمادی از شاه ستمگر بود و در بسیاری از محافل دانشجوئی اکنون بهجای "شاه" حسن خان میگفتند. حتی به سنفونی پنجم بیتهوفن رنگ و لعاب سیاسی میبخشیدیم. فینلاندیای ژان سیبلیوس را سرود آزادی کردهبودیم. شور امیروف و شهرزاد ریمسکی کورساکوف سرود چریکها بودند که پخش میکردیم. آلبوم گروه شیلیائی اینتی ایلیمانی با "سرود اتحاد"شان ترانهی انقلاب بود که برای نخستین بار پخش کردیم و سه سال بعد شعر "بر پا خیز، از جا کن..." را روی آن گذاشتند. "مرا ببوس"، "الههی ناز"، "مرغ سحر"، "خروسخوان"، "ئهولری وار خانا خانا"، همه معنا و بار سیاسی داشتند. آشیق اصلان که "ساز"اش را مانند مسلسل زیر بغل میزد و روی صحنه میآمد، کار سیاسی میکرد...
و اینک، جهانگیر و جمشید اکسیژن را پیشنهاد میکردند! پیشنهاد را رد کردم.
نزدیک به بیست سال پس از آن اکسیژن را و سازندهاش ژان میشل ژار را کشف کردم. تازه دانستم که تکههایی از این موسیقی را بارها شنیدهام و از آن لذت بردهام، بی آنکه نامش را بدانم.
***
پنجشنبهی گذشته، 14 مه، ژان میشل ژار در استکهلم نمایش "نور و صدا" داشت و بسیاری از آثار بهیادماندنیش از این سی سال را اجرا کرد. با دو تن از دوستان به این کنسرت رفتم و، جای همگی خالی، برای نخستین بار اجرای زندهی ژان میشل ژار را دیدم و از هنر او لذت بردم. او از جمله اکسیژن 2 و 4 را اجرا کرد، اما حیف که اکسیژن 8 را، که مونیکا با آن از عکساش بیرون میآید و برایم میرقصد، و نیز اکسیژن 13 را، که من با آن به درون عکس میروم و با مونیکا میرقصم، اجرا نکرد!
سپاسگزارم از دوست جوانم که نگذاشت رفتن به این کنسرت را فراموش کنم. او در سالن کنسرت پرسید: چرا ژان میشل از پدرش موریس که دو ماه پیش درگذشت یاد نمیکند؟ چه میدانم. لابد رابطهی خوبی با هم نداشتند.
در این نشانی و پیوندهایی که همانجا مییابید بخشهایی از کنسرت هفتهی گذشته را گذاشتهاند.
***
و به اتاق موسیقی که میاندیشم، به گمانم تصمیم درستی گرفتم – در آن دور و زمانه نمیشد آلبوم اکسیژن را در اتاق موسیقی پخش کرد.
- نمیشود در برنامههای اتاق موسیقی چیزهایی از قبیل اکسیژن هم پخش کنیم؟
من ِ جوان ِ بیپول ِ شهرستانی نه رادیوئی داشتم و نه تلویزیون میدیدم و نه از تازههای موسیقی روز چیزی میدانستم. نام اکسیژن به گوشم خوردهبود، اما آن را در خیال در قفسهی موسیقیهای "مبتذل" و کنار قفسهی مواد مخدر، و "قرتیبازی" جا دادهبودم. در آن خاک و خل و دود ِ سنگر مجالی برای وارسی آن نیافتهبودم. این دوستانم هنوز نمیدانستند که در طول چهار – پنج سال فعالیت در اتاق موسیقی چه خون دلی خوردهبودم، چهگونه "نازکآرای تن" این "ساق گل" را "بهجانش کشته" بودم و "بهجان" آبش دادهبودم، و چهگونه آموخته بودم که هر گام خطا چه خطرهایی دارد:
روزگار بهشدت سیاسی بود. روبهروی ما اتاق کوهنوردی بود که بسیاری از چریکها - حسینعلی و مسعود پرورش، تورج حیدری بیگوند، طاهره خرم، فرزاد دادگر، فریبرز صالحی، سیامک قلمبر و دیگران – از آن در آمدند. آنجا برخی "چپ"های چریکمشرب هم بودند، از قبیل محمد ی.، که بدتر از هر آخوندی، حتی با شرکت دختران دانشجو در برنامههای کوهنوردی مخالف بودند و گوشبهزنگ بودند که خطائی از ما سر بزند تا مهر باطل بر اتاق موسیقی بزنند. یک بار دانشجوئی کلید را از من گرفت و آثاری را در اتاق موسیقی برای دوستانش پخش کرد. چند دختر دانشجو با والس گلها از بالت فندقشکن چایکوفسکی روی صندلی بالاتنهشان را به چپ و راست رقصاندند، و در روزهای بعد زمزمه برخاست که "اینجا رقاصخانه باز کردهاند"!
دو طبقه بالاتر، نمازخانهی دانشگاه بود و دانشجویان نمازخوان پیوسته به غلامعلی حدادعادل شکایت میبردند که صدای اتاق موسیقی بلند است؛ مقامات دانشگاه میپائیدند که از اموال دانشگاه چه استفادهای میکنم؛ و ساواک مراقب بود که در اتاق موسیقی چه فعالیتهای سیاسی صورت میگیرد.
و من در این میان بر لبهی تیغ راه میرفتم و پیوسته در حال عقب راندن مرزها بودم: متن کامل اپرای کوراوغلو به آذربایجانی (اوورتور، آریای کوراوغلو از پردهی دوم، رامشگر ایرانی، چونکی اولدون دهییرمانچی، پردهی پنجم، تکههای منتخب 1 و 2)، همراه با ترجمهی فارسی که منتشر کردم، در دانشگاهها و محافل دانشجوئی غوغایی بهپا کرده بود. کوراوغلو نماد چریک بود، پایگاهش چنلیبئل نمادی از سیاهکل بود، حسن خان نمادی از شاه ستمگر بود و در بسیاری از محافل دانشجوئی اکنون بهجای "شاه" حسن خان میگفتند. حتی به سنفونی پنجم بیتهوفن رنگ و لعاب سیاسی میبخشیدیم. فینلاندیای ژان سیبلیوس را سرود آزادی کردهبودیم. شور امیروف و شهرزاد ریمسکی کورساکوف سرود چریکها بودند که پخش میکردیم. آلبوم گروه شیلیائی اینتی ایلیمانی با "سرود اتحاد"شان ترانهی انقلاب بود که برای نخستین بار پخش کردیم و سه سال بعد شعر "بر پا خیز، از جا کن..." را روی آن گذاشتند. "مرا ببوس"، "الههی ناز"، "مرغ سحر"، "خروسخوان"، "ئهولری وار خانا خانا"، همه معنا و بار سیاسی داشتند. آشیق اصلان که "ساز"اش را مانند مسلسل زیر بغل میزد و روی صحنه میآمد، کار سیاسی میکرد...
و اینک، جهانگیر و جمشید اکسیژن را پیشنهاد میکردند! پیشنهاد را رد کردم.
نزدیک به بیست سال پس از آن اکسیژن را و سازندهاش ژان میشل ژار را کشف کردم. تازه دانستم که تکههایی از این موسیقی را بارها شنیدهام و از آن لذت بردهام، بی آنکه نامش را بدانم.
***
پنجشنبهی گذشته، 14 مه، ژان میشل ژار در استکهلم نمایش "نور و صدا" داشت و بسیاری از آثار بهیادماندنیش از این سی سال را اجرا کرد. با دو تن از دوستان به این کنسرت رفتم و، جای همگی خالی، برای نخستین بار اجرای زندهی ژان میشل ژار را دیدم و از هنر او لذت بردم. او از جمله اکسیژن 2 و 4 را اجرا کرد، اما حیف که اکسیژن 8 را، که مونیکا با آن از عکساش بیرون میآید و برایم میرقصد، و نیز اکسیژن 13 را، که من با آن به درون عکس میروم و با مونیکا میرقصم، اجرا نکرد!
سپاسگزارم از دوست جوانم که نگذاشت رفتن به این کنسرت را فراموش کنم. او در سالن کنسرت پرسید: چرا ژان میشل از پدرش موریس که دو ماه پیش درگذشت یاد نمیکند؟ چه میدانم. لابد رابطهی خوبی با هم نداشتند.
در این نشانی و پیوندهایی که همانجا مییابید بخشهایی از کنسرت هفتهی گذشته را گذاشتهاند.
***
و به اتاق موسیقی که میاندیشم، به گمانم تصمیم درستی گرفتم – در آن دور و زمانه نمیشد آلبوم اکسیژن را در اتاق موسیقی پخش کرد.