09 September 2008

آخر ِ بازی

برخی از دوستان خواستار متن کامل شعر احمد شاملو هستند که تکه‌ای از آن را در نوشته‌ی پیشین نقل کردم. این شعر در 26 دی 1357 در لندن سروده شده، اما به گمان من می‌تواند در توصیف بسیاری "آخر ِ بازی"های دیگر هم باشد.

آخر ِ بازی

عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرم‌سار ِ ترانه‌های بی‌هنگام ِ خویش.

و کوچه‌ها
بی زمزمه ماند و صدای پا.

سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
-------بر اسبان ِ تشریح،
و لَتّه‌های بی‌رنگ ِ غروری
نگون‌سار
----------بر نیزه‌های‌شان.



تو را چه سود
---------------فخر به فلک بَر
-------------------------------فروختن
هنگامی که
-------------هر غبار ِ راه ِ لعنت‌شده نفرین‌ات می‌کند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس‌ها
--------------به داس سخن گفته‌ای.

آن‌جا که قدم برنهاده باشی
گیاه
-----از رُستن تن می‌زند
چرا که تو تقوای خاک و آب را
--------------------------------هرگز
باور نداشتی.



فغان! که سرگذشت ِ ما
سرود ِ بی‌اعتقاد ِ سربازان ِ تو بود
که از فتح ِ قلعه‌ی روسپیان
-----------------------------بازمی‌آمدند.
باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادران ِ سیاه‌پوش
- داغ‌داران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب و باد –
هنوز از سجاده‌ها
-------------------سر برنگرفته‌اند!

منبع: مجموعه آثار احمد شاملو، جلد 1 و 2، مؤسسه انتشارات نگاه، تهران، چاپ پنجم 1383، صص 818 و 819.‏

1 comment:

Unknown said...

Så vackert sagt!
/Ben