شرکت لادبروکس از سال 2003 شرطبندی روی برندگان نوبل ادبیات را آغاز کرد و تا امروز توانسته دو تن از برندگان، یعنی ج.م. کؤتسی و اورهان پاموک را درست حدس بزند. اما در سال گذشته حدس این شرکت هیچ درست در نیامد و اگر کسی روی برندهی پارسال دوریس لسینگ شرط بستهبود، 53 برابر پول خود را دریافت میکرد!
30 September 2008
نوبل امسال را چه کسی میبرد؟
به نوشتهی روزنامههای سوئد شرکت شرطبندی لادبروکس Ladbrokes نویسندهی ایتالیائی کلاودیو ماگریس Claudio Magris را دارای بیشترین بخت بردن جایزهی نوبل ادبیات امسال میداند. کسانی که روی این نویسنده شرط ببندند، چهار برابر پول خود را دریافت خواهند کرد. در ردههای بعدی شاعر سوری آدونیس و نویسندهی اسرائیلی ایموس اوز Amos Oz جای دارند. این هر سه نام سالهاست که در میان برندگان احتمالی بر شمرده میشوند.
شرکت لادبروکس از سال 2003 شرطبندی روی برندگان نوبل ادبیات را آغاز کرد و تا امروز توانسته دو تن از برندگان، یعنی ج.م. کؤتسی و اورهان پاموک را درست حدس بزند. اما در سال گذشته حدس این شرکت هیچ درست در نیامد و اگر کسی روی برندهی پارسال دوریس لسینگ شرط بستهبود، 53 برابر پول خود را دریافت میکرد!
شرکت لادبروکس از سال 2003 شرطبندی روی برندگان نوبل ادبیات را آغاز کرد و تا امروز توانسته دو تن از برندگان، یعنی ج.م. کؤتسی و اورهان پاموک را درست حدس بزند. اما در سال گذشته حدس این شرکت هیچ درست در نیامد و اگر کسی روی برندهی پارسال دوریس لسینگ شرط بستهبود، 53 برابر پول خود را دریافت میکرد!
17 September 2008
جرج اورول ِ وبلاگنویس!
جرج اورول George Orwell نویسندهی بزرگ انگلیسی پنجاه و هشت سال پس از مرگش (1950) به وبلاگنویسی روی آوردهاست! او را به عنوان آفرینندهی "قلعهی حیوانات" و "1984"، آورندهی اصطلاح "برادر بزرگتر" Big Brother و عبارت "برادر بزرگتر میبیندت (یا مواظبت است)" Big Brother is watching you میشناسیم (از رمان 1984). نیز از اوست جملهی معروف "همهی حیوانها برابراند، اما بعضی از آنها برابرتر از بقیهاند" (قلعهی حیوانات). برخیها معتقداند که اصطلاح "جنگ سرد" را نیز نخستین بار او در مقالهای بهکار بردهاست.
وبلاگنویسی جرج اورول فکر بکریست که به سر خانم جین سیتون Jean Seaton استاد دانشگاه وست مینستر لندن زدهاست. او میگوید که جرج اورول از نظر حجم خلاقیت روزانه دست کمی از وبلاگنویسان امروز نداشت و مجموعهی نامهها، مقالات کوتاه و یادداشتهای روزانهی او سر به بیست جلد میزند. از این رو، او و گروهی از پژوهشگران برای جلب علاقهی نسل تازهای از خوانندگان به آثار جرج اورول تصمیم گرفتهاند که یادداشتهای روزانهی او را به شکل وبلاگ منتشر کنند.
یادداشتهای روزانهی اورول از درست هفتاد سال پیش (1938) و دورانی که او برای معالجهی بیماری سل در آسایشگاهی بستری بود آغاز میشود. گردانندگان پروژهی وبلاگ اورول پستهای وبلاگ را نیز با کمک Google Earth به جایی که یادداشت روزانه در آن نوشتهشده پیوند دادهاند و در مجموع وبلاگ جذاب و مفیدی ساختهاند.
آیا وقت آن رسیده که دیدگانمان به خواندن یادداشتهای روزانهی نویسندگان بزرگ دیگری هم، از گذشته یا امروز، روشن شود؟
وبلاگ جرج اورول را اینجا بخوانید.
وبلاگنویسی جرج اورول فکر بکریست که به سر خانم جین سیتون Jean Seaton استاد دانشگاه وست مینستر لندن زدهاست. او میگوید که جرج اورول از نظر حجم خلاقیت روزانه دست کمی از وبلاگنویسان امروز نداشت و مجموعهی نامهها، مقالات کوتاه و یادداشتهای روزانهی او سر به بیست جلد میزند. از این رو، او و گروهی از پژوهشگران برای جلب علاقهی نسل تازهای از خوانندگان به آثار جرج اورول تصمیم گرفتهاند که یادداشتهای روزانهی او را به شکل وبلاگ منتشر کنند.
یادداشتهای روزانهی اورول از درست هفتاد سال پیش (1938) و دورانی که او برای معالجهی بیماری سل در آسایشگاهی بستری بود آغاز میشود. گردانندگان پروژهی وبلاگ اورول پستهای وبلاگ را نیز با کمک Google Earth به جایی که یادداشت روزانه در آن نوشتهشده پیوند دادهاند و در مجموع وبلاگ جذاب و مفیدی ساختهاند.
آیا وقت آن رسیده که دیدگانمان به خواندن یادداشتهای روزانهی نویسندگان بزرگ دیگری هم، از گذشته یا امروز، روشن شود؟
وبلاگ جرج اورول را اینجا بخوانید.
14 September 2008
Överlevnadsmusik سرود پایداری
Nu är det bara en vecka kvar för att kunna klicka här och få höra vad jag önskade senast på programmet ”Önska i P2”. Rubriken här är bland de fina ord som programledaren använde när hon pratade om min önskan. Spola fram till 18:55 och lyssna!
هرچند که با اینترنت "زغالی" ایران نمیتوان برنامهی موسیقی درخواستی از شبکهی دوم رادیوی سوئد را شنید، اما به خواست دوستان خوانندهی این وبلاگ، مطلب را به فارسی هم مینویسم:
یک هفتهی دیگر فرصت باقیست که اینجا تازهترین موسیقی درخواستی مرا بشنوید. اگر 18 دقیقه و 55 ثانیه "نوار" را جلو بکشید، ابتدا صدای خانم مجری برنامه را میشنوید که میگوید: "گاه در پیامگیرمان داستانهایی از تواناییهای موسیقی میشنویم که در شگفت میمانیم". و بعد صدای مرا میشنوید که تعریف میکنم: "در دههی 1970 برای فعالیتهای سیاسی بارها گذارم به سلولهای انفرادی افتاد، و آنگاه، در سلولهای تنگ و تار، به دور خود میچرخیدم و میکوشیدم این قطعه موسیقی را از ابتدا تا انتها در ذهنم بنوازم، و این موسیقی مرا با خود به فراسوی همهی دیوارها و همهی رنجهای پیرامون میبرد، و بدینگونه میتوانستم روزها را بهسر آورم". "سرود پایداری" نامیست که مجری برنامه در توصیف نقش این قطعه برای من بهکار میبرد.
اثری که پخش میشود با صدایی بسیار کم آغاز میشود و باید صدای بلندگوی کامپیوتر را حسابی بلند کنید. نزدیک به پایان اثر هم صدا آنقدر کم میشود که سیستم هشدار رادیوی سوئد بهخیال آنکه ایرادی پیش آمده، سوت هشدار میکشد! این صدای کم از کارهای تفریطی مستیسلاو راستروپوویچ Mstislav Rostropovich در جایگاه رهبری ارکستر است. او بهعنوان نوازندهی ویولونسل یکی از خدایان من بود، اما ایکاش همان کار را ادامه دادهبود و بر سکوی رهبری ارکستر نایستادهبود!
یک هفتهی دیگر فرصت باقیست که اینجا تازهترین موسیقی درخواستی مرا بشنوید. اگر 18 دقیقه و 55 ثانیه "نوار" را جلو بکشید، ابتدا صدای خانم مجری برنامه را میشنوید که میگوید: "گاه در پیامگیرمان داستانهایی از تواناییهای موسیقی میشنویم که در شگفت میمانیم". و بعد صدای مرا میشنوید که تعریف میکنم: "در دههی 1970 برای فعالیتهای سیاسی بارها گذارم به سلولهای انفرادی افتاد، و آنگاه، در سلولهای تنگ و تار، به دور خود میچرخیدم و میکوشیدم این قطعه موسیقی را از ابتدا تا انتها در ذهنم بنوازم، و این موسیقی مرا با خود به فراسوی همهی دیوارها و همهی رنجهای پیرامون میبرد، و بدینگونه میتوانستم روزها را بهسر آورم". "سرود پایداری" نامیست که مجری برنامه در توصیف نقش این قطعه برای من بهکار میبرد.
اثری که پخش میشود با صدایی بسیار کم آغاز میشود و باید صدای بلندگوی کامپیوتر را حسابی بلند کنید. نزدیک به پایان اثر هم صدا آنقدر کم میشود که سیستم هشدار رادیوی سوئد بهخیال آنکه ایرادی پیش آمده، سوت هشدار میکشد! این صدای کم از کارهای تفریطی مستیسلاو راستروپوویچ Mstislav Rostropovich در جایگاه رهبری ارکستر است. او بهعنوان نوازندهی ویولونسل یکی از خدایان من بود، اما ایکاش همان کار را ادامه دادهبود و بر سکوی رهبری ارکستر نایستادهبود!
09 September 2008
آخر ِ بازی
برخی از دوستان خواستار متن کامل شعر احمد شاملو هستند که تکهای از آن را در نوشتهی پیشین نقل کردم. این شعر در 26 دی 1357 در لندن سروده شده، اما به گمان من میتواند در توصیف بسیاری "آخر ِ بازی"های دیگر هم باشد.
آخر ِ بازی
عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسار ِ ترانههای بیهنگام ِ خویش.
و کوچهها
بی زمزمه ماند و صدای پا.
سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
-------بر اسبان ِ تشریح،
و لَتّههای بیرنگ ِ غروری
نگونسار
----------بر نیزههایشان.
□
تو را چه سود
---------------فخر به فلک بَر
-------------------------------فروختن
هنگامی که
-------------هر غبار ِ راه ِ لعنتشده نفرینات میکند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاسها
--------------به داس سخن گفتهای.
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه
-----از رُستن تن میزند
چرا که تو تقوای خاک و آب را
--------------------------------هرگز
باور نداشتی.
□
فغان! که سرگذشت ِ ما
سرود ِ بیاعتقاد ِ سربازان ِ تو بود
که از فتح ِ قلعهی روسپیان
-----------------------------بازمیآمدند.
باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادران ِ سیاهپوش
- داغداران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب و باد –
هنوز از سجادهها
-------------------سر برنگرفتهاند!
منبع: مجموعه آثار احمد شاملو، جلد 1 و 2، مؤسسه انتشارات نگاه، تهران، چاپ پنجم 1383، صص 818 و 819.
آخر ِ بازی
عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسار ِ ترانههای بیهنگام ِ خویش.
و کوچهها
بی زمزمه ماند و صدای پا.
سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
-------بر اسبان ِ تشریح،
و لَتّههای بیرنگ ِ غروری
نگونسار
----------بر نیزههایشان.
□
تو را چه سود
---------------فخر به فلک بَر
-------------------------------فروختن
هنگامی که
-------------هر غبار ِ راه ِ لعنتشده نفرینات میکند؟
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاسها
--------------به داس سخن گفتهای.
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه
-----از رُستن تن میزند
چرا که تو تقوای خاک و آب را
--------------------------------هرگز
باور نداشتی.
□
فغان! که سرگذشت ِ ما
سرود ِ بیاعتقاد ِ سربازان ِ تو بود
که از فتح ِ قلعهی روسپیان
-----------------------------بازمیآمدند.
باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادران ِ سیاهپوش
- داغداران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب و باد –
هنوز از سجادهها
-------------------سر برنگرفتهاند!
منبع: مجموعه آثار احمد شاملو، جلد 1 و 2، مؤسسه انتشارات نگاه، تهران، چاپ پنجم 1383، صص 818 و 819.
03 September 2008
بیستسالگی جنایت بزرگ
این روزها، مرداد و شهریور 1387، بیست سال از روزهای سیاه تابستان 1367 و کشتار جمعی زندانیان سیاسی در شکنجهگاههای جمهوری اسلامی میگذرد. در اسفند 1383، پس از 21 سال دوری از میهن، سفری به ایران کردم و نوشتهی کوتاه زیر بخشی از سفرنامهایست که پس از آن نوشتم:
با خود عهد کردهبودم که در نخستین فرصت در خاوران حاضر شوم و در آستان خاک رفقا و دوستان ازدسترفتهام سر فرود آورم. صبح زود با دوستی قرار داشتم که مرا به مزار آنان برساند.
با پیمودن بزرگراههای کمربندی جنوب شرقی و شرق تهران، خود را به "گلزار خاوران" که محل گور جمعی قربانیان دهه 1360 و کشتار جمعی زندانیان سیاسیست رساندیم. اینجا تکهزمین بایریست درون گورستان بهائیان تهران، که در کنار گورستان ارمنیان واقع است. متولیان گورستان، این جا را "قطعهی اعدامیها" مینامند. جاییست که هر بار بعد از اعدامهای جمعی با بولدوزر گودالی در آن کندهاند، پیکر مثلهشدهی زندانیان سیاسی را گروهی در این گودالها انداختهاند و رویشان لایهی نازکی خاک ریختهاند. هرکسی هم که پس از آن آمده و با فرض وجود پیکر عزیزش در آنجا، سنگ گوری گذاشته، کسانی آمدهاند و این سنگها را خرد کردهاند.
قدمی زدم. اینجا سنگی بود با نام محمود زکیپور. با او در تابستان 1351 در زندان آشنا شدم و یکی از دوستداشتنیترین و زیباترین انسانهایی بود که شناختم. با آوازی خوش ترانهی محلی حزینی میخواند. لری نبود؟ اخگری در وجودش بود که عاقبت آتشی شد و وجودش را سوزاند. و آنجا سنگیست با نام انوشیروان لطفی. دلاوریهای مادرش اکنون زبانزد خانوادههای این کشتگان است. در گوشهای، بر بقایای خردشدهی سنگهای گور، بارها سال 1360 خوانده میشود که نشان میدهد قربانیان حوادث تابستان آن سال هستند. دوستم احمد حسینی آرانی هم که عضو سازمان اتحاد رزمندگان کمونیست بود و در 19 مرداد 1361 اعدامش کردند، باید همینجاها باشد، اما نشانی از او نیافتم. و در کناری، جائیست که به آن "خندق" میگویند. در این "خندق" پیکر گروهی از قربانیان کشتار سال 1367 را ریختهاند.
در اینجا کسانی خفتهاند که با بسیاری از آنان روزانه سروکار داشتم و وقتیکه میهنی را که دیگر جایی برای من نداشت ترک کردم، آنان زنده بودند و در زندان:
عبدالحسین آگاهی
گاگیک آوانسیان
مرتضی باباخانی
ابوتراب باقرزاده
منوچهر بهزادی
محمد پورهرمزان
جعفر جاویدفر
عباس حجری
ابوالحسن خطیب
فرزاد دادگر
احمد دانش
اسماعیل ذوالقدر
کیومرث زرشناس
رضا شلتوکی
فریبرز صالحی
مهرداد فرجاد
هوشنگ قرباننژاد
حسین قلمبر
تقی کیمنش
اصغر محبوب
رفعت محمدزاده (اخگر)
فرجالله میزانی (جوانشیر)
هوشنگ ناظمی (امیر نیکآئین)
رحمان هاتفی (حیدر مهرگان)
و کسان بیشمار دیگری که کمتر دیدمشان و کمتر شناختمشان. آیا همه در این خاک خفتهاند، و یا گورهای جمعی دیگری هم هست؟ کشتههای سازمان مجاهدین اینجا نیستند. آنان را به دلیل مسلمان بودن در جاهای دیگری خاک کردهاند. چند گور جمعی و چند گورستان ناشناس دیگر بر خاک این میهن زخمخورده هست؟
لختی به سکوت ایستادم و نامها را یکیک در یاد تکرار کردم. درود بر اینان! و شرمشان باد آنان که دست به خون اینان آلودند. شرم بر دولتهای خاتمی که کلامی دربارهی جنایتهای دههی 60 نگفتند، و شرم بر گردانندگان آن جنایتها که اکنون جانماز آب میکشند، "اصلاحطلب" شدهاند، و سخنی در انتقاد از کردههای خود نمیگویند.
[اکنون خبر میرسد که از برگزاری یادبود بیستمین سال این جنایت جلوگیری کردهاند، و از سرنوشت یکی از بازداشتشدگان خبری نیست.
باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادران ِ سیاه پوش
-داغ داران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب و باد-
هنوز از سجاده ها
--------------------سر بر نگرفته اند!
احمد شاملو، آخر ِ بازی، از "ترانههای کوچک غربت"]
خاموش و افسرده خاوران را ترک کردیم. در بزرگراههای شرق تهران بهسوی شمال راندیم. باد میوزید و دود شناور بر هوای تهران را با خود میبرد. کوههای برفپوش شمال تهران ساکت و تمیز و باشکوه در برابر چشمانمان منظرهی پرصلابتی ترسیم میکردند. گوئی دلداریمان میدادند. اما یاد این بهناحقکشتگان همواره با من است.
نام درست جلادان را اینجا بخوانید.
با خود عهد کردهبودم که در نخستین فرصت در خاوران حاضر شوم و در آستان خاک رفقا و دوستان ازدسترفتهام سر فرود آورم. صبح زود با دوستی قرار داشتم که مرا به مزار آنان برساند.
با پیمودن بزرگراههای کمربندی جنوب شرقی و شرق تهران، خود را به "گلزار خاوران" که محل گور جمعی قربانیان دهه 1360 و کشتار جمعی زندانیان سیاسیست رساندیم. اینجا تکهزمین بایریست درون گورستان بهائیان تهران، که در کنار گورستان ارمنیان واقع است. متولیان گورستان، این جا را "قطعهی اعدامیها" مینامند. جاییست که هر بار بعد از اعدامهای جمعی با بولدوزر گودالی در آن کندهاند، پیکر مثلهشدهی زندانیان سیاسی را گروهی در این گودالها انداختهاند و رویشان لایهی نازکی خاک ریختهاند. هرکسی هم که پس از آن آمده و با فرض وجود پیکر عزیزش در آنجا، سنگ گوری گذاشته، کسانی آمدهاند و این سنگها را خرد کردهاند.
قدمی زدم. اینجا سنگی بود با نام محمود زکیپور. با او در تابستان 1351 در زندان آشنا شدم و یکی از دوستداشتنیترین و زیباترین انسانهایی بود که شناختم. با آوازی خوش ترانهی محلی حزینی میخواند. لری نبود؟ اخگری در وجودش بود که عاقبت آتشی شد و وجودش را سوزاند. و آنجا سنگیست با نام انوشیروان لطفی. دلاوریهای مادرش اکنون زبانزد خانوادههای این کشتگان است. در گوشهای، بر بقایای خردشدهی سنگهای گور، بارها سال 1360 خوانده میشود که نشان میدهد قربانیان حوادث تابستان آن سال هستند. دوستم احمد حسینی آرانی هم که عضو سازمان اتحاد رزمندگان کمونیست بود و در 19 مرداد 1361 اعدامش کردند، باید همینجاها باشد، اما نشانی از او نیافتم. و در کناری، جائیست که به آن "خندق" میگویند. در این "خندق" پیکر گروهی از قربانیان کشتار سال 1367 را ریختهاند.
در اینجا کسانی خفتهاند که با بسیاری از آنان روزانه سروکار داشتم و وقتیکه میهنی را که دیگر جایی برای من نداشت ترک کردم، آنان زنده بودند و در زندان:
عبدالحسین آگاهی
گاگیک آوانسیان
مرتضی باباخانی
ابوتراب باقرزاده
منوچهر بهزادی
محمد پورهرمزان
جعفر جاویدفر
عباس حجری
ابوالحسن خطیب
فرزاد دادگر
احمد دانش
اسماعیل ذوالقدر
کیومرث زرشناس
رضا شلتوکی
فریبرز صالحی
مهرداد فرجاد
هوشنگ قرباننژاد
حسین قلمبر
تقی کیمنش
اصغر محبوب
رفعت محمدزاده (اخگر)
فرجالله میزانی (جوانشیر)
هوشنگ ناظمی (امیر نیکآئین)
رحمان هاتفی (حیدر مهرگان)
و کسان بیشمار دیگری که کمتر دیدمشان و کمتر شناختمشان. آیا همه در این خاک خفتهاند، و یا گورهای جمعی دیگری هم هست؟ کشتههای سازمان مجاهدین اینجا نیستند. آنان را به دلیل مسلمان بودن در جاهای دیگری خاک کردهاند. چند گور جمعی و چند گورستان ناشناس دیگر بر خاک این میهن زخمخورده هست؟
لختی به سکوت ایستادم و نامها را یکیک در یاد تکرار کردم. درود بر اینان! و شرمشان باد آنان که دست به خون اینان آلودند. شرم بر دولتهای خاتمی که کلامی دربارهی جنایتهای دههی 60 نگفتند، و شرم بر گردانندگان آن جنایتها که اکنون جانماز آب میکشند، "اصلاحطلب" شدهاند، و سخنی در انتقاد از کردههای خود نمیگویند.
[اکنون خبر میرسد که از برگزاری یادبود بیستمین سال این جنایت جلوگیری کردهاند، و از سرنوشت یکی از بازداشتشدگان خبری نیست.
باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادران ِ سیاه پوش
-داغ داران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب و باد-
هنوز از سجاده ها
--------------------سر بر نگرفته اند!
احمد شاملو، آخر ِ بازی، از "ترانههای کوچک غربت"]
خاموش و افسرده خاوران را ترک کردیم. در بزرگراههای شرق تهران بهسوی شمال راندیم. باد میوزید و دود شناور بر هوای تهران را با خود میبرد. کوههای برفپوش شمال تهران ساکت و تمیز و باشکوه در برابر چشمانمان منظرهی پرصلابتی ترسیم میکردند. گوئی دلداریمان میدادند. اما یاد این بهناحقکشتگان همواره با من است.
نام درست جلادان را اینجا بخوانید.
Subscribe to:
Posts (Atom)