اما بگذارید ترجمهی آزاد تکههایی از مشاهدات و گپ خودمانی "ینس لیتورین" فرستادهی روزنامهی "داگنز نیهتر"، بزرگترین روزنامهی سوئد که دخترم جیران مشغول قلمزدن و کارآموزی در آن است، با دوریس لسینگ را اینجا بیاورم:
ساعت نزدیک چهار بعد از ظهر است که برندهی جایزهی نوبل در خانه را باز میکند و به باغچهی کوچک بیرون خانهاش در حاشیهی خیابان گام میگذارد. دوریس لسینگ دامن جین، بلوز مشکی، پیراهن چارخانه و جلیقهی پنبهدوزی بهتن دارد. موهای سپید او مطابق معمول پشت سرش گرهخوردهاند. گیلاسی بهدست دارد.
- همه می پرسن با شامپاین جشن میگیرم، یا نه. مگه من وقت داشتم که شامپاین بخرم؟ من اهل جین هستم! – و گیلاسش را دراز میکند که بو کنم. – بوی آب میدهد!
حضور ذهن و شوخطبعی این زنی که ده روز بعد 88 سالش تمام میشود مو بر نمیدارد.
دوریس لسینگ میگوید که از شنیدن این خبر غافلگیر شده، اما تعجب نمیکند که سرانجام نوبت او رسیده، زیرا همواره صحبت او بودهاست. میگوید:
- چهل ساله که حرفشو میزنن. پس دیگه نمیشه غافلگیر شد. میدونی، آدم که نمیتونه چهل سال همینطور هی بچرخه و هی غافلگیر بشه (از اینکه جایزه رو بهش ندادن). بالاخره یه مرزی هست.
میپرسم به نظر او چرا فرهنگستان سوئد سرانجام او را برگزید، میگوید:
- لابد نشستن و فکر کردن که این زنه داره پیر میشه، بهتره جایزه رو بهش بدیم، وگرنه میافته و میمیره. – و میزند زیر خنده.
او توضیح فرهنگستان سوئد برای دادن جایزه را هم نمیپسندد. میگوید:
- نمیفهمم منظورشون از "تجربهی زنانه" چیه. چرا نمیگن "تجربهی انسانی"، چرا فقط "تجربهی زنانه"؟ من هرگز معتقد نبودم که زنها و مردها رو باید به دو گروه تقسیم کرد. اینجوری اینها به دو گروه دشمن همدیگه تقسیم میشن.
[...] تلفن یکبند زنگ میزند، اما دوریس لسینگ منتظر تلفن شخص معینیست. شنیده که نویسندهی دیگری که او هم جایگاه بلندی پیش فرهنگستان سوئد دارد میخواهد به او تبریک بگوید، و او کسی نیست جز گابریل گارسیا مارکز. میگوید:
- قراره همین الآن زنگ بزنه که بهم تبریک بگه. هیچ چیز نمیتونست بیشتر از این من رو توی دنیا خوشحال کنه. به این مرد احترام میذارم. نویسندهی بزرگیه.
میپرسم: میآیید استکهلم که جایزهتون رو بگیرید؟ میگوید:
- هنوز اصلاً وقت نکردهام که فکرشو بکنم.