شگفتانگیز است سرعت انتقال نوشتهها در جهان امروز! همین ۲۰ سال پیش چندان امکانی جز چاپ نوشتهها بر کاغذ و توزیع کتابچهها و جزوهها با پست و پیک نداشتیم، تا کی و کجا به دست چه کسی برسند. اما امروز با یک کلیک کتابی را در سراسر جهان منتشر میکنیم و خوانندهای در دورافتادهترین گوشهی جهان نیز همان لحظه میتواند آن را بخواند و نظر بدهد.
با انتشار نوشتهام «اخگر، مخالفی در میان رهبران حزب توده ایران»، دوستداران، و البته مخالفانی، از اینجا و آنجای جهان نظرها، و گاه دشنامهایی، برایم نوشتند. از دشنامها میگذرم. اما به دو تماس حاوی اطلاعاتی جالب میپردازم:
نخست، دوست گرامیم آقای همنشین بهار زنگ زدند و داستانی تعریف کردند که برای من بسیار دردآور بود و هست: هیچ میدانید که یک آبادی بهنام «کوچری» در ۱۰ کیلومتری غرب گلپایگان هست، با مردمانی که در گذشتهای دور از مرزهای آذربایجان به اجبار به آنجا کوچانده شدهاند؟
شنیدن «کوچ اجباری» همواره چون خنجری در جگر من مینشیند. چه استالین آن را فرمان دادهباشد، چه شاهعباس، چه نادرشاه، و چه هر کس دیگری.
به گفتهی آقای همنشین بهار، کموبیش همه اهالی آن آبادی، که البته ترکاند، واژهی «کوچری» را در پایان نام خانوادگیشان دارند. اما «کوچری» را در آن منطقه همه Koocherei میگویند، مانند «کوچه»ای در شهر «ری». آن آبادی را در نقشهی گوگل در این مختصات مییابید: 33.430231, 50.171012، یا با دقیقه و ثانیه: 33°25'49" شمالی و50°10'16" شرقی. حتی جادهای بهنام «جاده کوچری» از مرکز گلپایگان بهسوی این آبادی می رود. جالب است که گوگل نام سد نزدیک آبادی را Koochari نوشته.
درد سینه و جگر من از آنجا آغاز میشود که نام این ایل، و تبارشان، این چنین دگرگون و بیمعنا میشود. هیچکس نمیداند Koocherei یعنی چه. اما کؤچری ترکی چیز دیگریست. این واژه به ترکی چیزی هموزن با «گذری» تلفظ میشود. آن «ؤ» که من در کؤچری مینویسم، در زبان فارسی وجود ندارد و در خط برخی زبانها مانند جمهوری آذربایجان، ترکیه، آلمان و سوئد و... با علامت ö نوشته میشود. در زبان لری هم وجود دارد، اما نمیدانم چگونه مینویسندش. پس ترکیش، با الفبایی ساختگی میشود Köchari. (به خط لاتین جمهوری آذربایجان: Köçəri)
و اما، آیا بیوکآقا محمدزاده اهل این آبادی نزدیک گلپایگان بود و به آنسوی ارس رفت و کار میکرد، و پسرش رفعت آنجا در بادکوبه بهدنیا آمد؟ به سهم خود گمان نمیکنم کسی در جستوجوی نان از گلپایگان تا آنسوی ارس رفته باشد، و دردم میآید هنگامیکه به فاصلهی غیر انسانی آنان تا سرزمین نیاکانیشان فکر میکنم.
و تازه، و به اضافه، آن دوست دوم، خانم مهرنوش هاتفی، که مقالهی مهم و جالبی دربارهی شکستن احسان طبری در زندان نوشتهاند، لطف کردند و اطلاعاتی از جوانی رفعت محمدزاده برایم نوشتند که به «کوچری» گلپایگان نمیخورد.
آری، رفعت محمدزاده در سال ۱۳۰۴ در بادکوبه به دنیا آمد، اما شناسنامهاش صادره از رشت است. در دبیرستان کشاورزی کرج تحصیل کرد و وارد دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران شد ولی به علت بیپولی در سال ۱۳۲۳ به دانشکدهی افسری رفت، و پس از فارغ التحصیلی در سال ۱۳۲۶ به زندان قصر مأمور شد. پس از آذر ۱۳۲۹ (فراری دادن رهبران حزب) چندین ماه مخفی بود و در تابستان ۱۳۳۰ از مرز زمینی به اتحاد شوروی ردش کردند.
پس آیا میتوان گفت که هر شاهی که بود، نتوانستهبود همهی ایل «کؤچری» را از آذربایجان بکند و به گلپایگان تبعید کند؟
منتظرم که اطلاعات باز هم بیشتری برسد تا همه را یکجا در ویراست دوم «اخگر، مخالفی در میان رهبران حزب توده ایران» وارد کنم.
با انتشار نوشتهام «اخگر، مخالفی در میان رهبران حزب توده ایران»، دوستداران، و البته مخالفانی، از اینجا و آنجای جهان نظرها، و گاه دشنامهایی، برایم نوشتند. از دشنامها میگذرم. اما به دو تماس حاوی اطلاعاتی جالب میپردازم:
نخست، دوست گرامیم آقای همنشین بهار زنگ زدند و داستانی تعریف کردند که برای من بسیار دردآور بود و هست: هیچ میدانید که یک آبادی بهنام «کوچری» در ۱۰ کیلومتری غرب گلپایگان هست، با مردمانی که در گذشتهای دور از مرزهای آذربایجان به اجبار به آنجا کوچانده شدهاند؟
شنیدن «کوچ اجباری» همواره چون خنجری در جگر من مینشیند. چه استالین آن را فرمان دادهباشد، چه شاهعباس، چه نادرشاه، و چه هر کس دیگری.
به گفتهی آقای همنشین بهار، کموبیش همه اهالی آن آبادی، که البته ترکاند، واژهی «کوچری» را در پایان نام خانوادگیشان دارند. اما «کوچری» را در آن منطقه همه Koocherei میگویند، مانند «کوچه»ای در شهر «ری». آن آبادی را در نقشهی گوگل در این مختصات مییابید: 33.430231, 50.171012، یا با دقیقه و ثانیه: 33°25'49" شمالی و50°10'16" شرقی. حتی جادهای بهنام «جاده کوچری» از مرکز گلپایگان بهسوی این آبادی می رود. جالب است که گوگل نام سد نزدیک آبادی را Koochari نوشته.
درد سینه و جگر من از آنجا آغاز میشود که نام این ایل، و تبارشان، این چنین دگرگون و بیمعنا میشود. هیچکس نمیداند Koocherei یعنی چه. اما کؤچری ترکی چیز دیگریست. این واژه به ترکی چیزی هموزن با «گذری» تلفظ میشود. آن «ؤ» که من در کؤچری مینویسم، در زبان فارسی وجود ندارد و در خط برخی زبانها مانند جمهوری آذربایجان، ترکیه، آلمان و سوئد و... با علامت ö نوشته میشود. در زبان لری هم وجود دارد، اما نمیدانم چگونه مینویسندش. پس ترکیش، با الفبایی ساختگی میشود Köchari. (به خط لاتین جمهوری آذربایجان: Köçəri)
و اما، آیا بیوکآقا محمدزاده اهل این آبادی نزدیک گلپایگان بود و به آنسوی ارس رفت و کار میکرد، و پسرش رفعت آنجا در بادکوبه بهدنیا آمد؟ به سهم خود گمان نمیکنم کسی در جستوجوی نان از گلپایگان تا آنسوی ارس رفته باشد، و دردم میآید هنگامیکه به فاصلهی غیر انسانی آنان تا سرزمین نیاکانیشان فکر میکنم.
و تازه، و به اضافه، آن دوست دوم، خانم مهرنوش هاتفی، که مقالهی مهم و جالبی دربارهی شکستن احسان طبری در زندان نوشتهاند، لطف کردند و اطلاعاتی از جوانی رفعت محمدزاده برایم نوشتند که به «کوچری» گلپایگان نمیخورد.
آری، رفعت محمدزاده در سال ۱۳۰۴ در بادکوبه به دنیا آمد، اما شناسنامهاش صادره از رشت است. در دبیرستان کشاورزی کرج تحصیل کرد و وارد دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران شد ولی به علت بیپولی در سال ۱۳۲۳ به دانشکدهی افسری رفت، و پس از فارغ التحصیلی در سال ۱۳۲۶ به زندان قصر مأمور شد. پس از آذر ۱۳۲۹ (فراری دادن رهبران حزب) چندین ماه مخفی بود و در تابستان ۱۳۳۰ از مرز زمینی به اتحاد شوروی ردش کردند.
پس آیا میتوان گفت که هر شاهی که بود، نتوانستهبود همهی ایل «کؤچری» را از آذربایجان بکند و به گلپایگان تبعید کند؟
منتظرم که اطلاعات باز هم بیشتری برسد تا همه را یکجا در ویراست دوم «اخگر، مخالفی در میان رهبران حزب توده ایران» وارد کنم.
No comments:
Post a Comment