21 May 2015

در آن سر دنیا - 15‏

شامگاه 15 فوریه است و از پنجره‌های ماشینی که دارد ما را از فرودگاه سیدنی به‌سوی ‏آپارتمان‌های ‏Oaks on Castlereagh‏ می‌برد، در خیابان‌های پر جمعیت فقط آدم‌های چینی می‌بینیم. ‏در همه‌ی خیابان‌ها به مناسبت نزدیکی سال نوی چینی پارچه‌هایی با نقاشی کله‌ی قوچ یا ‏گوسفند نیز آویخته‌اند. دوستان به‌شوخی می‌گویند که نکند هواپیما ما را به‌جای سیدنی به ‏هنگ‌کنگ یا چین آورده‌است، یا شاید همه‌ی این منطقه "چاینا تاون" سیدنی‌ست؟ اما نه. روزهای ‏بعد بیشتر و بیشتر به این نتیجه می‌رسیم که چینی‌ها دارند همه‌ی دنیا را می‌گیرند. به‌زودی ‏سه‌چهارم جهان چینی و یک چهارم آن هندی خواهد شد! همین شرکت محل کار مرا که 105 سال ‏سوئدی خالص بود، همین روزها چینی‌ها خریدند و اکنون کارفرمای من چینی‌ست!‏

قرار است که این‌جا چهار شب در دو آپارتمان مستقل اما به‌هم چسبیده بخوابیم. خیابان بیرون ‏مجتمع را کنده‌اند و در سراسر خیابان کلنگ‌های بادی و بیل‌های مکانیکی با سروصدایی کرکننده ‏مشغول کار اند.‏

همان شب نخست در این شهر به‌ظاهر سراسر چینی‌نشین، به محله‌ی چینی اندر چینی می‌رویم، ‏یک رستوران کره‌ای پیدا می‌کنیم که منقل‌های زغالی در وسط میزهایش دارد. شما گوشت یا ‏سبزیجات یا آبزیان دلخواهتان را انتخاب می‌کنید، برایتان می‌آورند و با سس‌های دلخواهتان روی ‏منقل وسط میزتان کباب می‌کنید و می‌خورید. اگر بخواهید کمک‌تان هم می‌کنند. بد نیست، هرچند ‏که در انتظار کباب شدن تکه‌ی بعدی باید با آب دهان روان بنشینید! سر تا پا هم بوی دود و کباب ‏می‌گیرید و به خانه بر می‌گردید!‏

و چه خانه‌ی پر سروصدایی‌ست! پنجره‌هایش به‌ظاهر دو جداره‌اند، اما هیچ جلوی سروصدای بیرون ‏را نمی‌گیرند. کارگران تا نیمه‌شب به کار کندن کف خیابان ادامه می‌دهند و تاتا-تاتای کلنگ بادی و ‏غرش بیل مکانیکی لحظه‌ای گوشتان را راحت نمی‌گذارد. و سپس، شب تا صبح، قطارهایی که روی ‏ریل‌های آن‌سوی همین خیابان به تونل ایستگاه مرکزی سیدنی می‌رسند، باید دم ایستگاه بوق ‏بزنند؛ و در این کلان‌شهر هر لحظه کسی بیمار می‌شود، هر لحظه جرمی اتفاق می‌افتد، هر لحظه ‏جایی آتش می‌گیرد، و آژیر آمبولانس و ماشین پلیس و ماشین آتش‌نشانی بی وقفه گوشتان را ‏سوراخ می‌کند: شب تا صبح، و صبح تا شب.‏

دستگاه تهویه‌ی آپارتمانی که من در آن می‌خوابم نیز غرش عجیبی دارد. می‌روم و شکایت می‌کنم. ‏می‌آیند و نگاه می‌کنند، و می‌گویند که همه‌ی آپارتمان‌های این‌طرف ساختمان، در همه‌ی طبقه‌ها، ‏همین صدا را دارند، و سازنده گفته‌است که این صدا نورمال است! کاریش نمی‌شود کرد!‏

گوش‌هایم...، گوش‌هایم...‏

راهنمای رایگان

روی نقشه‌ی شهر به‌تصادف آگهی انجمنی را می‌بینیم به‌نام ‏I’m Free‏ که هر روز در سه نوبت ‏گردشگران را به‌رایگان و پیاده در شهر می‌گردانند، دیدنی‌ها را نشانشان می‌دهند و تاریخچه‌ی آن‌ها ‏را تعریف می‌کنند. در پایان اگر خواستید می‌توانید پولی به‌سپاس به راهنما بدهید. ساعت ده‌ونیم ‏پیش از ظهر به محل حرکت تور در کنار ‏Sydney Town Hall‏ می‌رویم. نزدیک سی نفر شده‌ایم که دو ‏راهنمای جوان با بلوزی سبز بر تن که رویش نوشته‌شده ‏I’m Free‏ می‌آیند، ما را به دو بخش ‏می‌کنند، و هر یک با گروهی به راه می‌افتند. دختر جوان راهنما نخست ما را به ‏QVB‏ می‌برد، که ‏یعنی "ساختمان ملکه ویکتوریا". ساختمان باشکوهی‌ست که طبقه‌ی همکف و زیرین آن پر است از ‏مغازه‌ها و بوتیک‌های گوناگون. دوستان خیلی زود به این نتیجه می‌رسند که این‌جا همه چیز گران‌تر ‏از سوئد است، اما تماشا که خرجی ندارد!‏

دختر راهنما ما را از کوچه‌ای به کوچه‌ای و از خیابانی به خیابانی می‌برد و تعریف می‌کند. در کوچه و ‏خیابان این شهر پر سروصدا شنیدن صدای او دشوار است و لهجه‌ی استرالیایی او نیز فهم ‏حرف‌هایش را دشوارتر می‌کند.‏

این‌جا "بیمارستان روم" نام دارد، زیرا در سال 1810 با سرمایه‌گذاری کسانی که شرط گذاشته‌بودند ‏که سود حاصل از فروش واردات مشروب "روم" را صرف آن کنند ساخته شد. اما ساختمان بسیار ‏بزرگ‌تر از تعداد بیماران بود، و به‌تدریج استفاده‌های دیگری از آن کردند. اکنون بخشی از آن مقر ‏دیوان عالی کشور است و بخشی دیگر بیمارستان تخصصی چشم.‏

این خیابان ‏Martin Place‏ نام دارد و هر چهار بخش فیلم‌های "بالاتر از خطر" ‏Mission Impossible‏ را ‏این‌جا فیلم‌برداری کردند. سراسر خیابان را بستند و با جلوه‌هایی آراستندش تا تام کروز در آن بندبازی ‏کند و از او فیلم بگیرند.‏

این‌جا "هاید پارک" است با استخرها و مجسمه‌های زیبا و پرندگان عجیب و برخی پرندگان مزاحم. ‏این‌جا بازار بزرگ خیابان پیت ‏Pitt Street Shopping Mall‏ است با بهترین و معروف‌ترین فروشگاه‌های ‏مد و زیبایی از سراسر جهان. از آن‌سو اگر برویم به کتدرال سنت‌مری ‏St. Mary's Cathedral‏ ‏می‌رسیم که بسیار دیدنی‌ست، اما وقت نداریم و از این طرف می‌رویم.‏

این‌جا کوچه‌ی پرندگان است. صاحب این رستوران از ناپدید شدن صدای جیک‌جیک پرندگان از شهر نگران ‏شده، این قفس‌ها را با پرندگان دیجیتال گوناگون این‌جا آویزان کرده تا مردم شهر هرگاه دلشان برای ‏جیک‌جیک‌ها تنگ شد بیایند این‌جا و گوش بدهند. آفرین بر این صاحب رستوران طبیعت‌دوست. اما ‏چه سود: حتی این‌جا هم سروصدای شهر آن‌قدر زیاد است که جیک‌جیک مصنوعی قفس‌ها ‏به‌زحمت شنیده می‌شود.‏

این‌جا قدیمی‌ترین خانه‌ی موجود در سیدنی‌ست که ‏Cadman’s Cottage‏ نام دارد، در سال 1816 ‏ساخته شده و داستان‌هایی دارد. این محله‌ی قدیمی سیدنی‌ست که ‏The Rocks‏ نام دارد و آن نیز ‏بسیاری داستان‌ها دارد، از جمله این که زنان عشوه‌گری مردان را به پس‌کوچه‌های این‌جا ‏می‌کشاندند، و بعد کسانی از بالای دیوارها روی سر آن مردان تیره‌روز می‌پریدند و غارتشان ‏می‌کردند.‏

آن‌جا پل بزرگ و معروف از این‌سو به آن‌سوی بندرگاه سیدنی‌ست ‏The Harbour Bridge‏ که نزدیک ‏سی سال طول کشید تا بسازندش و سرانجام گشایش آن نیز مطابق برنامه‌ای که چیده‌بودند پیش ‏نرفت: درست در لحظه‌ای که فرماندار می‌خواست نوار گشایش پل را قیچی کند سربازی معترض سوار ‏بر اسب پیش تاخت و نوار را با شمشیرش برید، و باقی قضایا.‏

آن‌جا اسکله و بندرگاه و قوس ساحلی‌ست که ‏Circular Quay‏ نام دارد: ایستگاه همه‌ی قایق‌های ‏مسافربری به اطراف سیدنی از این‌جاست.‏

و آنک، آن‌جا، در آن انتهای قوس ساحلی، نمایی‌ست که همه می‌خواهند ببینند: چشم‌انداز ‏بی‌همتای ساختمان اپرای سیدنی Sydney Opera House!‏

این‌جا، نزدیک یکی از پایه‌های پل بزرگ سیدنی، گردش همراه با راهنما به پایان می‌رسد. هر کس ‏پولی به راهنما می‌دهد و او بی آن‌که نگاه کند چه‌قدر است اسکناس‌ها را توی کیفش فرو می‌کند. ‏ما نیز پولی می‌دهیم و سپس اندکی در همان اطراف می‌گردیم. این‌جا نیز صفی از تعداد زیادی ‏عروسک‌های پارچه‌ای سربازان چینی چیده‌اند گویا به پیشواز سال نوی چینی. سپس به‌سوی اپرا ‏می‌رویم و ساعاتی ساختمان آن را طواف می‌کنیم. ساعت‌های بازدید از درون آن به برنامه‌ی ما ‏نمی‌خورد و چند تن از دوستان تصمیم می‌گیرند که بلیت کنسرت فردا را بخرند تا هم درون بنای اپرا را ‏ببینند، و هم شاهد یک اجرای زنده در آن باشند. فردا قرار است کنسرتوهای معروف "چهار فصل" اثر ‏ویوالدی آن‌جا اجرا شود، و من آن‌قدر چپ و راست این اثر را شنیده‌ام که دیگر حالم از آن به‌هم ‏می‌خورد. پس من نیستم!‏

بندرگاه دارلینگ

روزی و نیم‌روزهایی و ساعاتی به گردش در خیابان اصلی "جرج" ‏George Street‏ و خیابان پیت ‏Pitt ‎Street‏ و دیگر خیابان‌ها، یا به تنبلی در خانه می‌گذرد. در بسیاری از خیابان‌ها قدم به قدم انواع ‏رستوران‌ها و غذاخوری‌های ملیت‌های گوناگون و اغلب چینی‌ست. چه قدر خوردن، و خوردن، و ‏خوردن؟ و من سخت کلافه‌ام از سروصدای گوش‌خراش و شبانه‌روزی این شهر.‏

یک روز داغ و آفتابی به سوی بندرگاه دارلینگ ‏Darling Harbour‏ می‌رویم که مرکز بسیاری از ‏دیدنی‌های سیدنی‌ست. سر راه "باغ چینی" Chinese Garden of Friendship را می‌بینیم. نفری شش دلار می‌دهیم و وارد ‏می‌شویم. این‌جا گل و گیاه و درختان چینی کاشته‌اند و با جویباری و آبشاری کوچک و استخرهایی، ‏محیطی آرام و دلپذیر و خنک پدید آورده‌اند. البته طبیعت غنی و بی‌کران نیو زیلند کجا و این باغ ‏کوچک که آسمان‌خراش‌ها پشت دیوارش قد افراشته‌اند و سروصدای شهر در آن به‌گوش می‌رسد ‏کجا؟ اما، خب، آرامش و خنکی آن دلپذیر است.‏

زیر آفتاب سوزان به بندرگاه دارلینگ می‌رسیم و عرق‌ریزان کمی بالا و پایین می‌رویم تا دروازه‌ی ‏ورودی آکواریوم معروف سیدنی "حیات دریایی" ‏Sydney Sea Life Aquarium‏ را پیدا می‌کنیم‏. قیمت بلیت ‏نفری 40 دلار است، اما چون حوض کوسه‌ها امروز بسته‌است، تخفیف می‌دهند و نفری 35 دلار ‏می‌گیرند.‏

جانداران جهان زیر آب به راستی زیبا، رنگارنگ، و شگفت‌انگیزاند. به گمانم سه ساعت آن‌جا ‏می‌چرخیم و می‌نشینیم و تماشا می‌کنیم.‏

سروصدا، تاتا تاتا، غرش موتورها، سوت، جیغ، بوق، فریاد، آژیر، و غرش این دستگاه تهویه... کجاست سکوت و ‏آرامش استکهلم و سکون محله و خانه‌ام؟ شاید بنای اپرای سیدنی برای همین لازم بود که بتوان ‏به آن پناه برد و به‌جای سروصدا به موسیقی گوش داد؟

No comments: