16 February 2014

ببین انسان چه‌ها می‌تواند بیافریند!‏

سخت گرفتار بودم و قصد نداشتم نمایش گشایش المپیک زمستانی سوچی را تماشا کنم. دستی ‏در آشپزی شتابزده برای آن که چیزی بخورم و زودتر به کارهای دیگرم برسم، و نیم‌نگاهی به ‏صفحه‌ی تلویزیون داشتم، که دیدن برخی صحنه‌ها از این نمایش، و به‌ویژه شنیدن موسیقی آن ‏کافی بود تا در جا میخکوبم کند: آشپزی نیمه‌کاره رها شد و خوردن و کارهای دیگر ماند برای "بعد". ‏نشستم و با احساسی سردرگم و چندگانه این نمایش بسیار شکوهمند و بی‌نهایت زیبا را تماشا ‏کردم. و آن‌جا که موسیقی سویریدوف از فیلم "زمان، به‌پیش!" به‌گوش رسید، سیل اشک روی ‏گونه‌هایم راه گم کرد.‏

کم و بیش همه‌ی قطعات موسیقی در سراسر این نمایش بهترین نمونه‌های موسیقی روسی و ‏شوروی‌ست که می‌شناسم و از تک‌تک آن‌ها خاطره‌های تلخ و شیرین فراوان دارم؛ آثاری از بارادین، ‏چایکوفسکی، خاچاتوریان، استراوینسکی، شنیتکه و...؛ بالت "جنگ و صلح"، آهنگ "شب‌های ‏مسکو"، موسیقی کارتون گرگ و خرگوش "حالا صبر کن!"، موسیقی فولکلوریک، والس "حادثه در ‏شکارگاه"، حتی یک تکه "بیات شیراز" با تار، آن والس پایانی سویریدوف ‏Sviridov، و... و این "زمان، ‏به‌پیش!" که سال‌ها آرم برنامه‌ی اخبار تلویزیون مسکوی زمان شوروی بود. چه‌قدر خاطره... چه‌قدر ‏خاطره... درست مانند آن که شما را ناگهان در خانه یا کوچه و محله‌ی زمان کودکی یا نوجوانی‌تان، ‏یا توی کلاس پر از خاطره‌های مدرسه‌تان بگذارند، با همه‌ی رنگ‌ها و بوها و صداهای کهنه و آشنا...‏

با دیدن این همه زیبایی، با شنیدن این همه موسیقی بی‌مانند، پیوسته از ذهنم می‌گذشت: «ببین ‏انسان چه کارهای خوبی می‌تواند بکند»! «ببین انسان چه آثار زیبایی می‌تواند بیافریند!» اما، ‏همه‌ی این خوبی‌ها در یک کفه‌ی ترازو، و رنج و تیره‌روزی زندگی در شوروی در کفه‌ی دیگر؛ همه‌ی ‏فریبندگی‌های این ویترین زیبا، و علاقه‌ای که در نوجوانی به شوروی داشتم در یک کفه، و همه‌ی ‏واقعیت‌های سرد و سخت و خشن و نابسامانی‌های نظام اقتصادی شوروی در کفه‌ی دیگر؛ همه‌ی ‏شکوه این استادیوم و این نمایش در یک کفه، و همه‌ی ریخت‌وپاش‌هایی که برای ساختن این ‏نمایش شده، همه‌ی فساد گسترده در روسیه‌ی امروز که بخش بزرگی از آن میراث شوروی‌ست ‏‏(مدیریت پروژه‌ی المپیک سوچی چهار بار برای بالا کشیدن پول‌ها عوض شد)، و همه‌ی خرابی‌های ‏محیط زیست در کفه‌ی دیگر (بزرگراه استادیوم تا پیست‌های اسکی را بر بستر رودی ساخته‌اند، رود ‏را که محل تخم‌ریزی میلیون‌ها ماهی آزاد دریای سیاه بود نابود کرده‌اند و مجرایی برای جریان هوای ‏گرم دریا به‌سوی کوه‌ها گشوده‌اند، و...). به‌گمانم بیش از هر چیزی مجموعه‌ی این تضادها بود که ‏اشکم را در می‌آورد.‏

‏... اما «ببین انسان چه‌ها می‌تواند بیافریند!» زیباترین بخش نمایش به‌نظر من آن‌جا بود که دوران ‏شوروی را با چرخ‌ها و ماشین‌ها و آدم‌هایی سرخ و در تب‌وتاب ساخت‌وساز نشان می‌دادند، با ‏سرهای آن مرد کارگر و آن زن کشاورز، با داس و چکش، همه به سبک هنر آوانگارد و فوتوریست ‏دهه‌ی 1920، یادآور هنرمندان بزرگ، و هنری که قربانی رژیم استالین و سانسور، و فرهنگ و هنر ‏فرمایشی ژدانوفی شدند: یه‌سه‌نین‌، مایاکوفسکی، مایرهولد، شاگال، کاندینسکی، داوژنکو، ‏آیزنشتاین، پودوفکین، و...‏

و این لنین بود که جمله‌ای شبیه به عنوان این نوشته گفت! ماکسیم گورکی در کتاب خود "لنین" از ‏قول او نوشته‌است: «هیچ چیز بهتر از آپاسیوناتا [سونات پیانوی معروف اثر بیتهوفن] سراغ ندارم و ‏حاضرم هر روز آن را گوش کنم. موزیک شگفتی‌انگیز فوق بشری است. من همیشه با غرور ‏ساده‌لوحانه پیش خود می‌اندیشم و به‌خود می‌گویم: "ببین انسان چه معجزاتی می‌تواند بکند!" ‏‏[...] ولی نمی‌توانم زیاد موزیک گوش کنم، اعصابم را تحریک می‌کند. میل می‌کنم سخنان ‏نوازش‌آمیز ابلهانه بگویم و به سر مردمی که در دوزخ کثیفی زندگی می‌کنند و در عین حال چنین ‏چیزهای زیبایی به‌وجود می‌آورند دست محبت بکشم. ولی امروز دست محبت به سر هیچ‌کس ‏نتوان کشید زیرا دستتان را خواهند گزید. فعلاً باید بر سرشان کوفت؛ بی‌رحمانه کوفت، گرچه ایده‌آل ‏و آرمان ما مخالف اعمال زور بر علیه کسان است. هوم، هوم... کار ما بسیار دشوار است.» ‏‏(ماکسیم گورکی، "لنین"، ترجمه‌ی کریم کشاورز، چاپ پنجم، انتشارات کاوش، تهران 1358، ص 55 و 56‏)‏

این همان لنین است که فردای فروپاشی شوروی اسناد انکارناپذیری در "کودتاچی" بودن او و ‏تکه‌های سانسورشده از آثار و نامه‌ها و فرمان‌های او را منتشر کردند، که نشان می‌داد از جمله ‏فرمان جنایت بزرگ آتش زدن چاه‌های نفت باکو را صادر کرده‌بود و استالین را بر این کار گمارده‌بود.‏

به‌گمانم چندی طول خواهد کشید تا فیلم کامل نمایش گشایش بازی‌های سوچی در یوتیوب یافت ‏شود. "زمان، ‏به‌پیش!" را از جمله در این نشانی می‌یابید.‏

7 comments:

shohreh said...

Ali bood.. in clip ham dar in mored hast ..very funny http://teamcoco.com/video/sochi-pr-guy-returns

Anonymous said...

دوست عزیز

من از دوران دیرین همیشه نیم نگاهی به اتفاقات ورزشی داشته ام و لااقل جشن گشایش المپیک ها را میدیده ام و گاهی هم چند بازی را که به آن توجه داشته ام تماشا میکرده ام. حتی گشایش المپیک بی جین را با آن دوهزار سرباز پوشک پوش که مجبور بودند هشت ساعت زیر زمین قایم بشوند تا نوبتشان برسد با دندان قروچه تماشا کرده اگرچه بعدا بسیار پشیمان و شرمسار بودم

لکن دیرزمانی است که رفتار این آقای پوتین که در کارهایش و رفتارش با رهبر خود ما و بشار اسد و لوکاچنکو و رهبر کره شمالی تفاوت چندانی ندارد و بد تر از آن این وطن پرستی روسها که دیگر از مرز شووینیسم گذشته است و باعث میشود که او با چنان اکثریت هائی ریاست جمهوری و دومای روسیه را در حیطه اقتدار خود بگیرد و پنجاه میلیارد صرف بازیهای سوچی کند و فرستادگان گرین پیس را به لاگر های مخوف روسیه بفرستد و در قرن بیست و یکم خدای خدایان را بازی کند، اینکارها مرا آنقدر از روسیه و مردمش دور و از دولتش منزجر کرده است که حد و حساب ندارد. من همواره میبایست به اشعار یوتوشنکو در سمفونی 13 شوستاکویچ فکر کنم. پوگروم واژه ایست روسی

سرگئی لاوروف که خود روس است و سرنوشت یک میلیون نفر از گرسنگی مرده در محاصره لنینگراد را خوب میداند میرود به سوریه و بحث هایی تئوریک میکند و همانند قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس از همان چیزهائی میگوید که زمانی جوجه روشنفکرهای چپ هم در باره هجوم روسیه به افغانستان و چک و مجارستان میگفتند. مردم درعا و حلب و یرموک از کرد و عرب و مسیحی علفهای کنار خیابانها را هم خورده اند و دارند از گرسنگی میمیرند و و لاوروف از دفاع از حق صحبت میکند

این بازیهای سوچی چشم دیسنی لاند را روشن کرده اند. آنها از بورودین و اشنیتکه و همه هنرمندانی که در دوره تزاری و بدتر از آن در دوره شوروی خود قربانی بوده اند سوء استفاده کرده و وانمود میکنند که از دوران سرخ تاریخ خویش که در واقع سیاه تر از سیاه بود چیزی یاد گرفته اند. اکثریت در ته دلشان همان لنین را آرزو میکنند با چند درجه گردش در جهتش و همان جاسوسانشان را مانند خود آقای پوتین در آلمان شرقی که مخالفان را در آنجا بگیرند و به گولاکهای خویش فرستند

در ملتی که شخصی مانند گورباچوف یک در صد آراء آنها را نیاورد و در عوض یلتسین قهرمان ملی اش شود، جائی که پوتین دوباره صلیب کشیدن روی سینه خویش را تمرین میکند و به این اتحاد نا مقدس با کلیسای سیاه ارتدکس روی میبرد و پوسی رایوت را به زندان میفرستند و همجنسبازان را محکوم میکنند جشن هائی مانند گشایش سوچی چیزی جز یک کپی مبتذل از هالیوود بیش نیستند. اینکارها بی حرمتی به هنرمندان روس است که جان خود را و حیثیت خود را برای مواضعشان از دست دادند. اگر از وجدان روسها صحبت میکنیم باید همواره بدانیم که اقلیتی ناچیز از مردمان فرهیخته بودند که مختصر آبروئی برای ملت روس را نگاهبانی کردند

این بار با اجازه شما تصمیم گرفتم که هیچیک از برنامه های سوچی را و بخصوص مراسم افتتاح و ختم بازی ها را نبینم که خوشبختانه تاکنون در آن موفق بوده ام. بجای آن دوبار سمفونی 13 را برهبری رستروپویچ دیدم. بازیهای المپیک و جام جهانی که دیگر اوج پیروزی پول و رشوه در مقابل ایده المپیک است جز خدعه ای بیش نیست برای در آوردن پول بیشتر و ریختن به حلقوم فونکسیونرهای سیرناشدنی مانند پلاتر و نمایندگان بیش از صد کشور بی قانون و شهرت برای کسانی مانند پوتین و شیخ قطر. از این مسخره تر دیگر پیدا میشود؟ این ورزش دیرزمانی است دیگر ورزش نیست


پیشاپش پوزش میطلبم بخاطر چنین متن بی پروا

آ

Anonymous said...

سلام شیوا جان
امروز بعد از خانه تکانی عید نشستم و به این قطعات زیبا گوش دادم عالی بود همۀ خستگیم در رفت ...وغم بزرگ این که انسانها چگونه این همه می کشند و نابودی و نفرت به بار می آورند! باسپاس

Anonymous said...

1

شیوای عزیز

در روسیه هنوز چیزهای زیادی باید روشن شود

اگر اجازه دهید این مطلب را هم از سایت (تاریخ ایرانی) درج کنم


آ



از نسل‌کشی تا المپیک سوچی؛ اسکی روی گورها

ترجمه: نیما پرهام


تاریخ ایرانی: از میان مباحث متعدد پیرامون المپیک‌ زمستانی اخیر، یکی از آن‌ها که حداقل در خارج از روسیه کمتر مورد توجه واقع شده، اعتراضات جامعۀ جهانی چرکس‌ها به برگزاری بازی‌ها در سوچی است. انتخاب سوچی به عنوان محل برگزاری بازی‌های المپیک زمستانی یادآور فصلی تراژیک اما عمدتاً فراموش شده در تاریخ منطقه است. کتاب «نسل‌کشی چرکس‌ها» که سال گذشته توسط والتر ریچموند مورخ کالج اکسیدنتال منتشر شد، سوچی را به عنوان نخستین خاستگاه نسل‌کشی مدرن اروپا و جنایت علیه بشریت معرفی می‌کند که نشانه‌ای بود از ارتکاب بد‌ترین جنایات در قرن بیستم



چرکس‌ها که خود را آدیغه نیز می‌نامند زمانی از بزرگترین گروه‌های قومی در قفقاز شمالی بودند. آن‌ها مسلمانان سنی مذهب با زبان‌های متمایز خود بودند که از بخت بدشان در بد‌ترین زمان ممکن میان دو امپراتوری توسعه‌طلب یعنی روسیه تزاری و عثمانیان ترکیه می‌زیستند



قلمرو روسیه از قرن شانزدهم تا نوزدهم تدریجاً به سمت جنوب و درون قفقاز گسترش یافت. روسیه با تلاش برای آرام کردن ساکنان محلی آنان را وادار کرد تا خانه‌های دیرینه‌شان در کوه‌ها را ترک کرده و به حاشیۀ ساحل که مناطقی با دسترسی بیشتر و در نتیجه قابل کنترل‌تر بودند کوچ کنند. به قزاق‌ها نیز این حق داده شد تا در آن منطقه سکنی گزینند

Anonymous said...

2

هیچ کدام از دو امپراتوری زیرساخت چندانی در منطقه ایجاد نکرده بودند، اما در سال ۱۸۲۹ پس از دو سال جنگ، روسیه و ترکیه معاهده آدریانوپل را امضا کردند که به طور رسمی تزار را به عنوان حاکم قلمرو چرکس‌ها در امتداد دریای سیاه به رسمیت می‌شناخت. همین امر به تلاش‌های روسیه برای تقویت کنترلش بر منطقه سرعت بخشید



چنانکه یک ژنرال روس در آن دوره اشاره کرده است، الکساندر دوم بر این عقیده بود که چرکس‌ها «چیزی بیش از شورشیانی که قیمومیتشان به روسیه واگذار شده نبودند»، در حالی که در حقیقت آن‌ها با «یک و نیم میلیون انسان شجاع با روحیه نظامی ساکن کوهستان سر و کار داشتند که هرگز سلطۀ هیچ قدرتی را بر نتافته بودند.» درگیری میان چرکس‌ها و قزاق‌ها مکرراً رخ می‌داد و اغلب منجر به قشون‌کشی نیروهای روس می‌شد. سنت‌پترزبورگ هم چنین سیاستی را آغاز کرد که قویاً چرکس‌ها را ترغیب به مهاجرت به ترکیه می‌نمود



موقعیت دشوار چرکس‌ها در در دورۀ «بازی بزرگ» سر و صدای زیادی به پا کرد که اغلب با نقاشی‌های اغراق شده از سبک زندگی سنتی آن‌ها همراه بود. (زن زیبای چرکس یک استعارۀ محبوب بود که در تبلیغات اروپایی و فرهنگ مردمی در قرن نوزدهم استفاده می‌شد.) در خلال جنگ کریمه بین سال‌های ۱۸۵۳ تا ۱۸۵۶، ماموران بریتانیایی چرکس‌ها را تشویق به شورش می‌کردند و محلی‌ها در انتظار مداخلۀ نظامی در قفقاز بودند که هرگز رخ نداد. (تقدیری که دهه‌ها برای دیگر قربانیان فجایع جمعی بازتولید می‌شد تا از آن پیروی کنند)



چنانکه ریچموند می‌نویسد، عهدنامه پاریس که به جنگ خاتمه داد «چرکس را بخشی از قلمرو روسیه اعلام کرد، بدون اینکه تصریح کند چرکس‌ها از حقوق مشابه سایر شهروندان امپراتوری روسیه برخوردارند. روس‌ها می‌توانستند هرگونه که مایل بودند با آن‌ها رفتار کنند و سنت‌پترزبورگ تصمیم گرفت تا با آن‌ها مانند دشمنی که زمین‌های روس‌ها را اشغال کرده رفتار کند.» نتیجه اینکه چرکس‌ها مردمانی بی‌سرزمین شدند

Anonymous said...

3

پس از خاتمه جنگ، الکساندر به جای تلاش برای آرام کردن چرکس‌ها، آن‌ها را وادار به نقل مکان به ترکیه کرد؛ و در ۱۸۵۹ ارتش با هدف راندن چرکس‌ها به سوی ساحل، شروع کرد به نابود کردن روستاهای آن‌ها و قتل‌عام ساکنانش



علی‌رغم فاجعۀ وحشتناکی که در امتداد ساحل در حال رخ دادن بود، انسان‌هایی که در انتظار قایق‌ بودند تا آن‌ها را خارج کند که از ابتلا به بیماری‌هایی همچون تیفوس و آبله در آن زمستان بی‌رحم جان می‌دادند، نیروهای روس به نابودی روستاهای چرکس‌ها در کوهستان ادامه دادند و هزاران انسان دیگر را مجبور به فرار کردند. ترک‌ها کشتی‌هایشان را بسیار بیش از ظرفیت پر می‌کردند و با دریافت هزینه‌های گزاف از پناهندگان بر وخامت اوضاع افزودند



چرکس‌ها نسبت به تشویق عثمانی مبنی بر ترک سرزمینشان بدگمان بودند، بسیاری از آن‌ها ترجیح دادند در برابر سپاه روسیه مقاومت کنند، اما «جنگ قفقاز» یک نبرد یک طرفه بود و روسیه پس از درهم شکستن آخرین مقاومت چرکس‌ها در سوچی در سال ۱۸۶۴ اعلام پیروزی کرد. پس از آن اخراج چرکس‌ها به ترکیه توسط کشتی از ساحل دریای سیاه آغاز شد



ریچموند به نقل از یک افسر روس صحنۀ جشن پیروزی روس‌ها در اطراف سوچی را این‌گونه شرح می‌دهد: «در مسیر تصاویر حیرت‌آوری به چشم دیدیم: اجساد زنان، کودکان، افراد سالخورده، تکه تکه شده و نیمه خورده توسط سگان. گرسنگی و بیماری، اخراج‌شدگان را آن چنان ضعیف کرده بود که قادر نبودند قدم بردارند. از فرط ناتوانی به زمین می‌افتادند و در حالی که هنوز جان در بدن داشتند، زنده طعمۀ سگان می‌شدند



نیکلای اودوکیموف، ژنرالی که مسئولیت اجرای عملیات را برعهده داشت، عصبانی از یکی زیر دستانش نوشته است: «من به کنت سوماروکوف نوشتم که چرا او مرتباً در هر گزارش، موضوع جاده‌های مملو از اجساد یخ‌زده را به من یادآوری می‌کند.» مطابق تخمین‌های ریچموند حدود ۶۲۵ هزار چرکس در جریان عملیات کشته شدند و تقریباً بین ۶۰۰ هزار تا ۸۰۰ هزار نفر اخراج شدند



آیا اخراج چرکس‌ها را می‌توان نوعی از نسل‌کشی دانست؟ ریچموند استدلال می‌کند که با توجه به تعریف مدرن قوانین بین‌المللی که اشاره به گزارۀ «از بین بردن عمدی تمام یا بخشی از یک ملت، قومیت، ‌نژاد یا گروه مذهبی» دارد، پاسخ مثبت است



این همچنین نشان‌دهندۀ در پیش بودن جنایاتی ترسناک بود. اودوکیموف برای توضیح اخراج اجباری چرکس‌ها از واژه روسی «ochishcnenie» که به معنی پاکسازی است استفاده کرد. نباید از یاد برد که این اتفاق بیش از یک قرن پیش از آنکه یک لغت مشابه صربی، اصطلاح «پاکسازی نژادی» را به جهان عرضه کند روی داد



بخت و اقبال چرکس‌ها در سال‌های پس از آن چندان بهبود نیافت. زبان و مذهب عدۀ اندکی که موفق شده بودند در قفقاز بمانند توسط اتحاد جماهیر شوروی سرکوب شد، اگرچه آن‌ها به سرنوشت چچن‌ها که در دورۀ استالین به صورت گسترده اخراج گردیدند، گرفتار نشدند. بسیاری در امپراتوری عثمانی و خاورمیانه پراکنده شدند و برخی در پیچ و تاب بی‌رحمانه سرنوشت دگر بار قربانی پاکسازی نژادی در جریان جنگ روسیه و عثمانی در سال ۱۸۷۷ شدند

Anonymous said...

4

پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی حدود ۱۵۰۰ چرکس به قفقاز بازگشتند که از میان آن‌ها می‌توان به ۲۰۰ نفر اشاره کرد که در جریان جنگ کوزوو مورد حمله آلبانیایی‌تبار‌ها قرار گرفته بودند. چرکس‌ها اخیراً پس از آنکه صد‌ها نفر از آن‌ها به دلیل جنگ داخلی خانه‌هایشان در سوریه را‌‌‌ رها کرده و به روسیه فرار کردند دوباره مورد توجه رسانه‌ها قرار گرفته‌اند. تعدادی از آن‌ها هم‌اینک برای دریافت اقامت دائم در سرزمین اجدادیشان اقدام کرده‌اند. در سال‌های اخیر چرکس‌های اسرائیل نیز تظاهراتی علیه آنچه معتقدند رفتار تبعیض‌آمیز است، ترتیب داده‌اند



امروزه حدود ۷۰۰ هزار چرکس در قفقاز و حدود سه تا پنج میلیون نفر از آن‌ها در خارج زندگی می‌کنند. دولت‌های پس از شوروی در به رسمیت شناختن وسعت فاجعه‌ای که بر آن‌ها گذشت تعلل کرده‌اند و با ارائه تصویری از ملی‌گرایی چرکس‌ها که آن را تنها نتیجۀ اسلام‌گرایی افراطی در منطقه معرفی می‌کنند، شدیداً در برابر تلاش‌هایی که سعی دارند آن را نسل‌کشی بنامند مقاومت می‌کنند، گرچه دولت ضد روسیه در گرجستان در سال ۲۰۱۱ این نسل‌کشی را به رسمیت شناخت. جامعۀ جهانی یادبود نسل‌کشی چرکس‌ها را در ۲۱ مه هر سال برگزار می‌کند



با این وجود، تصمیم به برگزاری بازی‌ها در سوچی که به طور سمبلیک شهری مهم است توجهات جدیدی را به موضوع جلب کرده، این در حالی است که فعالان چرکس در نیوجرسی کمپین بین‌المللی علیه «المپیک‌های نسل‌کشی» به راه انداخته‌اند. این گروه تظاهرات را از ونکوور شروع کرده است و یکی از پلاکاردهای آن‌ها به ورزشکاران اطلاع می‌دهد که «بر روی گورهای دسته جمعی اسکی خواهند کرد



در یک پیشرفت کوچک اما مهم، فرماندار استان کراسنودار، جایی که بازی‌ها برگزار می‌شود، تائید کرد که «این سرزمین به امپراتوری روسیه تعلق ندارد، این سرزمین متعلق به ملت‌های قفقاز است، متعلق به چرکس‌ها



با در نظر گرفتن خاطرات دردناک مرتبط با سوچی، قابل درک است که چرکس‌ها با عصبانیت به انتخاب محل بازی‌ها واکنش نشان دادند، اما این رویداد هنوز می‌تواند تنها گزینه‌ای باشد که تراژدی عمدتاً فراموش شده را به جهان یادآوری کند