19 May 2013
واگنر - 200
بیست و دوم ماه مه دویستمین زادروز ریشارد واگنر Richard Wagner (1883 – 1813)، یکی از بزرگترین آهنگسازان جهان است. من با نام و موسیقی ریشارد واگنر در بیست سالگیهای دانشجویی آشنا شدم. صفحهای در "اتاق موسیقی" یافتم با قطعهای بهنام "سواری والکوریها" از آثار او، و در رنگ و آهنگ حماسی آن غرق شدم. هیچ از حرف و حدیث یهودیستیزی واگنر و از "علاقهی ویژهی" دستگاه آلمان نازی به او و آثارش نمیدانستم. در پیشگفتاری که بر ترجمهی اپرای کوراوغلو اثر عزیر حاجیبیکوف نوشتم، از مقایسهی کوراوغلو و حماسهی زیگفرید در اپرای چهارگانه و شانزده ساعتهی "حلقهی نیبلونگ" اثر واگنر سخن گفتم. جوان بودم و جاهل! حتی نمیدانستم که "والکوریها" پهلوان – زنانی بودند (و چه حیف: وگرنه چه بسا دل به یکی از آنان میباختم؟!)
12 May 2013
غصه نخور، همه چیز درست میشه!
Läs Katarina Wennstams gripande berättelse i dagens DN om hennes resa till Ellis Island i spåren av sin farmors försvunne far.
Jag gillar speciellt hennes beskrivning av atmosfären vid immigranternas ankomst och deras upplevelser, och jämförelsen av immigrationen då och där med nu och här.
این جملهایست از یک کارت پستال که صد سال پیش از یک کشتی مسافربری در بندر لیورپول (انگلستان) و رهسپار نیویورک، به مادری جوان در گوتنبورگ سوئد فرستاده شدهاست. نویسنده مرد جوانیست که زن جوان و دختر نوزاد مشترکشان را برای همیشه رها کرده و همراه با موج بزرگ مهاجران اروپایی بهسوی "سرزمین آزادی" میرود.
پس از آن هیچ خبری از مرد نمیرسد، و اکنون "نتیجه"ی او و نوهی همان دختر نوزادی که او رها کرد و رفت، یک خانم نویسنده و روزنامهنگار سوئدیست که پس از گذشت صد سال در جستوجوی ردی از جد خود به جزیرهی "الیس" Ellis Island دروازهی ورود میلیونها مهاجر به امریکا در آن سالها (بندرگاه نیویورک) رفتهاست.
خانم نویسنده، کاتارینا ونستام Katarina Wennstam گزارشی بسیار جذاب و خواندنی از سفر خود در شماره امروز روزنامهی سوئدی Dagens Nyheter نوشتهاست و من خواندن آن را به همهی شمایانی که سوئدی میدانید توصیه میکنم.
مهمترین نکتههای این گزارش به نظر من توصیف حالتها و روحیات یک مهاجر و نخستین برخوردهای او با سرزمین و مردمی ناشناخته و سرنوشتی نا معلوم است، و مقایسهی مهاجرتها و پناهندگیها در آن هنگام و آنجا، با امروز و اینجا در سوئد. توصیف او از تأسیسات جزیره الیس و موزهی آن بسیار زنده و تکاندهنده است. این عبارتها اشک مرا درآورد: «انسانهایی که همهی زندگیشان را در یک بقچه با خود میکشند. انسانهایی که میدانند چه چیزهایی را پشت سر گذاشتهاند، و چه چیزهایی را از دست دادهاند، اما هیچ نمیدانند چه چیزی در انتظارشان است.»
نویسنده زمزمههای اندوهگین مادربزرگش را بهیاد میآورد: «چه میدونم... شاید خواهر و برادرهایی اون سر دنیا دارم...»
این گزارش بار دیگر به روشنی نشان میدهد چهقدر خوب و لازم است که داستانهای پناهندگان و مهاجران گفتهشود و نوشتهشود.
پس از آن هیچ خبری از مرد نمیرسد، و اکنون "نتیجه"ی او و نوهی همان دختر نوزادی که او رها کرد و رفت، یک خانم نویسنده و روزنامهنگار سوئدیست که پس از گذشت صد سال در جستوجوی ردی از جد خود به جزیرهی "الیس" Ellis Island دروازهی ورود میلیونها مهاجر به امریکا در آن سالها (بندرگاه نیویورک) رفتهاست.
خانم نویسنده، کاتارینا ونستام Katarina Wennstam گزارشی بسیار جذاب و خواندنی از سفر خود در شماره امروز روزنامهی سوئدی Dagens Nyheter نوشتهاست و من خواندن آن را به همهی شمایانی که سوئدی میدانید توصیه میکنم.
مهمترین نکتههای این گزارش به نظر من توصیف حالتها و روحیات یک مهاجر و نخستین برخوردهای او با سرزمین و مردمی ناشناخته و سرنوشتی نا معلوم است، و مقایسهی مهاجرتها و پناهندگیها در آن هنگام و آنجا، با امروز و اینجا در سوئد. توصیف او از تأسیسات جزیره الیس و موزهی آن بسیار زنده و تکاندهنده است. این عبارتها اشک مرا درآورد: «انسانهایی که همهی زندگیشان را در یک بقچه با خود میکشند. انسانهایی که میدانند چه چیزهایی را پشت سر گذاشتهاند، و چه چیزهایی را از دست دادهاند، اما هیچ نمیدانند چه چیزی در انتظارشان است.»
نویسنده زمزمههای اندوهگین مادربزرگش را بهیاد میآورد: «چه میدونم... شاید خواهر و برادرهایی اون سر دنیا دارم...»
این گزارش بار دیگر به روشنی نشان میدهد چهقدر خوب و لازم است که داستانهای پناهندگان و مهاجران گفتهشود و نوشتهشود.
05 May 2013
آیا برامس را دوست دارید؟
هفتم ماه مه (17 اردیبهشت) یکصدوهشتادمین زادروز یوهانس برامس (1897 – 1833) Johannes Brahms آهنگساز بزرگ آلمانیست.
با برامس در کلاس درس دکتر هرمز فرهت در دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) آشنا شدم. پاییز 1351 بود و من، دانشجوی سال دوم، وظیفهی پخش موسیقی را در کلاس او بر عهده داشتم.
دکتر فرهت دربارهی ساختهها و سبک کار برامس سخن گفت و او را "مهندس تمام عیار موسیقی" نامید. او گفت که برامس با دقت و ریزهکاری شگفتانگیزی صداها را در هم میآمیزد، رنگشان میزند، ردیف میکند، و سرانجام اثری محکم و منسجم، و البته بسیار زیبا میآفریند که "مو لای درز آن نمیرود" و حتی یک نوت یا هارمونی کم یا زیاد در آن وجود ندارد؛ و او از این نظر بیهمتاست. او سپس از من خواست که سنفونی نخست او را پخش کنم.
چه آغاز شورانگیزی دارد این سنفونی! دقایقی دیرتر، هنوز سرگشتهی شور این آغاز و معنای آن طبلها بودم که رسید به ضربههای خشک و آمرانهی ویولاها:
دادا، دوه...
دادا، دوه!
و مو بر تنم راست شد! چرا برامس و این اثرش را پیشتر کشف نکردهام؟! باید در برامس غوطه بزنم. باید همهی آثارش را گوش دهم... باید، باید! و از آنجا بود که برامس در ردههای نخست آهنگسازان مورد علاقهام قرار گرفت، و جا خوش کرد.
برامس را موسیقیشناس نامداری در گروه "سه ب بزرگ" گنجاندهاست (باخ، بیتهوفن، برامس). همین سنفونی نخست او شباهت زیادی به سنفونی آخر و نهم بیتهوفن دارد، بهویژه بخش چهارم آن. از این رو، پس از نخستین اجرای آن جنجال بزرگی در محافل موسیقی وین بر پا شد و کسانی آن را "سنفونی دهم بیتهوفن" نامیدند، آفیشهای کنسرت را پاره کردند، و در سالن کنسرت هیاهو کردند. اما دوستداران برامس بعدها گقتند که او میخواست نشان دهد که بیتهوفن میبایست اینطور میسرود!
برامس هرگز ازدواج نکرد، اما شیفتهی کلارا همسر دوست آهنگسازش روبرت شومان بود که چهارده سال از او بزرگتر بود. برامس 23 ساله بود که روبرت شومان در گذشت، و برامس در عمل و از سر دوستی و وفاداری، سرپرستی خانوادهی شومان را به گردن گرفت. اما هیچ شواهدی وجود ندارد که نشان دهد او و کلارا زندگی عاشقانه با هم داشتهاند.
یار و همراه من در گوش سپردن به موسیقی برامس و لذت بردن از آن دوست همدانشگاهیم احمد حسینی آرانی بود. گفتههای دکتر فرهت را برای او نقل کردهبودم، و او نیز با شنیدن همان آغاز سنفونی نخست برامس در جا در آن غرق شدهبود. او با شنیدن این اثر و کارهای دیگر برامس در اتاق محقر دانشجوئیم در خیابان توس و از ضبط صوت کاست کوچکی که دوستم انوشیروان به من دادهبود، پیوسته میگفت: "وای... وای... ببین! ببین! چه میکنه! اَ... پسر! وای... وای...". احمد عاشق "رقص مجار شماره 1" برامس بود و در جایی از آن بازوان و کف دستانش را تند تکان میداد و میگفت: "ببین! ببین! عین یه دسته گنجیشک که یهو از زمین بلند میشن!"
عنوان این نوشته را از نوولی نوشتهی فرانسواز ساگان Françoise Sagan به وام گرفتم. نوشتههای فرانسواز ساگان در نوجوانیهای من خوانندگان فراوانی در ایران داشت. این کتاب او (Aimez-vous Brahms?) در سال 1959 منتشر شد و در سال 1961 در امریکا فیلمی بهنام Goodbye Again با بازیگری اینگرید برگمان، ایو مونتان، و آنتونی پرکینز روی آن ساختند. دریغا که نه کتاب را خواندهام و نه فیلم را دیدهام و نمیدانم چه ربطی به برامس دارد!
رقص مجار شماره 1
سنفونی نخست
بخش سوم سنفونی سوم که تم آن در موسیقی متن فیلم "بدرودی دیگر" بهکار رفته
کنسرتو ویولون
بخش نخست کنسرتو پیانوی شماره 1
بخش دوم کنسرتو پیانوی شماره 2
بخش چهارم از سنفونی چهارم
بخش دوم از کوئینتت کلارینت
و سرانجام رقص مجار شماره 5، که چارلی چاپلین در فیلمی به آهنگ آن ریش یک مشتری را میتراشد. (صحنهی چاپلین)
***
احمد حسینی آرانی را جمهوری اسلامی در 11 مرداد 1362 اعدام کرد.
با برامس در کلاس درس دکتر هرمز فرهت در دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) آشنا شدم. پاییز 1351 بود و من، دانشجوی سال دوم، وظیفهی پخش موسیقی را در کلاس او بر عهده داشتم.
دکتر فرهت دربارهی ساختهها و سبک کار برامس سخن گفت و او را "مهندس تمام عیار موسیقی" نامید. او گفت که برامس با دقت و ریزهکاری شگفتانگیزی صداها را در هم میآمیزد، رنگشان میزند، ردیف میکند، و سرانجام اثری محکم و منسجم، و البته بسیار زیبا میآفریند که "مو لای درز آن نمیرود" و حتی یک نوت یا هارمونی کم یا زیاد در آن وجود ندارد؛ و او از این نظر بیهمتاست. او سپس از من خواست که سنفونی نخست او را پخش کنم.
چه آغاز شورانگیزی دارد این سنفونی! دقایقی دیرتر، هنوز سرگشتهی شور این آغاز و معنای آن طبلها بودم که رسید به ضربههای خشک و آمرانهی ویولاها:
دادا، دوه...
دادا، دوه!
و مو بر تنم راست شد! چرا برامس و این اثرش را پیشتر کشف نکردهام؟! باید در برامس غوطه بزنم. باید همهی آثارش را گوش دهم... باید، باید! و از آنجا بود که برامس در ردههای نخست آهنگسازان مورد علاقهام قرار گرفت، و جا خوش کرد.
برامس را موسیقیشناس نامداری در گروه "سه ب بزرگ" گنجاندهاست (باخ، بیتهوفن، برامس). همین سنفونی نخست او شباهت زیادی به سنفونی آخر و نهم بیتهوفن دارد، بهویژه بخش چهارم آن. از این رو، پس از نخستین اجرای آن جنجال بزرگی در محافل موسیقی وین بر پا شد و کسانی آن را "سنفونی دهم بیتهوفن" نامیدند، آفیشهای کنسرت را پاره کردند، و در سالن کنسرت هیاهو کردند. اما دوستداران برامس بعدها گقتند که او میخواست نشان دهد که بیتهوفن میبایست اینطور میسرود!
برامس هرگز ازدواج نکرد، اما شیفتهی کلارا همسر دوست آهنگسازش روبرت شومان بود که چهارده سال از او بزرگتر بود. برامس 23 ساله بود که روبرت شومان در گذشت، و برامس در عمل و از سر دوستی و وفاداری، سرپرستی خانوادهی شومان را به گردن گرفت. اما هیچ شواهدی وجود ندارد که نشان دهد او و کلارا زندگی عاشقانه با هم داشتهاند.
یار و همراه من در گوش سپردن به موسیقی برامس و لذت بردن از آن دوست همدانشگاهیم احمد حسینی آرانی بود. گفتههای دکتر فرهت را برای او نقل کردهبودم، و او نیز با شنیدن همان آغاز سنفونی نخست برامس در جا در آن غرق شدهبود. او با شنیدن این اثر و کارهای دیگر برامس در اتاق محقر دانشجوئیم در خیابان توس و از ضبط صوت کاست کوچکی که دوستم انوشیروان به من دادهبود، پیوسته میگفت: "وای... وای... ببین! ببین! چه میکنه! اَ... پسر! وای... وای...". احمد عاشق "رقص مجار شماره 1" برامس بود و در جایی از آن بازوان و کف دستانش را تند تکان میداد و میگفت: "ببین! ببین! عین یه دسته گنجیشک که یهو از زمین بلند میشن!"
عنوان این نوشته را از نوولی نوشتهی فرانسواز ساگان Françoise Sagan به وام گرفتم. نوشتههای فرانسواز ساگان در نوجوانیهای من خوانندگان فراوانی در ایران داشت. این کتاب او (Aimez-vous Brahms?) در سال 1959 منتشر شد و در سال 1961 در امریکا فیلمی بهنام Goodbye Again با بازیگری اینگرید برگمان، ایو مونتان، و آنتونی پرکینز روی آن ساختند. دریغا که نه کتاب را خواندهام و نه فیلم را دیدهام و نمیدانم چه ربطی به برامس دارد!
رقص مجار شماره 1
سنفونی نخست
بخش سوم سنفونی سوم که تم آن در موسیقی متن فیلم "بدرودی دیگر" بهکار رفته
کنسرتو ویولون
بخش نخست کنسرتو پیانوی شماره 1
بخش دوم کنسرتو پیانوی شماره 2
بخش چهارم از سنفونی چهارم
بخش دوم از کوئینتت کلارینت
و سرانجام رقص مجار شماره 5، که چارلی چاپلین در فیلمی به آهنگ آن ریش یک مشتری را میتراشد. (صحنهی چاپلین)
***
احمد حسینی آرانی را جمهوری اسلامی در 11 مرداد 1362 اعدام کرد.
Subscribe to:
Posts (Atom)