06 April 2009

Dr. Zjivago ‎دکتر ژیواگو

En av de stora musikerna i vår tid, Maurice Jarre, gick ur tiden för några dagar sedan (den 29 mars). För mig var han fadern till filmmusiken i Laurence of Arabia och Dr. Zjivago. Jag fick ingen chans att se Laurence of Arabia när den kom till Iran och min hemstad. Men Dr. Zjivago kom med stormsteg och tog med sig tom. min familj. Pappa tog oss till biografen. Jag var i låga tonåren och än i dag minns den kyla som jag kände när allting var frusen i Zjivagos villa i Sibirien. Än i dag minns jag när Alec Guinness frågade Zjivagos dotter om hon kunde spela balalajka. Och än i dag minns jag så starkt och tydligt Laras Tema ur filmmusiken.

Jag gillade Julie Christie i rollen som Lara och fortfarande kan mycket gärna förlora allt i hennes skönhet och bli pladask kär i henne i dåtiden!

Och allt detta tack vare, inte minst, Maurice Jarre. Mycket vacker musik. Och jag beundrar även hans sons, Janne Michel Jarres, musik så mycket också.

Och romanen Dr. Zjivago av Boris Pasternak: Den fanns överallt och den fanns i så många exemplar att verkade vara fler än landets invånare. Många år därefter fanns den fortfarande överallt och jag undrade vem, hur, varför, med vilka pengar hade tryckt den i så många exemplar. Det var helt nyligen som jag läste att, enligt brittiska underrättelsetjänstens nysläppta (2003) hemliga dokument, pengar från England och USA sponsrade översättningen och publiceringen av denna bok och många andra böcker i Iran. Men det är en annan historia. (Jag hittar tyvärr inte originaldokumenten. En indirekt citering på persiska finns här).



Och se detta också. (این کلیپ را هم ببینید) (متن فارسی را در ادامه بخوانید)

موریس ژار، یکی از آهنگسازان بزرگ دوران ما هفته‌ی گذشته (29 مارس) درگذشت. از جمله آثار او موسیقی متن فیلم‌های لورنس عربستان و دکتر ژیواگوست. در آن سال‌ها فرصتی دست نداد که لورنس عربستان را در ایران ببینم. اما دکتر ژیواگو طوفانی در ایران و حتی در شهر مذهبی ما اردبیل بر پا کرد و پدرم ما را به سینما برد. من که نوجوانی ده دوازده‌ساله بودم، هنوز سرمایی را که از دیدن صحنه‌های ویلای یخ‌زده‌ی ژیواگو در سیبری احساس کردم، به‌یاد دارم. هنوز به‌یاد دارم صحنه‌ای را که آلک گینس از دختر ژیواگو پرسید که آیا بلد است بالالایکا بنوازد. هنوز نوای زیبای "ترانه‌ی لارا" تارهای وجودم را می‌لرزاند. و هنوز می‌توانم در زیبایی جولی کریستی که نقش لارا را بازی می‌کرد غرق شوم و دل و دین بر زیبائی آن دوران او ببازم!

و این همه نیست جز از جمله برای هنر و موسیقی موریس ژار. و او پسر هنرمندی نیز دارد به‌نام ژان میشل که کم از پدر ندارد و من موسیقی او را نیز می‌ستایم.

ترجمه‌ی فارسی رمان دکتر ژیواگو اثر باریس پاسترناک همه‌جا در کتابفروشی‌ها و دستفروشی‌ها آن‌قدر زیاد بود که گمان می‌کردی که شاید بیشتر از جمعیت کشور چاپش کرده‌اند. تا سال‌ها بعد، حتی بعد از انقلاب این کتاب را همه جا می‌شد دید و من همیشه در شگفت بودم که چه ناشری، با چه پولی، برای چه کسی این کتاب را این همه چاپ کرده‌است. همین تازگی‌‌ها بود که اسناد تازه انتشاریافته‌ی سازمان اطلاعات بریتانیا فاش کرد (منبع نخستین گویا برنامه شامگاهی رادیو بی‌بی‌سی در پنجم مرداد 1380 است. این‌جا را ببینید) که این سازمان و نیز سازمان سیای امریکا سرمایه‌گذاری کلانی روی ترجمه و انتشار این کتاب و بسیاری کتابهای دیگر در ایران کرده‌بودند. و آن البته داستان دیگری‌ست.

8 comments:

محمد said...

اصحاب جیوپولیتیک سیاست گذاری را در سه سطح می دانند: سطح رسمی، عملی، و عامه پسند. سطح رسمی در موسسات دانشگاهی و تحقیقاتی فرموله می شود. بخش رسمی بر عهده سیاست مداران و نظامیان است. ولی مشروعیت سیاست ها، که بخش اصلی هر سیاستی است، در سطح عامه و توسط رسانه ها، کتاب، کارتون، فیلم، و از این قبیل تولید می شود. تحقیقات زیادی درباره رابطه پنتاگون و هالیوود انجام شده. پنتاگون بودجه مشخصی برای ساختن فیلم های با اهداف سیاسی داشته و دارد. همین طور هم برای انتشار کتاب. درباره همین ایران خودمان هم کتاب و فیلم و مجله کم نیست. در هر دکه و روزنامه فروشی امریکا شما کتاب خانم نفیسی را می بینید، معلوم است که این کتاب چند برابر ظرفیت بازار چاپ شده. تازه این کتاب خوبی است، کتاب زندگی در جهنم و زندانی تهران نمونه های پست تر همین نوع ادبیات سیاسی هستند. فیلم بدون دخترم هرگز نمونه دیگر است. این را هم بگویم که من هیچ وقت نتوانستم فیلم دکتر ژیواگو را کامل ببینم. همیشه از تماشای تصویر منفی از کشور شوراها عصبانی می شدم! حیف از هنرمندانی که برای معاش به چنگ صنعت جنگ سرد می افتند. شاد باشید، محمد

Anonymous said...

سلام شیوا جان

فیلم دکتر ژیواکف حقیقتا یکی از آثار به یاد ماندنی است نه تنها هنرمندانه است بلکه برسی تاریخ انقلاب سرخ از نگاهی‌ دیگر است که شاید با سلیقه بسیاری از چپ‌های انقلابی جور در نمی‌آمد و متاسفانه جور در نمیاید اما این هیچ چیز از طعم گس این تاریخ که با زیبایی در این فیلم نشان داده شده کم نمیکند . من بارها این فیلم را دیده‌ام و هر بار صحنه‌های بی‌ نهایت پر معنی‌ که تصویرگر غرق هزاران آرزوی انسانی زیر پای خشونتی به نام انقلاب کبیر بود مرا لرزنده ... چشمان عمر شریف و نگاه او بینظیر بود ...اما این که این کتاب را که چاپ کرده زیاد مهم نیست ... آنها اگر کار درستی کردند یکیش همین بود

بهروز

Anonymous said...

سلام
سخن در مورد وقايع گذشته شوروي ممكن است جالب و خواندني باشد ولي متاسفانه تكرار آن بدون هيچ گونه تحليل و ريشه يابي بيشتر شبيه نبش قبر مي ماند.
دوستان عزيز شوروي و حزب كمونيست آن مرد امروز ما چرا بايد غصه اين را بخوريم كه در شوروي با پناه جويان حزب توده يا فرقه دموكرات چه كرده اند؟
آيا اين دردي را دوا مي كند ؟حداقل يك نفر پيدا نميشود بگويد كه چرا سيستم شوروي با آدمهائي مثل عطا.. صفوي -اتابك فتح ا.. زاده -رحيم فاضل پور-شيوا فرهمند-احمد محمديان و غيره اين چنين رفتار شد؟
بچه بودم در خانه مان روضه حضرت ابالفضل بود و زنها گريه مي كردندبه پدرم گفتم چرا اين زنها گريه مي كنند پدرم گفت كه يزيديان دست حضرت را بريده و وي را شهيد كرده اند من پرسيدم كي؟ گفتند 1400 سال قبل گفتم خوب 1400 سال قبل كه ديگه الان گريه ندارد.
دوستان عزيز حالا هم گفتن روايت گونه از آن چه كه گذشته بيشتر شبيه مراسم روضه خواني است كه در طول زمان كاربرد خودش را از دست داده .
در مورد دكتر ژيواگو هم نكته بسيار بسيار مهمي است كه همه بايد آنرا بدانند كه گاهي رقابت قدرت هاي بزرگ بر سر كشور ها مي تواند با هوشياري مسئولان كشوري و بخصوص مردم به نفع آنها تمام بشود.
كتاب دكتر ژيواگو كتاب خوبي است و و انتشار آن توسط سيا و به هر گونه خوب بوده است كاش خوانندگان كتاب از خواندن آن عبرت مي گرفتند و نه اين كه شمارگان آنرا با جمعيت ايران مقايسه كنند تازه من يادم ميايد يك كتاب فروشي بود در خ انقلاب كه فقط كتاب روسي چاپ مي كرد به گمانم نامش موسسئه مير بود يا گوتنبرگ كه كتاب هاي علمي خوبي چاپ مي كرد
چه اشكالي دارد من خودم كلي كتاب رياضي و فيزيك ار آن خريده بودم.

محمد said...

دوست عزیز ناشناس، اگر پدرتان مردم شناس بود لابد به شما می گفت که این گریه کردن ها یک مراسم جمعی است که نقش مهمی در بازتولید هویت شیعی ایرانی دارد. درباره همین رفتار به ظاهر نابخردانه صدها کتاب نوشته اند. لابد آدم های کنجکاو در همین رفتار نابخردانه چیزی برای آموختن پیدا می کنند. آدم های کنجکاو دیگر هم چیزی در آن کتاب ها پیدا می کنند.

امروز روایت های شخصی جای مهمی را در علوم اجتماعی و تاریخ اجتماعی پیدا کرده. این روایت ها ماده خامی را در اختیار عالم اجتماعی قرار می دهد که مثلا در اسناد رسمی دستگاه های اداری یا روزنامه نمی شود آن را پیدا کرد. اگر چیزی جای تاسف دارد این است که روایت خیلی ها مثلا در زندان های جمهوری اسلامی نانوشته و ناگفته مانده، نه این که چقدر در این باره حرف زده شده. صدای نسلی در اتحاد شوروی خاموش شد. حالا کسانی سعی دربازسازی تجربه زیسته شده آنها دارند، اگر این کار از نظر شما عبث می آید رویتان را آن طرف کنید. به همین سادگی.

این که کتاب دکتر ژیواگو کتاب خوبی است یا کتاب بدی است ملاحظه چندان مهمی نیست. ولی گفتن این که مثلا ترجمه اش به فارسی خوب نیست و هیچ مترجم اسم و رسم داری به سراغ این کتاب نرفت نوعی ملاحظه تاریخی و اجتماعی است که حکایت از فضای کار روشنفکری در ایران، روحیه افراد دست به قلم، و افکار یا شرایط کاری یک نسل می کند. ملاحظه این که سینمایی در آلمان بیست و پنج سال این فیلم را بدون وقفه نشان دان یک ملاحظه تاریخی است که چیزی درباره ابزارهای فرهنگی جنگ سرد به ما می گوید. ملاحظه این که دکه های روزنامه فروشی در ایران این کتاب را می فروختند چیزی درباره نحوه عمل قدرت های بزرگ در ایران به ما می گوید. اینها مسایلی هستند که کنجکاوی عده ای را تحریک می کنند. از نظر عده ای هم مسایل پیش پا افتاده هستند. به نظرم بهتر است گروه دوم گروه اول را نصیحت نکند و برود سراغ کارهای مهم خودش.

خلاصه این که، اگر کسی به این قبیل مسایل علاقه ای ندارد می تواند از کنار آنها بگذرد. اما درس دادن به دیگران که چرا وقتتان را با این قبیل مسایل طلف می کنید یک کمی نشان از خودمحق بینین دارد.

شاد باشید، محمد

محمد said...

راستی، در اخبار بود که سروش حبیبی دارد کتاب دکتر ژیواگو را مجددا به فارسی بر می گرداند. این خبر هم به نظر من کلی حرف ناگفته دارد. شاد باشید، محمد

Shiva said...

محمد عزیز، جست‌وجوی دکتر ژیواگو در گوگل، البته به فارسی، نشان می‌دهد که دست کم دو ترجمه‌ی دیگر از ‏سروش حبیبی و حمیدرضا آتش‌برآب در دست انتشار است. ترجمه‌ی خبره‌زاده که هیچ قابل خواندن نبود. ببینیم ‏این دو چه می‌کنند. ترجمه‌های علی محیط و ناصر بهمنی را که سایت کتابخانه ملی نشان می‌دهد ندیده‌ام. ‏
http://www.nlai.ir

Anonymous said...

باشه آقاي محمد عزيز من روي خودمرا مي كنم آن ور ديوار خود شما آقاي عزيز چقدر از صداي نسلي كه در شوروي خفه شد را باز گو كرديد؟ كجا بازگو كرديد كه چه شد آنجا ؟ حكومت شوروي چرا سفاك بود؟ چرا سولژنيستين را آنگونه كرد ؟چقد ر خود شما به حتم خوشحال مي شوي كه 20 سال بعد يكي در وبلاگش بنويسد ما هم رفتيم فلان كشور ايكس و ما را تحويل نگرفتن و يا زندان كردن و يا تبعيد كردن و.... و آن وقت شما به قول مسعود كيميائي بروي و با يك پالتو و يك كلاه كمونيستي عكس بگيري و بذاري تو وبلاگت و بگوي" داداش ما خيلي حاليمونه 50سال قبل ما رفتيم اين راه را و نتيجه نداد شيوا فرهمند هم گفت ها ولي كو گوش شنوا" عزيز دلم روايت شيواي فرهمند عزيز آنقدر زيباست كه به خواندنش مي ارزد و من نگفتم حق با من است من مي گويم كمي هم موشكافي كنيد همين آقاي فرهمند واهمه دارد كه ا زوقايع حزب دو كلمه انتقاد كند و يا حتي تائيدش كند در فلان واقعه فكر مي كنيد چند نفر د ر شوروي مثل شما و شيوا و عطا ... صفوي. غيره شكنجه شديد ؟ 1000 نفر 10000 نفر 100000 نفر؟ د رجنگ ايران و عراق دو مليون نفر آدم عين شما شهيد شدن و امروز يك نفر هم پيدا نمي شود بگويد آن ها آدم بودن مادر داشتن برادر داشتن نامزد داشتن عشق داشتن به حتم مرتضي آويني را مسخره هم ميكنيد ولي اگر با خودتان رو راست باشيد مرتضي آويني در روايت آنچه گذشت هنرمند واقعي بود ولي آخرش چه ؟
من آقاي فرهمند را نصيحت كردم ؟ ايشان جاي برادر بزرگ من است و احترامش بسيار من نظر خودم را نوشتم و بدانيد " وقتي همه مثل هم فكر كنند در واقع هيچ كس فكر نمي كند"
آقاي محمد عزيز پدرمن به حتم مردم شناس نبود به احتما زياد شما بوديد و هستيد اين حكومت و اين جامعه دست پخت شما ها است كه روزگاري يا قلم بر دست داشتيد ويا اسلحه .
همه حرف من اين است " به حتم فرزندي داريد نگذاريد اين بلا به بسر او هم بيايد " ولي با مرثيه براي گذشته چيزي بدست نمي آيد.
صد ها سال است در ايران روضه خوانده مي شود و از ظلم و ستمم انتقاد آيا عدالت ايجاد شده است؟

محمد said...

عزیز برادر، حقیقت اش را بگویم من درست نمی فهم حرف شما چیست. نه بنده شما را می شناسم، نه شما من را. پس این که من از چه چیزی خوشحال می شوم و چه جور عکسی می گیرم و چه جور کلاهی سرم می گذارم و چه کسی را مسخره می کنم و دستپختم چه طعمی دارد و چه نقشی در این حکومت داشتم و دارم فقط حدسیات شماست. جای این حدسیات هم وبلاگ دیگری نیست. ربطی هم به بحث من و شما ندارد.

هر کسی لابد کاری را می کند که از دستش بر می آد. آقای فرهمند کار خودش را می کند که بازگو کردن بخشی از خاطرات شخصی اشان در سال های 50 و 60 خورشیدی است. این کار را هم الحق خوب انجام می دهند. تا آنجا که من می دانم در این راه به نفع حزب توده پارتی بازی نکرده اند و از قضا کتاب کوچک ولی مهمی هم درباره مناسبات داخلی حزب توده و سرکوب سال 1361 نوشته اند. چرا ایشان به جای مورخ شدن مهندس شده اند لابد دلایلی دارد که به بخت گمراه آدمی بر می گردد. ولی ایشان که نباید جواب گوی نکرده ها و ننوشته های دیگران باشد.

با شما موافقم که نباید در حد واگویه کردن خاطرات گذشته توقف نکرد و باید به تحلیل و موشکافی پرداخت.

حرف من این است که آن موشکافی که شما
از آن حرف می زنید بدون این قبیل روایت های شخصی ممکن نخواهد بود و اگر هم باشد عمق نخواهد داشت.

بچه های من هم مثل همه مردم این کره خاکی آینده نامعلومی دارند. مشکل آنها جمهوری اسلامی نیست، یا عجالتا نیست. ولی تمام مشکلات عالم هم زیر سر جمهوری اسلامی نیست.

شاد باشید، محمد