محمد عزیز، سپاسگزارم برای پیام پرمغز و پر از اطلاعات جالب و مفیدتان و برای پیوند به عکسهای گویا، و نشانی کتاب و سیدی. در غربت بودن روشنفکر هم حرف درستیست و بارزترین نمونهی آن در جامعهی ایران صادق هدایت است. دوست دیگری بهنام امیر نیز در نامهای به انگلیسی به درستی میگوید که انسان میتواند حتی در جامعهی خود بیگانه باشد. او مسألهی همپیوستگی Integration خارجیان در جامعهی میزبان را به میان میآورد و باز بهدرستی معتقد است که باید جامعهی میزبان را پذیرفت و برای پذیرفتهشدن در جامعهی میزبان باید تلاش کرد. با نظرهای شما هم موافقم، امیر عزیز، و سپاسگزار.
اما حتی با وجود احساس تعلق به جامعهی میزبان، همانگونه که امیر هم میگوید، مواردی پیش میآید که انسان احساس میکند جای چیزهایی خالیست؛ مانند فرهنگ و زبان. و نیز همه میدانیم که این صحبتها درد و رنج انسانهایی را که در فیلم و کتاب مورد بحث من از آنان سخن میرود، شامل نمیشود.
دربارهی قزاقستان یا کازاخستان باید بگویم که با شما موافق نیستم، محمد عزیز. بهنظر من باید دید مردمان هر دیاری خود چه میخواهند و چه نامی بر دیارشان مینهند. کشوری بهنام رودزیا دیگر وجود ندارد، زیرا مردمانش نام آن را به زیمبابوه تغییر دادند. در کتابها و رسانههای جهان غرب تا همین پنجاه – شصت سال پیش از پرشیا سخن میرفت. تلاش بسیاری صورت گرفت تا اینان بپذیرند که نام این کشور ایران است (و اکنون کسانی میگویند که این کار اشتباه بود و همان پرشیا بهتر است، بهویژه پس از آبروریزیهایی که به نام ایران صورت گرفته، و پرژن بهتر از فارسیست). دیکتاتورهای برمه فریاد میزنند که نام کشورشان اکنون میانمار است، اما گوش جهانیان، شاید برای دهنکجی به این دیکتاتورها، هیچ بدهکار نیست. اگر آلمان را دویچلاند نمینامیم، شاید برای آن است که مردمان آن حساسیتی روی نام کشورشان در زبانهای گوناگون ندارند. این نام را در هر زبانی به شکلی میگویند: جرمانی (انگلیسی)، آلمان (فرانسوی)، توسکلاند (سوئدی)، گرمانیا (روسی) و... اما کازاخها، اینطور که خوانده و شنیدهام، هیچ دوست ندارند با Cossackها یکی گرفتهشوند. لهو تالستوی داستانی دارد بهنام "قزاقها" که به فارسی هم ترجمه شده و در آن البته از کازاخها سخن نمیرود!
بهروز عزیز، از لطف شما سپاسگزارم و خوشحالم از این که نوشتههایم چیزی به دانستههایتان اضافه نمیکند. گویا سعدی بود که گفت "همنشین تو از تو به باید / تا تو را عقل و دین بیافزاید". ایکاش میدانستم شما کدامیک از بهروزان فراوان در میان آشنایانم هستید.
دوست بینام، من "دشمنی خودخوانده با آزربایجان" در سایت ایران امروز ندیدهام. اگر چنین بود نمیبایست نوشتههای من و از جمله "زبان پدری مادرمردهمن" را منتشر میکردند و میباید سانسورم میکردند. هیچکدام از اشخاص حاضر در فیلم و در کتاب وطن خود را "آزربایجان" نمینامند و به اصرار آن را ایران مینامند. اگر چیز دیگری نامیدهبودند، بیگمان همان را مینوشتم. همین خود شاید به پرسش من در مقاله باز میگردد: وطن کجاست؟ هر کسی کجا را وطن خود میداند؟ در کودکی نوعروسانی را دیدهبودم که از دهی ربوده شدهبودند و به ایل و ده مجاور برده شدهبودند. اینان نیز مدام برای وطن خود، برای ده مجاور، دلتنگی میکردند و اشک میریختند. این بود معنای وطن برای آنان.
***
سخن از سانسور بهمیان آمد؛ مطالبی دربارهی تلاش برخی از ناشران و روشنفکران برای پیشگیری از انتشار کتاب معینی خواندهبودم (تا پایان آن صفحه را بخوانید). هماکنون شنیدم که اتفاق مشابهی برای کتاب "اجاق سرد همسایه" افتاده: کسانی کتابفروشیهای تهران را از فروش و توزیع این کتاب باز داشتهاند، چرا که گویا "این کتاب ضد کمونیستی و به نفع جمهوری اسلامی"ست! دریغ و درد که "روشنفکران"مان چنیناند، و چه خوب که سرنوشت کشورمان به دست روشنفکرانی از این دست سپرده نشد.
اما حتی با وجود احساس تعلق به جامعهی میزبان، همانگونه که امیر هم میگوید، مواردی پیش میآید که انسان احساس میکند جای چیزهایی خالیست؛ مانند فرهنگ و زبان. و نیز همه میدانیم که این صحبتها درد و رنج انسانهایی را که در فیلم و کتاب مورد بحث من از آنان سخن میرود، شامل نمیشود.
دربارهی قزاقستان یا کازاخستان باید بگویم که با شما موافق نیستم، محمد عزیز. بهنظر من باید دید مردمان هر دیاری خود چه میخواهند و چه نامی بر دیارشان مینهند. کشوری بهنام رودزیا دیگر وجود ندارد، زیرا مردمانش نام آن را به زیمبابوه تغییر دادند. در کتابها و رسانههای جهان غرب تا همین پنجاه – شصت سال پیش از پرشیا سخن میرفت. تلاش بسیاری صورت گرفت تا اینان بپذیرند که نام این کشور ایران است (و اکنون کسانی میگویند که این کار اشتباه بود و همان پرشیا بهتر است، بهویژه پس از آبروریزیهایی که به نام ایران صورت گرفته، و پرژن بهتر از فارسیست). دیکتاتورهای برمه فریاد میزنند که نام کشورشان اکنون میانمار است، اما گوش جهانیان، شاید برای دهنکجی به این دیکتاتورها، هیچ بدهکار نیست. اگر آلمان را دویچلاند نمینامیم، شاید برای آن است که مردمان آن حساسیتی روی نام کشورشان در زبانهای گوناگون ندارند. این نام را در هر زبانی به شکلی میگویند: جرمانی (انگلیسی)، آلمان (فرانسوی)، توسکلاند (سوئدی)، گرمانیا (روسی) و... اما کازاخها، اینطور که خوانده و شنیدهام، هیچ دوست ندارند با Cossackها یکی گرفتهشوند. لهو تالستوی داستانی دارد بهنام "قزاقها" که به فارسی هم ترجمه شده و در آن البته از کازاخها سخن نمیرود!
بهروز عزیز، از لطف شما سپاسگزارم و خوشحالم از این که نوشتههایم چیزی به دانستههایتان اضافه نمیکند. گویا سعدی بود که گفت "همنشین تو از تو به باید / تا تو را عقل و دین بیافزاید". ایکاش میدانستم شما کدامیک از بهروزان فراوان در میان آشنایانم هستید.
دوست بینام، من "دشمنی خودخوانده با آزربایجان" در سایت ایران امروز ندیدهام. اگر چنین بود نمیبایست نوشتههای من و از جمله "زبان پدری مادرمردهمن" را منتشر میکردند و میباید سانسورم میکردند. هیچکدام از اشخاص حاضر در فیلم و در کتاب وطن خود را "آزربایجان" نمینامند و به اصرار آن را ایران مینامند. اگر چیز دیگری نامیدهبودند، بیگمان همان را مینوشتم. همین خود شاید به پرسش من در مقاله باز میگردد: وطن کجاست؟ هر کسی کجا را وطن خود میداند؟ در کودکی نوعروسانی را دیدهبودم که از دهی ربوده شدهبودند و به ایل و ده مجاور برده شدهبودند. اینان نیز مدام برای وطن خود، برای ده مجاور، دلتنگی میکردند و اشک میریختند. این بود معنای وطن برای آنان.
***
سخن از سانسور بهمیان آمد؛ مطالبی دربارهی تلاش برخی از ناشران و روشنفکران برای پیشگیری از انتشار کتاب معینی خواندهبودم (تا پایان آن صفحه را بخوانید). هماکنون شنیدم که اتفاق مشابهی برای کتاب "اجاق سرد همسایه" افتاده: کسانی کتابفروشیهای تهران را از فروش و توزیع این کتاب باز داشتهاند، چرا که گویا "این کتاب ضد کمونیستی و به نفع جمهوری اسلامی"ست! دریغ و درد که "روشنفکران"مان چنیناند، و چه خوب که سرنوشت کشورمان به دست روشنفکرانی از این دست سپرده نشد.
4 comments:
با سلام
در مورد كازاك ها و كازاخ ها بايد بگويم كه ميان آنها از زمين تا آسمان فرق است كازاخ ها مردماني مسالمت جو -آرام-ستمديده از تزار و كمونيسم- با ريشه هاي نژادي شرقي و مغولي است كه در دشت هاي كازاخستان فعلي زندگي مي كرده اند كه با ورود ارتش تزاري كمترين مقامت را از خود نشان مي دهند و پس از تسليم نيز به فرهنگ روسي را پذيرا ميشوند و خيلي مقاومت نمي كنند در كازاخستان فعلي بقول خودشان كه من چند نوبت سفر كرده ام و با مردمش ارتباط داشته و دارم 120 ملت زندگي مي كنند و 40 دين در كشور وجود دارد سطح بالاي سواد و تسامح و تساهل مردمشان مثال زدني است در كل كشور سياست روسي زدائي چه در حكومت و چه در مردم وجود ندارددر حاليكه كازاخ ها مسلمان هستند در جامعه آنها هيچ گونه تصادم فرهنگي وجود ندارد چند سال قبل از يك مهندس روس مقيم آلماتا پرسيدم چرا با وجود فراخوان پوتين از روس نژادان به روسيه نمي روي گفت من يك كازاخستاني هستم و اينجا وطن من است و از يك بازنشسته ارتش كه يهودي بود پرسيدم چرا به اسرائيل نمي روي تا راحت تر زندگي كني گفت اينجا وطن من است در تمام اتحاد جماهير شوروي بوده ام و مرزباني كرده ام اما كازاخستان وطن من است و من هيچ كم ندارم.
اما كازاك ها مردماني به گمانم با ريشه اسلاوي باشند كه شغلشان نظامي گري بوده و چه بسا د رارتش تزاري هنگام ورود به خاك ديگر جمهوري ها ستم ها كه نكرده اند و دليل اينكه كازاخ ها خودشان را جدا مي نامند روشن است چون خيلي خيلي فرق دارند .
ممنون
آقای فرهمند عزیز ممنون از پاسخ پرمغزتان.
یادآوری از هدایت واقعا به جا بود. هدایت بهترین نمونه روشنفکر اصیلی بود که در وطن خودش و در این دنیا غریبانه می زیست و به قول خودش از جمله اسب هایی بود "كه زير قنوت سورچی بايد رجالههای اين جامعه را با خودشان" می کشیدند.
درباره تفاوت کازاخ و قزاق حق با شماست و من هم مثل همه بچه های سابق سازمان نوجوانان که "دن آرام" خوان بودیم و ادبیات رئالیست سوسیالیستی مدت ها خوراک اصلی فکریمان بود این تفاوت را می دانم. اما به نظرم نباید به پیشینه واژه های فرهنگ مند در زبان های مختلف دنیا بی توجه بود. بحث درست و نادرست در زبان را در دهه شصت آقای ابوالحسن نجفی شروع کرد و دیگرانی مثل دکتر باطنی آن را ادامه دادند. این بحث که درست و غلط در زبان را چه چیزی یا چه مرجعی تعیین می کند البته سر دراز دارد و طرفین بحث هنوز هم با هم کلنجار می روند. این طور که پیداست من و شما به دو قطب مختلف این بحث تعلق داریم.
اسم قزاقستان در تمام فرهنگ های جغرافیایی و گیتاشناسی و نقشه های مملکت ما به همین صورت آمده. همین طور در فرهنگ دهخدا و معین. اگر به یک دانش آموز نوعی سطح راهنمایی بگویید قزاقستان را نشان بدهد احتمالا می تواند. تبدیل آن به کازاخستان همیشه باید با همین توضیحات جناب عالی همراه باشد.
بحث درباره ضبط درست اسامی خارجی یکی از آن بحث هاست که در ایران به افراط و تفریط کشیده شده. بنتام را گروهی بنثم می نویسند که فارسی زبان بیچاره می خواند "بنسم" و هیچ انگلیسی زبانی نمی فهمد صحبت از چیست یا کیست. اسم نمایشنامه معروف شکسپیر روی تمام کتاب ها نوشته شده مکبث که خواننده فارسی زبان لامحاله می خواند مکبس. اگر به یک انگلیسی زبان بگویید مکبت می فهمد، ولی اگر بگویید مکبس نمی فهمد. ولی ادامه این منطق و اسرار به ضبط دقیق اسامی خارجی یا حتی داخلی به کجا می انجامد؟ پاریس را پقی کردن؟ سنندج را سنه کردن؟
به نظرم در بحث درباره کلیه مسایلی که با فرهنگ کشور گره خورده اند باید کمی با انعطاف بیشتر برخورد کرد
سلام شیوا جان
من بهروز ( .... ) هستم.
***
سلام بهروز جان. مرسی! حالا فهمیدم! البته، میدانم که تو خودت این چیزها را خیلی خوب میدانی.
کلی دنبال ایمیلت گشتم و متأسفانه پیدایش نکردم.
شاد و پیروز باشی و سلام فراوان برسان.
شیوا
محمد عزیز، با سپاس فراوان؛ آن بحث غلط و درست ابوالحسن نجفی و کتابش را خواندهام و بحثهای بعدی "شورای سیاستگزاری زبان و نوشتار فارسی" - مطمئن نیستم نامش همین بود یا نه - با شرکت زندهیاد احمد شاملو را که در مجلهی آدینه منتشر میشد دنبال کردهام. با اینهمه به نظر من تعیین نام یک کشور به بحث غلط و درست در کشوری دیگر ربط ندارد. ممکن است در غرب کلی بحث غلط و درست کردهباشند که به ما بقبولانند که تغییر پرشیا به ایران دردی را دوا نمیکند و استدلال کردهباشند که در نقشهها و کتابهای گیتاشناسی و دائرةالمعارفها و غیرهی آنان پرشیا نوشتهشده و دانشآموزان پرشیا را بلدند، اما ما زیر بار نرفتیم و گفتیم که نام این کشور ایران است. همچنین اگر اینان خلیج فارس را چیز دیگری بنامند، حسابی خشمگین میشویم. غلط و درست در منابع اینان نام ما را تعیین نمیکند.
لغتنامههای دهخدا و معین هم، این دائرةالمعارفهای یک نفره که هرگز بهروز نشدهاند، برای اطلاعاتی که تاریخ مصرف دارند، مانند اطلاعات جغرافیایی، منابع معتبری نیستند. دهخدا از حبشه و حبشستان سخن میگوید. آیا دانشآموزان ما میدانند این چه کشوریست؟ یا کشور آنام (ویتنام)؟ یا سیام (تایلند)؟ او سیلان را "ولایتی با دارچین خوب" مینامد، و ما میدانیم که آنجا اکنون کشوریست بهنام سریلانکا. نیکاراگوئه و ونزوئلا و بنگلادش در لغتنامهی دهخدا وجود ندارد.
جالب این است که "دائرةالمعارف دموکراسی" از انتشارات کتابخانهی تخصصی وزارت امور خارجهی جمهوری اسلامی را گشودم که ببینم آنجا دربارهی کازاخستان چه میگویند: هیچ! دربارهی قرقیزستان که بسیار کوچکتر از کازاخستان است مقالهای سه صفحهای هست، و دربارهی هر کشور کوچک و دورافتادهای که فکرش را بکنید، مانند ترینیداد، اما از دیگر جمهوریهای شرق دریای خزر، بهجز قرقیزستان، در مقالهای با عنوان "آسیای مرکزی" فقط نام برده میشود! (و آنجا نوشتهاند قزاقستان!). فهمیدم که با خریدن این کتاب حسابی سرم کلاه رفته!
حالا، محمد عزیز، من وکیل و وصی کازاخها نیستم! بگذار خودشان فعالیت کنند و به ما بگویند که به چه نامی بخوانیمشان!
پیروز باشی.
Post a Comment