13 October 2007

از جهان خاکستری - 2

امروز، ظهر یکشنبه، بعد از خواندن همه‌ی روزنامه و بعد از درآمدن از گیجی بی‌خوابی دیشب و انجام بعضی کارهای خانه و سر زدن به ای‌میل‌ها، بقیه‌ی غذایی را که برای ناهار دیروز پخته بودم از یخچال در آوردم که گرم کنم: "ورقه" با برنج. "ورقه" یعنی بادمجان که حلقه‌حلقه می‌برید، سرخ می‌کنید و رویش تخم‌مرغ می‌شکنید، با قدری سیر و نمک و فلفل. غذا داشت توی میکرو گرم می‌شد که شعاری که نمی‌دانم این چند روزه از کجا توی سرم افتاده به‌یادم آمد: "تفریحِ ناکرده، تفریحی از دست‌رفته است!" نیمه‌شب گذشته باید دخترم را از فرودگاه به خانه می‌رساندم و تفریحی در کار نبود. پس چرا امروز ظهر "تفریح" نکنیم؟ تا شب خیلی راه است و فردا صبح می‌توانم سرحال و سر پا، سر کار باشم! پس یک بطر شراب سفید را که خیلی وقت بود توی یخچال داشتم در آوردم و باز کردم. بگذریم از این‌که گفته‌اند نوشیدن شراب با تخم مرغ جنایت است!

رادیو داشت موسیقی کلاسیک با ارگ پخش می‌کرد که خیلی دوست دارم، به‌شرطی که موسیقی کلیسائی نباشد. با شراب و غذا می‌چسبید. نمی‌دانم چطور شد که به یاد زادگاهم "نمین" افتادم. نمین... یکی از زیباترین واژه‌های فارسی که می‌شناسم. نمی‌دانم چرا زیاد به‌کارش نمی‌برند. نمین...، این صفت از کجا آمده؟ شاید از موقعیت جغرافیائی آن؟ از آن زیباترین آبشار ابری روی زمین - یا "ابرشار"اش باید نامید؟ غروب‌ها ابرهای خزری بالا می‌آیند، از بالای گردنه‌ی حیران سرریز می‌کنند، و می‌ریزند روی نمین، و نمین‌اش می‌کنند. و یکی از بزرگترین آرزوهای من آن است که روزی همه‌ی انسان‌هایی را که دوستشان دارم جمع‌شان کنم بالای گردنه‌ی حیران و "امپراتوری" خودم را نشانشان دهم: آن طرف، چند صد متر زیر پای ما دریای ابرهاست، سپید و بی‌کران، و این‌جا و آن‌جا جزیره‌هایی‌ست: قله‌های کوتاه و بلند و جنگل‌پوش رشته‌ی تالش که سر از ابرها بیرون آورده‌اند، همچون باروهایی تسخیرناپذیر،- و این طرف، آبشار ابر است که از گردنه فرو می‌ریزد روی نمین، و جاری می‌شود توی جلگه‌ی اردبیل...

نمین خاستگاه افراد سرشناسی بوده، و البته خاستگاه کسانی که نام آن را گلین کرده‌اند! نمی‌دانم چرا به‌یاد یکی از این "گلین‌کننده"ها افتادم: سلیمی نمین، و به‌یاد این که خیلی سال پیش عنوان درشتی زده‌بود توی "کیهان هوایی" و افتخار کرده‌بود به این که روژه گارودی هم مسلمان است! رفتم توی این فکر که چرا ما نباید افتخارات ناب خودمان را داشته‌باشیم و از دیگران قرض بگیریم؟

بعد از ناهار بخشی از "پیشتازان فضا" را که ضبط کرده‌بودم و نرسیده‌بودم ببینم، تماشا کردم. یکی از جالب‌ترین بخش‌های این سری بود با بازی بغرنجی با زمان و مکان؛ چیزی که شعور و سوادت را غلغلک می‌دهد و به حل معما می‌خواندت.

فیلم ناتمام ماند و گوینده قول داد که در پاییز یا زمستان آینده دنباله‌ی آن را نشان دهند! تشنه ماندم! نوار را عقب کشیدم و یادم آمد که برنامه‌ی دیگری را هم توی همان نوار ضبط کرده‌ام: فیلم مستندی بود درباره‌ی یک فیلمساز آماتور ایرانی به‌نام علی متینی که از تلویزیون سوئد پخش شد. علی متینی کارگر کوره‌پزخانه است که در اوقات فراغت اهالی ده "خسرو" در نزدیکی تهران را جمع می‌کند و فیلم‌های 8 میلی‌متری درباره‌ی زندگی آن‌ها می‌سازد. "تراولینگ"های او نشسته بر پشت الاغ فیلم‌برداری می‌شوند. فیلم‌هایش را توی سینما‌ها نشان نمی‌دهند: بازیگران و اهالی ده را جمع می‌کند و فیلم را روی دیوار خرابه‌ای توی ده برایشان نمایش می‌دهد. او رمان‌نویس هم هست. تا به‌حال بیش از 100 رمان نوشته که چاپ نشده‌اند: به‌شکل دست‌نویس توی ده دست‌به‌دست می‌گردند و خوانده می‌شوند!

و پاسخ همین است! سال‌ها پیش در مقاله‌ای نوشتم که هنر مردمی چیست و کجا باید جستش. چاره‌ی کار ما افتخار به روژه گارودی و تقلید از فلینی و مارکز و تولید آثار هنری با الگوبرداری از آن‌ها نیست – باید "متینی" خودمان را بزاییم و بپرورانیم، که از تراولینگ بر پشت الاغ تا تصویرسازی دیجیتال اسپیلبرگ رشد کند، بیاموزد، تجربه بیاندوزد، و سبک "متینی" را بیافریند.

26 مرداد 1383 (15 اوت 2004)

No comments: