این روزها، مرداد و شهریور 1387، بیست سال از روزهای سیاه تابستان 1367 و کشتار جمعی زندانیان سیاسی در شکنجهگاههای جمهوری اسلامی میگذرد. در اسفند 1383، پس از 21 سال دوری از میهن، سفری به ایران کردم و نوشتهی کوتاه زیر بخشی از سفرنامهایست که پس از آن نوشتم:
با خود عهد کردهبودم که در نخستین فرصت در خاوران حاضر شوم و در آستان خاک رفقا و دوستان ازدسترفتهام سر فرود آورم. صبح زود با دوستی قرار داشتم که مرا به مزار آنان برساند.
با پیمودن بزرگراههای کمربندی جنوب شرقی و شرق تهران، خود را به "گلزار خاوران" که محل گور جمعی قربانیان دهه 1360 و کشتار جمعی زندانیان سیاسیست رساندیم. اینجا تکهزمین بایریست درون گورستان بهائیان تهران، که در کنار گورستان ارمنیان واقع است. متولیان گورستان، این جا را "قطعهی اعدامیها" مینامند. جاییست که هر بار بعد از اعدامهای جمعی با بولدوزر گودالی در آن کندهاند، پیکر مثلهشدهی زندانیان سیاسی را گروهی در این گودالها انداختهاند و رویشان لایهی نازکی خاک ریختهاند. هرکسی هم که پس از آن آمده و با فرض وجود پیکر عزیزش در آنجا، سنگ گوری گذاشته، کسانی آمدهاند و این سنگها را خرد کردهاند.
قدمی زدم. اینجا سنگی بود با نام محمود زکیپور. با او در تابستان 1351 در زندان آشنا شدم و یکی از دوستداشتنیترین و زیباترین انسانهایی بود که شناختم. با آوازی خوش ترانهی محلی حزینی میخواند. لری نبود؟ اخگری در وجودش بود که عاقبت آتشی شد و وجودش را سوزاند. و آنجا سنگیست با نام انوشیروان لطفی. دلاوریهای مادرش اکنون زبانزد خانوادههای این کشتگان است. در گوشهای، بر بقایای خردشدهی سنگهای گور، بارها سال 1360 خوانده میشود که نشان میدهد قربانیان حوادث تابستان آن سال هستند. دوستم احمد حسینی آرانی هم که عضو سازمان اتحاد رزمندگان کمونیست بود و در 19 مرداد 1361 اعدامش کردند، باید همینجاها باشد، اما نشانی از او نیافتم. و در کناری، جائیست که به آن "خندق" میگویند. در این "خندق" پیکر گروهی از قربانیان کشتار سال 1367 را ریختهاند.
در اینجا کسانی خفتهاند که با بسیاری از آنان روزانه سروکار داشتم و وقتیکه میهنی را که دیگر جایی برای من نداشت ترک کردم، آنان زنده بودند و در زندان:
عبدالحسین آگاهی
گاگیک آوانسیان
مرتضی باباخانی
ابوتراب باقرزاده
منوچهر بهزادی
محمد پورهرمزان
جعفر جاویدفر
عباس حجری
ابوالحسن خطیب
فرزاد دادگر
احمد دانش
اسماعیل ذوالقدر
کیومرث زرشناس
رضا شلتوکی
فریبرز صالحی
مهرداد فرجاد
هوشنگ قرباننژاد
حسین قلمبر
تقی کیمنش
اصغر محبوب
رفعت محمدزاده (اخگر)
فرجالله میزانی (جوانشیر)
هوشنگ ناظمی (امیر نیکآئین)
رحمان هاتفی (حیدر مهرگان)
و کسان بیشمار دیگری که کمتر دیدمشان و کمتر شناختمشان. آیا همه در این خاک خفتهاند، و یا گورهای جمعی دیگری هم هست؟ کشتههای سازمان مجاهدین اینجا نیستند. آنان را به دلیل مسلمان بودن در جاهای دیگری خاک کردهاند. چند گور جمعی و چند گورستان ناشناس دیگر بر خاک این میهن زخمخورده هست؟
لختی به سکوت ایستادم و نامها را یکیک در یاد تکرار کردم. درود بر اینان! و شرمشان باد آنان که دست به خون اینان آلودند. شرم بر دولتهای خاتمی که کلامی دربارهی جنایتهای دههی 60 نگفتند، و شرم بر گردانندگان آن جنایتها که اکنون جانماز آب میکشند، "اصلاحطلب" شدهاند، و سخنی در انتقاد از کردههای خود نمیگویند.
[اکنون خبر میرسد که از برگزاری یادبود بیستمین سال این جنایت جلوگیری کردهاند، و از سرنوشت یکی از بازداشتشدگان خبری نیست.
باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادران ِ سیاه پوش
-داغ داران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب و باد-
هنوز از سجاده ها
--------------------سر بر نگرفته اند!
احمد شاملو، آخر ِ بازی، از "ترانههای کوچک غربت"]
خاموش و افسرده خاوران را ترک کردیم. در بزرگراههای شرق تهران بهسوی شمال راندیم. باد میوزید و دود شناور بر هوای تهران را با خود میبرد. کوههای برفپوش شمال تهران ساکت و تمیز و باشکوه در برابر چشمانمان منظرهی پرصلابتی ترسیم میکردند. گوئی دلداریمان میدادند. اما یاد این بهناحقکشتگان همواره با من است.
نام درست جلادان را اینجا بخوانید.
با خود عهد کردهبودم که در نخستین فرصت در خاوران حاضر شوم و در آستان خاک رفقا و دوستان ازدسترفتهام سر فرود آورم. صبح زود با دوستی قرار داشتم که مرا به مزار آنان برساند.
با پیمودن بزرگراههای کمربندی جنوب شرقی و شرق تهران، خود را به "گلزار خاوران" که محل گور جمعی قربانیان دهه 1360 و کشتار جمعی زندانیان سیاسیست رساندیم. اینجا تکهزمین بایریست درون گورستان بهائیان تهران، که در کنار گورستان ارمنیان واقع است. متولیان گورستان، این جا را "قطعهی اعدامیها" مینامند. جاییست که هر بار بعد از اعدامهای جمعی با بولدوزر گودالی در آن کندهاند، پیکر مثلهشدهی زندانیان سیاسی را گروهی در این گودالها انداختهاند و رویشان لایهی نازکی خاک ریختهاند. هرکسی هم که پس از آن آمده و با فرض وجود پیکر عزیزش در آنجا، سنگ گوری گذاشته، کسانی آمدهاند و این سنگها را خرد کردهاند.
قدمی زدم. اینجا سنگی بود با نام محمود زکیپور. با او در تابستان 1351 در زندان آشنا شدم و یکی از دوستداشتنیترین و زیباترین انسانهایی بود که شناختم. با آوازی خوش ترانهی محلی حزینی میخواند. لری نبود؟ اخگری در وجودش بود که عاقبت آتشی شد و وجودش را سوزاند. و آنجا سنگیست با نام انوشیروان لطفی. دلاوریهای مادرش اکنون زبانزد خانوادههای این کشتگان است. در گوشهای، بر بقایای خردشدهی سنگهای گور، بارها سال 1360 خوانده میشود که نشان میدهد قربانیان حوادث تابستان آن سال هستند. دوستم احمد حسینی آرانی هم که عضو سازمان اتحاد رزمندگان کمونیست بود و در 19 مرداد 1361 اعدامش کردند، باید همینجاها باشد، اما نشانی از او نیافتم. و در کناری، جائیست که به آن "خندق" میگویند. در این "خندق" پیکر گروهی از قربانیان کشتار سال 1367 را ریختهاند.
در اینجا کسانی خفتهاند که با بسیاری از آنان روزانه سروکار داشتم و وقتیکه میهنی را که دیگر جایی برای من نداشت ترک کردم، آنان زنده بودند و در زندان:
عبدالحسین آگاهی
گاگیک آوانسیان
مرتضی باباخانی
ابوتراب باقرزاده
منوچهر بهزادی
محمد پورهرمزان
جعفر جاویدفر
عباس حجری
ابوالحسن خطیب
فرزاد دادگر
احمد دانش
اسماعیل ذوالقدر
کیومرث زرشناس
رضا شلتوکی
فریبرز صالحی
مهرداد فرجاد
هوشنگ قرباننژاد
حسین قلمبر
تقی کیمنش
اصغر محبوب
رفعت محمدزاده (اخگر)
فرجالله میزانی (جوانشیر)
هوشنگ ناظمی (امیر نیکآئین)
رحمان هاتفی (حیدر مهرگان)
و کسان بیشمار دیگری که کمتر دیدمشان و کمتر شناختمشان. آیا همه در این خاک خفتهاند، و یا گورهای جمعی دیگری هم هست؟ کشتههای سازمان مجاهدین اینجا نیستند. آنان را به دلیل مسلمان بودن در جاهای دیگری خاک کردهاند. چند گور جمعی و چند گورستان ناشناس دیگر بر خاک این میهن زخمخورده هست؟
لختی به سکوت ایستادم و نامها را یکیک در یاد تکرار کردم. درود بر اینان! و شرمشان باد آنان که دست به خون اینان آلودند. شرم بر دولتهای خاتمی که کلامی دربارهی جنایتهای دههی 60 نگفتند، و شرم بر گردانندگان آن جنایتها که اکنون جانماز آب میکشند، "اصلاحطلب" شدهاند، و سخنی در انتقاد از کردههای خود نمیگویند.
[اکنون خبر میرسد که از برگزاری یادبود بیستمین سال این جنایت جلوگیری کردهاند، و از سرنوشت یکی از بازداشتشدگان خبری نیست.
باش تا نفرین ِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادران ِ سیاه پوش
-داغ داران ِ زیباترین فرزندان ِ آفتاب و باد-
هنوز از سجاده ها
--------------------سر بر نگرفته اند!
احمد شاملو، آخر ِ بازی، از "ترانههای کوچک غربت"]
خاموش و افسرده خاوران را ترک کردیم. در بزرگراههای شرق تهران بهسوی شمال راندیم. باد میوزید و دود شناور بر هوای تهران را با خود میبرد. کوههای برفپوش شمال تهران ساکت و تمیز و باشکوه در برابر چشمانمان منظرهی پرصلابتی ترسیم میکردند. گوئی دلداریمان میدادند. اما یاد این بهناحقکشتگان همواره با من است.
نام درست جلادان را اینجا بخوانید.
1 comment:
اين چنين سرخ و لوند
برخار بوته ی خون
شکفتن
وينچنين گردن فراز
بر تازيانه زار تحقير
گذشتن
و راه را تا غايت نفرت
.بريدن
آه، از که سخن می گويم؟
ما بی چرا زندگانيم
.آنان به چرا مرگ خودآگاهانند
شاملو
XACCAH
Post a Comment