دفترچهی عضویت در اتحادیهی کارگران صنایع ماشین ابزارسازی، کمیتهی مینسک، کارخانهی "انقلاب اکتبر" |
اگر فضای ایران (و حتی جهان) دهههای 1960 و 1970 را لمس نکردهباشید، هر چه هم که من بگویم، باز برایتان دشوار خواهد بود که آن راه را ببینید و به آن فرهنگ علاقمند شوید. با این حال، چارهای ندارم جز آنکه تلاشی بورزم، هرچند در حد نوشتهی کوتاه وبلاگ و نه رسالهای پژوهشی.
جهانی دو قطبی را تصور کنید که یک قطب آن، امریکا، درست یا غلط، در دیدهی جوانان و دانشجویان و روشنفکران اروپا و بسیاری کشورهای دیگر، از جمله ایران، مظهر پلیدی، جنگافروزی، و غارت کشورهای دیگر است، و هر صفت زشت دیگری نیز به آن میچسبد. این کشور فرسنگها دور از خاک خود کشتار بزرگی در چند کشور و از جمله در ویتنام بهراه انداختهاست. تنها در کریسمس 1972 این کشور بیست هزار تن بمب بر سر مردم بیسلاح و بیدفاع ویتنام شمالی، بر سر سالخوردگان و کودکان میریزد – آری، بیست... هزار... تن! بیست میلیون کیلو! کار بهجایی میرسد که اولوف پالمه نخستوزیر سوئد، کشوری که "ویترین سرمایهداری جهانی" نامیده میشد، دیر وقت شب کریسمس به ادارهی رادیو میرود و در یک سخنرانی رادیویی "کشور دوست و برادر" امریکا را سخت نکوهش میکند؛ بزرگی خشونت بیمعنا و بیحاصل امریکا را با بزرگی خشونت هیتلر مقایسه میکند. و شما هر روز عکسهای تکاندهنده و فجیعی از کودکان گریان و سوخته از ناپالم، عکس روستاها و برنجزارهای سوخته را میبینید؛ هراس از مرگ را در چشمان زنان جنگزده میبینید؛ عکس آن افسر ویتنام جنوبی و مزدور امریکا را میبینید که با سلاح کمری به مغز برادر شمالیش تیر میزند...
این تنها یک نمونه است. اگر دل داشتهباشید، اگر چشمانتان را بگشایید و این دردها و بسیاری چیزهای دیگر را ببینید، به این قطب علاقمند نمیشوید و خود را از فرهنگ و همهی محصولات و مظاهر آن دور میکنید. حتی در خود امریکا جنبشهای بزرگ ضد جنگ بهراه میافتد. جوانان و میانسالان به جنبش دامنهدار "هیپی" با شعار "جنگ نکن، عشق بورز!" میپیوندند.
حال، در جهان آن روز، درست یا غلط، تبلیغ میشود که قطب دیگر (شوروی و اقمارش) یار و غمخوار همهی محرومان جهان، و پشتیبان مظلومان زیر حملهی امریکا در همهی جهان، و از جمله در ویتنام است. این قطب پشتیبان همهی کسانیست که بر ضد آن قطب "پلید" میجنگند. این قطب با تحمل دهها میلیون تلفات و خرابیهای باورنکردنی جنگ جهانی دوم را پیروزمندانه از سر گذرانده و جهانی را از بلای نازیسم و فاشیسم هیتلری نجات دادهاست. و شگفت آنکه همهی محصولات و مظاهر و فرآوردههای فرهنگی شوروی و دوستانش در ایران نایاب و ممنوع است؛ بر گرد هر چه نامی و نشانی از شوروی دارد، هالهای از ترس و تابو، ممنوعیت، و تعقیب و آزار ساواک تنیده شدهاست. حتی سفر توریستی به آن کشور و اقمارش ممنوع است، جز برای افرادی خاص با مأموریتها، یا دعوتهای ویژه...
آیا کنجکاو نمیشوید که بدانید چرا نمیگذارند بیشتر دربارهی این "یار مظلومان جهان" بدانید؟ چرا نمیگذارند به آنجا سفر کنید؟ اگر کتابی از آن دیار گیر بیاورید، یا عکس لنین و مارکس و انگلس و چهگوارا داشتهباشید، چرا ساواک میگیردتان و شکنجهتان میکند؟ آیا نمیکوشید هر طور شده، پنهانی، از کتابهای آنجا گیر بیاورید و بخوانید، یا یک عکس حتی خیلی کوچک از چهگوارا لای یکی از کتابهای درسیتان پنهان کنید و گاه یواشکی نگاهش کنید؟
و باز شگفت آنکه هر چه از رمانهای شوروی گیر میآورید و میخوانید، هر چه از فیلمهای آنجا که از سد سانسور میگذرد و میبینید، همه سرشار از زیبایی، سرشار از انساندوستیست. هنر و ادبیات روسی همواره در سطح بالایی بودهاست. با آشنایی با هر اثر هنری از آنجا، همواره تأییدی بر درستی انتخاب خود مییابید. آیا تشنهتر نمیشوید؟
اینکه دیرتر کشف میکنید که این هنر و ادبیات در خدمت تبلیغ چیزی ناموجود و غیر واقعی بوده، بحث دیگریست. دولتهای ایدئولوژیک و دینی همواره به همین شکل عمل میکنند. دعوای آن مهماندار مسلمان واگون یک قطار را با من بهیاد بیاورید.
آیا احسان طبری چیزی از دوران زندگی در شوروی میگفت؟ آری، هم خوب میگفت و هم بد. اما من شیفته و کور و کر بودم؛ خوبها را در تأیید تصویر ذهنی خود مییافتم، و برای بدها یک گوشم در بود و دیگری دروازه. اینجا نوشتهام. آن حرف دربارهی فیلم تماشا کردنش نیز از همان نوشتهی من آمده. اما من ننوشتم که او "مدام" فیلمهای امریکایی تماشا میکرد. نوشتم که هنوز سریالهای تلویزیونی شوروی را دوست داشت. و تازه، فیلمهای شوروی که آن موقع در ایران گیر میآمد همه کهنه بودند، اما همیشه فیلمهای تازهی امریکایی دم دست بود.
دوست دیگری همانجا از تجربهی سفر خود به باکو مینویسد، و این به بحث بالا نیز مربوط میشود: ما پس از دیدن واقعیتهای شوروی، از خود میپرسیدیم "چرا شاه و ساواک نمیگذاشتند امثال ماها به اینجا سفر کنیم و این چیزها را ببینیم، و به این راهها کشیده نشویم؟" اما داستان چیز دیگری بود، و شاه و ساواک خوب پیبردهبودند که در شوروی به توریستها چیزی نشان میدهند که آنان را شیفتهتر میکند! آری، اگر سفر توریستی به شوروی میکردید، درست همان مظاهر فرهنگی و هنری را نشانتان میدادند که در تبلیغات خارجیشان عرضه میکردند. شما اجازه نداشتید سر خود هر جا که میخواهید بروید. شما را در هتلهای ویژهای جا میدادند و همهجا با راهنما میبردندتان. شهرهای بسیاری در سراسر شوروی "منطقهی ممنوعه" بودند و حتی خود شهروندان شوروی از شهرهای دیگر اجازهی سفر به آنها نداشتند.
شما به عنوان توریست فروشگاههای معینی را میدیدید و از آنها خرید میکردید. هرگز از شهرک نیمهساختهی محل زندگی کارگران و کارمندان عادی سر در نمیآوردید تا در یک بقالی بخواهید ماست بخرید و پول اضافه از شما بخواهند. اگر هم بقیهی پول را پس نمیدادند، شما فقیر و بیپول نبودید: با ارز خارجی که داشتید میتوانستید نیمی از دکان را بخرید. هرگز در یک لباسفروشی معمولی دنبال یک شلوار معمولی نبودید که پیدا نشود، تا بهتدریج شیرفهمتان کنند که اگر قدری بیشتر بدهید، از زیر میز درش میآورند. اگر به عنوان توریست بیمار میشدید، تنها کلینیکهای معینی اجازهی رسیدگی به شما داشتند و جاهای دیگر راهتان نمیدادند تا پزشک برای آمپول بیحسی از شما رشوه بخواهد.
اگر اجازه مییافتید که با قطار سفر کنید، تنها بلیت قطار شب را به شما میفروختند تا در طول راه دهکدههای ویران و مانده در قرنی پیش را نبینید. در نزدیکی مینسک، پایتخت بلاروس، یادبودی ساختهبودند برای قربانیان جنگ جهانی دوم در روستایی بهنام "خاتین". گفته میشد که از هر چهار روستایی آن دهکده، سه نفر در جنگ کشته شدهاند. همهی دهکده به شکل یادبود خانوارهای پیش از جنگ آن ساخته شدهبود. این یکی از جاذبههای توریستی بلاروس بود و اتوبوسهای توریستی بیشماری در جادهی مینسک به خاتین میرفتند و میآمدند. اینجا دیگر نمیشد توریستها را شب برد و آورد. اینجا چارهی دیگری یافتهبودند: در دو سوی جاده، در سراسر آن چهل – پنجاه کیلومتر، چنان بوتهها و درختهایی کاشتهبودند که شما یا تنها دشت و جنگل میدیدید، و یا دو دیوار از بوتهها و درختهای انبوه.
یکی از دوستان هماتاقی من پیش از انقلاب، بهمحض گشودهشدن راه سفر به شوروی پس از انقلاب، با یک گروه گردشگری به آنجا رفت، مسکو، لنینگراد، کیف، و چند جای توریستی دیگر را دید، عاشق و دلداده و شیفتهی شوروی بازگشت، و "اکثریتی" شد. شادمانم از اینکه کارش بهجایی نرسید که به "کعبهی آمالش" بگریزد و رنجهایی که ما کشیدیم، دامان او را نیز بگیرد.
چرا عقبماندگی و ویرانی؟ یک پاسخ استاندارد به این پرسش وجود داشت: شوروی باید هزینهی "جنگ سرد"، رویارویی با "ماشین جهنمی امپریالیسم"، مسابقهی تسلیحاتی، رقابت با برنامهی "جنگ ستارگان" و غیره را "بهتنهایی" بپردازد، که هیچ، باید به همهی محرومان جهان کمک کند و به عنوان پیرو "انترناسیونالیسم پرولتری" از کارگران و جنبشهای کارگری همهی کشورها پشتیبانی کند. پولی باقی نمیماند برای "تجملات".
شاید این سخنان چیزی از حقیقت در خود داشتند، اما به عنوان کسی که در آنجا سه سال کارگر صنعتی بودهام، میتوانم بگویم که آن نظام "سوسیالیستی" حاصلی بهتر از آنچه بود نمیتوانست داشتهباشد.