دلم خون است. خون میگریم. بر پنجرهها و بر کف اتاقم خون جاریست. گوشهایم پر از فریاد و ضجهی انسانهاییست که شکنجه میشوند. صدای شلاق بر استخوان جمجمهام چکش میکوبد. خون. خون از برگهای کتاب بر عینکم شتک میزند. داستان شجاعت، داستان از خود گذشتگی، داستان انتخاب مرگ برای ساختن زندگی زیباتر برای دیگران، داستان جویدن سیانور، داستان کوبیدن سر به دیوار، تکهپاره شدن زیر شکنجه. ساعتی پیش به دستم رسیده: چریکهای فدایی خلق، از نخستین کنشها تا بهمن 1357، جلد اول، مؤسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، بهار 1387.
ورق میزنم و نامهای دوستان و آشنایانم، همدانشگاهیهایم، یا دیگران که هر روز میدیدمشان، از دور یا از نزدیک، یا تا سالها بعد با ایشان سر و کار داشتم، از برابر چشمانم میگذرد. جوانان زیبایی که در آرزوی رساندن میهنمان به رفاه و آسایش و عدالت اجتماعی واپسین دارائیشان، جانشان را بر کف گرفتند و در آتش این آرزو سوختند و در خون غلتیدند:
حسینعلی پرورش، مسعود پرورش، ابراهیم پوررضا خلیق، تورج حیدری بیگوند، طاهره خرم، ابوالحسن خطیب، فرزاد دادگر، محمود زکیپور، فریبرز صالحی، بهروز عبدی، یوسف قانع خشکبیجاری، سیامک قلمبر، و...
در این کتاب سند کم نیست، اما کوشیدهاند زشتیها را بزرگنمایی کنند، و حتی از درج عکس این زیباترین فرزندان میهنمان در جامهی کریه مرگ، با پیکرهای مثلهشده و چهرههای خونین نگذشتهاند. کسانی از این میان را، از همین نامهایی را که این بالا برشمردم خودشان کشتهاند، و شرمشان نیست.
با این همه، کسی که چشم بصیرت داشتهباشد، میتواند ببیند که این جوانان که بودند و چه کردند. تنها باید تحمل دیدن خون را داشت.
پیشتر نوشتم که بهروز عبدی در اتاق ما در خوابگاه "پنهان" بود و دیرتر در درگیری با ساواک کشتهشد. اینجا اما داستان دیگری گفته میشود:
«در ساعت 15 روز 3/11/51 انفجاری در منزل دواتاقهای واقع در مشهد، خیابان خواجهربیع به وقوع میپیوندد و به کمک همسایگان فرد مجروح که دختری به نام زهرا حسینی بود به بیمارستان منتقل میشود. اما او پس از انتقال فوت میکند. با تحقیقاتی که ساواک مشهد به عمل آورد، معلوم شد که نام اصلی زهرا حسینی، پوران یداللهی، دانشجوی سال آخر رشته شیمی دانشگاه تهران است.
[...] شدت تخریب انفجار در این منزل چنان بود که در اولین گزارش شهربانی فقط از پوران یداللهی به عنوان مجروح حادثه نام بردهشد؛ اما در کاوشهای بعدی، جسد دیگری نیز پیدا شد که تا مدتی مجهولالهویه بود. در تاریخ 20/6/53 اداره کل سوم ساواک در پاسخ به نامهای به ریاست ساواک استان آذربایجان شرقی اعلام میکند که بهروز عبدی نیز در آن منزل، در اثر بهوقوع پیوستن انفجار فوت کردهاست.
برابر اسناد موجود، بهروز عبدی که دانشجوی سال سوم مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی آریامهر بودهاست؛ از اوایل سال تحصیلی 52- 51 برای ثبت نام به دانشگاه مراجعه نکردهاست. بهطوری که پدر و مادر او برای یافتنش به دانشگاه و به خانهای که اجاره کردهبود؛ مراجعه میکنند ولی اثری از او نمییابند.
حسب بازجوییای که از صاحب خانه بهروز عبدی به عمل آمد، او در اواخر شهریور ماه سال 51 به عنوان مستأجر به آنجا نقل مکان کرد و پساز گذشت یک ماه و نیم و بدون اطلاع قبلی دیگر به آنجا باز نگشت.»
«[... اسماعیل] خاکپور مینویسد: آن موقع توی آن خانه ما شروع به تجربه و یادگیری روی اسید پیکریک کردیم و دو سه بار آزمایش کردیم و تقریباً به نتیجه رسیدیم [...]» (صص 465، 466 و 470).
عکسی با نام بهروز عبدی نیز در صفحهی 854 آمده، اما صاحب عکس بهروز عبدی نیست. چشمان سبز روشن بهروز، ویژهی مردم تبریز، هنوز پیش چشمانم است. بر سینهی این عکس، که در زندان برداشتهشده، تاریخ 12 دی 1351 دیده میشود. با داستان بالا، چهگونه بهروز میتوانست در این تاریخ در زندان باشد؟ پیداست که در دستگاههای امنیتی منطق جایی کمتر از توطئهاندیشی دارد.
ورق میزنم و نامهای دوستان و آشنایانم، همدانشگاهیهایم، یا دیگران که هر روز میدیدمشان، از دور یا از نزدیک، یا تا سالها بعد با ایشان سر و کار داشتم، از برابر چشمانم میگذرد. جوانان زیبایی که در آرزوی رساندن میهنمان به رفاه و آسایش و عدالت اجتماعی واپسین دارائیشان، جانشان را بر کف گرفتند و در آتش این آرزو سوختند و در خون غلتیدند:
حسینعلی پرورش، مسعود پرورش، ابراهیم پوررضا خلیق، تورج حیدری بیگوند، طاهره خرم، ابوالحسن خطیب، فرزاد دادگر، محمود زکیپور، فریبرز صالحی، بهروز عبدی، یوسف قانع خشکبیجاری، سیامک قلمبر، و...
در این کتاب سند کم نیست، اما کوشیدهاند زشتیها را بزرگنمایی کنند، و حتی از درج عکس این زیباترین فرزندان میهنمان در جامهی کریه مرگ، با پیکرهای مثلهشده و چهرههای خونین نگذشتهاند. کسانی از این میان را، از همین نامهایی را که این بالا برشمردم خودشان کشتهاند، و شرمشان نیست.
با این همه، کسی که چشم بصیرت داشتهباشد، میتواند ببیند که این جوانان که بودند و چه کردند. تنها باید تحمل دیدن خون را داشت.
پیشتر نوشتم که بهروز عبدی در اتاق ما در خوابگاه "پنهان" بود و دیرتر در درگیری با ساواک کشتهشد. اینجا اما داستان دیگری گفته میشود:
«در ساعت 15 روز 3/11/51 انفجاری در منزل دواتاقهای واقع در مشهد، خیابان خواجهربیع به وقوع میپیوندد و به کمک همسایگان فرد مجروح که دختری به نام زهرا حسینی بود به بیمارستان منتقل میشود. اما او پس از انتقال فوت میکند. با تحقیقاتی که ساواک مشهد به عمل آورد، معلوم شد که نام اصلی زهرا حسینی، پوران یداللهی، دانشجوی سال آخر رشته شیمی دانشگاه تهران است.
[...] شدت تخریب انفجار در این منزل چنان بود که در اولین گزارش شهربانی فقط از پوران یداللهی به عنوان مجروح حادثه نام بردهشد؛ اما در کاوشهای بعدی، جسد دیگری نیز پیدا شد که تا مدتی مجهولالهویه بود. در تاریخ 20/6/53 اداره کل سوم ساواک در پاسخ به نامهای به ریاست ساواک استان آذربایجان شرقی اعلام میکند که بهروز عبدی نیز در آن منزل، در اثر بهوقوع پیوستن انفجار فوت کردهاست.
برابر اسناد موجود، بهروز عبدی که دانشجوی سال سوم مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی آریامهر بودهاست؛ از اوایل سال تحصیلی 52- 51 برای ثبت نام به دانشگاه مراجعه نکردهاست. بهطوری که پدر و مادر او برای یافتنش به دانشگاه و به خانهای که اجاره کردهبود؛ مراجعه میکنند ولی اثری از او نمییابند.
حسب بازجوییای که از صاحب خانه بهروز عبدی به عمل آمد، او در اواخر شهریور ماه سال 51 به عنوان مستأجر به آنجا نقل مکان کرد و پساز گذشت یک ماه و نیم و بدون اطلاع قبلی دیگر به آنجا باز نگشت.»
«[... اسماعیل] خاکپور مینویسد: آن موقع توی آن خانه ما شروع به تجربه و یادگیری روی اسید پیکریک کردیم و دو سه بار آزمایش کردیم و تقریباً به نتیجه رسیدیم [...]» (صص 465، 466 و 470).
عکسی با نام بهروز عبدی نیز در صفحهی 854 آمده، اما صاحب عکس بهروز عبدی نیست. چشمان سبز روشن بهروز، ویژهی مردم تبریز، هنوز پیش چشمانم است. بر سینهی این عکس، که در زندان برداشتهشده، تاریخ 12 دی 1351 دیده میشود. با داستان بالا، چهگونه بهروز میتوانست در این تاریخ در زندان باشد؟ پیداست که در دستگاههای امنیتی منطق جایی کمتر از توطئهاندیشی دارد.
1 comment:
سلام
من نمی دانم بر این سرزمین چه گذشته چرا که در ان دوران نبودم وچیزی را درک نکردم اما می دانم سرزمینی داریم ویران با والیانی بی رحم و مروت که بر ان حکمرانی می کنند و امروز انگلستان سازمان مجاهدین خلق را که اینان ان را منافقین می خوانند تبرئه می کند واینان محکوم می کنند حقیقت چیست ؟نمی دانم چیزی که می دانم رکود اقتصادی است که به فساد و دزدی و جرم و جنایت و بی رحمی مبدل شده خدایا چرا باید دراین دوره از مملکت به دنیا می امدم که این همه تیرگی را شاهد باشم جوان خویشاوندم در سوئد شما به خاطر نارفیقی همسرش که از ایران گرفته بود دق مرگ شد واب از اب تکان نخورد نه در خانه امنیت است و نه بیرون ان چه کنیم؟! حیرانیم وسرگردان
Post a Comment