Showing posts with label سیاست. Show all posts
Showing posts with label سیاست. Show all posts

04 May 2023

اپرای کوراوغلو در میان دانشجویان‏

اپرای کوراوغلو در میان دانشجویان (۱۳۵۱-۱۳۵۹)


(نسخهٔ پی.دی.اف این نوشته: کلیک کنید)

اپرای آذربایجانی کوراوغلو (۱۹۳۸) اثر بزرگ آهنگساز بزرگ عزیر ‏Üzeyir‏ حاجی‌بیگوف (۱۸۸۵-۱۹۴۸) ‏چندین سال در میان دانشجویان و گروه‌های فرهنگی دانشجویی سراسر ایران محبوبیت بی‌همتایی ‏داشت و معروفیت و جایگاهی که به‌دست آورد، پدیده‌ای شگرف بود. پیرامون این موضوع در برخی ‏نوشته‌ها اشاره‌هایی شده‌است، اما جا داشت که کسی جز من به آن در مقام یک «پدیده» ‏بپردازد، و چون چنین کاری صورت نگرفته، و از ترس آن که به فراموشی سپرده‌شود، ناگزیر خود ‏می‌نویسم!

با ورود به دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف بعدی) در سال ۱۳۵۰، در خوابگاه خیابان زنجان سابق ‏‏(خوابگاه «احمدی روشن»، خیابان تیموری) با اپرای کوراوغلو آشنا شدم: اپرایی در پنج پرده روی ‏سه صفحهٔ بزرگ و ۳۳ دور گراموفون، که میان دانشجویان آذربایجانی و هم‌اتاقی‌های ارشدتر از من ‏دست‌به‌دست می‌گشت. گراموفونی از یک‌دیگر به امانت می‌گرفتند و به آن صفحه‌ها گوش ‏می‌دادند.‏

در آن سال‌ها در ایران دستگاه ضبط‌صوت و نوار کاست هنوز پدیده‌ای نوظهور و گران‌قیمت بود. من تا ‏پیش از آمدن به تهران و دانشگاه، از طریق گوش دادن به رادیوهای ایران و باکو و مسکو با موسیقی ‏کلاسیک و موسیقی آذربایجانی از جمهوری آذربایجان آشنایی داشتم. به‌ویژه از آن رو که در شهر ‏من اردبیل فرستنده‌های رادیویی جمهوری آذربایجان و مسکو به‌مراتب بهتر از فرستنده‌های ایران ‏شنیده می‌شدند. اما با موسیقی کلاسیک آوازی و اپرا میانه‌ای نداشتم و گوش نمی‌دادم. اکنون در ‏خوابگاه دیدن شیفتگی این دوستان به اپرایی ناآشنا، برایم جالب بود.‏

پس از چند بار شنیدن، من نیز به آن اپرا علاقمند شدم: داستان دلاوری‌های یک قهرمان مردمی ‏طرفدار ستم‌دیدگان و دشمن ستم‌کاران، و هم‌سنگران او بود، در ستیز با خان‌های خون‌خوار، و البته ‏عشق و دلدادگی آتشین در آن میان، با موسیقی حماسی و شورانگیز، با مایه‌های آذربایجانی... ‏بسیار زیبا!‏

نمی‌دانم چگونه این فکر به‌میان آمد که اپرا را جایی در دانشگاه پخش کنیم تا بقیهٔ دانشجویان ‏آذربایجانی نیز آن را بشنوند.‏

در آن هنگام «مرکز تعلیمات عمومی» به‌تازگی در دانشگاه ایجاد شده‌بود تا دانشجویان تعدادی ‏واحدهای درس‌های علوم انسانی هم بخوانند تا مهندسان خشک‌مغزی بار نیایند! از جمله درس‌های ‏این مرکز «شناخت موسیقی» بود که دکتر هرمز فرهت آن را تدریس می‌کرد. برای این درس در ‏یکی از کلاس‌ها وسایل صوتی، گراموفون، ضبط‌صوت ریل، و بلندگوهای قوی نصب کرده‌بودند و نزدیک ‏دویست صفحهٔ گراموفون موسیقی کلاسیک غربی خریده‌بودند. این صفحه‌ها در طول درس دکتر ‏فرهت برای دانشجویان کلاس پخش می‌شد (من چند ماه بعد مسئول همین کار شدم). اگر ‏می‌شد برای پخش اپرای کوراوغلو از همین امکان استفاده کرد، بسیار عالی بود.‏

گردانندهٔ امور اجرایی مرکز تعلیمات عمومی در آن هنگام، و پیش از آن که غلامعلی حداد عادل ‏همه‌کارهٔ آن مرکز شود و زیر سایهٔ سید حسین نصر همهٔ درس‌های آن مرکز را اسلامی کند، مهدی ربانی‌فر بود؛ دانش‌آموختهٔ همین دانشگاه و فعال سابق گروه نقاشی ‏دانشگاه، که اکنون برای انجام خدمت سربازی به‌جای رفتن به پادگان، این کار را انجام می‌داد. او با ‏گشاده‌رویی از پیشنهاد من استقبال کرد.‏

هنگام نخستین پخش اپرای کوراوغلو در دانشگاه، در اردیبهشت ۱۳۵۱ (اکنون ۵۱ سال از آن ‏می‌گذرد)، تعداد کمی در کلاسی که ۷۰ صندلی داشت گرد آمدند. کسانی از آن میان گوششان با ‏اپرا و این نوع موسیقی آشنا نبود، کسانی تاب دو ساعت و نیم نشستن و گوش دادن نداشتند، و ‏برخی که با ممنوعیت انتشارات به ترکی آذربایجانی، با زبان کتابی آذربایجانی آشنایی نداشتند و ‏زبان و موضوع اپرا را درست نمی‌فهمیدند، یا به هر دلیل دیگری، در میانه‌های برنامه برخاستند و ‏رفتند.‏


برای پخش بعدی که نزدیک یک ماه بعد صورت گرفت، با استفاده از بروشور همراه صفحه‌های اپرا که ‏به زبان انگلیسی بود، شرح مختصری از موضوع اپرا به اندازهٔ یک برگ آ۴ با دست نوشتم و پخش ‏کردم. بار سوم در نیمسال پاییزی سال ۱۳۵۱ جزوه‌ای در چهار – پنج برگ آ۴ حاوی نام خوانندگان، ‏ارکستر و رهبر آن، و شرح داستان تک‌تک پرده‌های پنج‌گانهٔ اپرا نوشتم، برای روی جلد آن هم ‏نقاشی روی قوطی صفحه‌های اپرا را با دست کپی کردم، و از آقای ربانی‌فر خواهش کردم تا دستور ‏تکثیر آن را بدهد.‏

موضوع اپرا، و نوشتهٔ من، به‌ظاهر به جایی بر نمی‌خورد: مبارزهٔ دهقانان و رهبر آنان با خان‌های ‏ستمگر بود، و نظام خان‌ها بیش از ده سال پیش با «انقلاب سفید» در کشور ما برچیده شده‌بود!‏

آقای ربانی‌فر، که خود نقاش بود، نقاشی مرا هم پسندید و دستور تکثیر آن چند صفحه را داد.‏

در آن هنگام دستگاه فتوکپی هم هنوز پدیده‌ای بسیار کم‌یاب و گران‌بها بود. در دانشگاه ما برای تکثیر ‏جزوه‌ها و کتاب‌های درسی از دستگاه تکثیر الکلی و چاپ استنسیل استفاده می‌کردند. دستگاه ‏الکلی متن را به رنگ آبی تکثیر می‌کرد.‏

اکنون، به هنگام پخش اپرای کوراوغلو در پاییز ۱۳۵۱ در کلاسی که نامش را «اتاق موسیقی» ‏گذاشته‌بودم، حتی روی کف زمین جا برای نشستن نبود، و بیرون کلاس نیز کف کریدور، و همچنین ‏روی چمن‌های پشت پنجره‌های کلاس عده‌ زیادی نشسته‌بودند، آن چند برگ را ورق می‌زدند و به ‏موسیقی گوش می‌دادند.‏

به‌تدریج دستگاه ضبط‌صوت و نوار کاست به بازارهای ایران سرازیر می‌شد، اما صفحه‌های گراموفون ‏اپرای کوراوغلو کم‌یاب و گران بود. به درخواست دوستان و علاقمندان، کاست‌های خالی از آنان ‏می‌گرفتم، صفحه‌ها را روی آن‌ها به رایگان ضبط می‌کردم و پسشان می‌دادم.‏

کم‌کم در خوابگاه، و در برنامه‌های کوهنوردی، شنیده می‌شد که کسانی انفرادی یا گروهی ‏تکه‌هایی از اپرای کوراوغلو را می‌خوانند یا با خود زمزمه می‌کنند. اپرا داشت با سرعت برق و باد در ‏سراسر ایران، به‌ویژه در میان دانشجویان، راه خود را می‌گشود، و حتی بسیاری از دانشجویانی که ‏هیچ ترکی نمی‌دانستند به آن علاقمند می‌شدند و می‌کوشیدند قطعاتی از آن را زمزمه کنند.‏

می‌شنیدم که خیلی‌ها جاهایی از شعرهای اپرا را درست در نمی‌یابند و درست نمی‌خوانند، حتی ‏چیزهای نامفهومی می‌گویند، و گاه حتی بر سر این که در اپرا چه گفته می‌شود با هم بگومگو ‏دارند. در زمستان ۱۳۵۱ به این نتیجه رسیدم که باید همهٔ متن اپرا را بنویسم و منتشر کنم. اما ‏هیچ منبع کتبی برای متن کامل اپرا وجود نداشت، یا داخل ایران در دسترس من نبود. پس یک راه ‏می‌ماند: بنشینم، گوش بدهم، و بنویسم!‏

کم‌ترین وقت اضافه که می‌یافتم، به اتاقک وسایل صوتی و بایگانی «اتاق موسیقی» می‌رفتم، ‏گوشی می‌گذاشتم، گوش می‌دادم و می‌نوشتم. برخی جاها روشن بود و راحت می‌نوشتم. اما ‏برخی جاها، در میان هیاهوی سازهای ارکستر، خواننده و گروه کر چه می‌گفتند؟ گوش‌هایم را تیز ‏می‌کردم. زیر و بم صدا را تغییر می‌دادم، گوش می‌دادم، سوزن را روی صفحه عقب می‌کشیدم و باز ‏گوش می‌دادم: این چند کلمه چه بود؟ «حسن خان» با آن صدای باس در پردهٔ دوم می‌خواند: «...نای ...ریق‌لره ‏شراب دولدورون» چه می‌گوید؟ چه چیزهایی را پر از شراب کنند؟ یا در پردهٔ پنجم می‌خواند: ‏‏«دوزلتسین قشونلار پلاددان ...ا.» سپاهیان چه چیزی از پولاد بسازند؟

این‌ها نمونه‌های کوچکی‌ست که اکنون با ورق زدن کتاب یادم آمد. تکه‌های نامفهوم بزرگ‌تری بود. ‏گوش می‌دادم، فکر می‌کردم، دنبال منابع می‌گشتم... روزی دیگر و باری دیگر. و اغلب می‌یافتم: ‏آهان... می‌گوید «مینا ابریق‌لره» یعنی در ابریق‌های مینایی شراب پر کنید! ابریق را خیام هم به‌کار ‏برده، آن‌جا که خشمگین خدا را متهم می‌کند که مست است، و زده است و «ابریق می مرا ‏شکستی، ربی!» حسن خان دستور می‌دهد که در انتظار رسیدن میهمانی ارجمند صراحی‌های ‏میناکاری‌شده را پر از شراب کنند.‏

آهان... می‌گوید «... پلاددان حصار»، یعنی لشکریان حصاری پولادین در برابر دهقانان شورشی بر پا ‏کنند!‏

چنین بود که کار نوشتن متن کامل اپرای کوراوغلو، و ترجمهٔ آن به فارسی، نزدیک سه سال طول ‏کشید. درست در پایان کار دوستی خبر آورد که کتاب متن کامل اپرای کوراوغلو با الفبای سیریلیک در ‏کتابخانهٔ انجمن روابط فرهنگی اتحاد شوروی و ایران در تهران وجود دارد، و چند برگ دست‌نویس ‏شتابزده را که از بخش‌هایی از آن کتاب به خط فارسی رونویسی شده‌بود، نشانم داد. عجب! آیا ‏کتاب را تازه آورده‌اند، یا آن‌جا بود و من نمی‌دانستم؟

اما کار من هنوز ادامه داشت. آقای ابوالحسن ونده‌ور (وفا) مسئول کارهای فرهنگی و هنری ‏دانشجویی در دانشگاه، که ناظر تلاش‌های من در اتاق موسیقی و پخش موسیقی کلاسیک ‏غربی، موسیقی اصیل ایرانی، موسیقی آذربایجانی و فولکلوریک برای شنیدن دانشجویان در ‏دانشگاه بود، بیش از صد صفحه دست‌نویس متن اپرا و ترجمهٔ فارسی آن را از من گرفت، ورق زد و ‏خواند، پسندید، تشویقم کرد، و گفت: «آقایان که ادعا می‌کنند نظام فئودالی و خان‌خانی را نابود ‏کرده‌اند، چه اعتراضی به این داستان شورش دهقانی می‌توانند داشته‌باشند؟ چاپش می‌کنیم!»‏

ماشین‌نویس مرکز تعلیمات عمومی زبان ترکی و تایپ ترکی بلد نبود. آقای وفا کلید اتاق خودش، و ‏ماشین تحریر برقی را که در اتاقش بود در اختیارم نهاد. او به‌ندرت در این اتاق می‌نشست و من وقت ‏فراوان داشتم، به‌ویژه بعد از ساعات اداری، که (به‌جای درس خواندن!) آن‌جا بنشینم و متن اپرا و ‏ترجمهٔ فارسی آن را تایپ کنم. زمانه‌ای بود که خریدن و داشتن ماشین تحریر مجوز ویژه از ساواک ‏لازم داشت، و گروه‌های زیرزمینی چریک‌های فدایی و مجاهدین خلق، که در میان دانشجویان نفوذ ‏فراوانی داشتند، از هر امکانی برای تایپ و تکثیر اعلامیه‌ها و جزوه‌هایشان استفاده می‌کردند. ‏بنابراین آقای وفا فداکاری بزرگی کرد و اعتماد بسیاری نسبت به من داشت که این امکانات را بی ‏هیچ محدودیتی در اختیارم نهاد.‏

تایپ یک انگشتی و دو زبانی در دو ستون، با نشانه‌های ناقص برای حروف و صداهای ویژهٔ زبان ‏ترکی، روی کاغذ استنسیل، ماه‌ها طول کشید. هرگز هیچ‌کسی در هیچ کلاسی نوشتن به زبان ‏ترکی آذربایجانی را به من نیاموخته‌بود. خود خطی اختراع کردم، و نشانه‌های ناقص را با دست ‏تکمیل کردم. یک دختر دانشجوی عضو گروه نقاشی، که بی دانستن زبان ترکی به اپرای کوراوغلو ‏بسیار علاقمند شده‌بود و نقاشی روی جلد اولیهٔ مرا هم پسندیده‌بود، داوطلب شد که نقاشی مرا ‏در اندازهٔ کوچک‌تری برای روی جلد متن کامل اپرا بازسازی کند.‏

من قصد نداشتم هیچ نامی از خود روی جلد این کتابچه بنویسم، اما آقای وفا (که نام «اتاق ‏موسیقی» را هم نمی‌پسندید)، به اصرار زیاد این عناوین را روی جلد متن اپرا اضافه کرد: «از ‏انتشارات مرکز پخش موسیقی (اتاق ۳) دانشگاه صنعتی آریامهر – گردآوری، برگردان، ویرایش: شیوا ‏فرهمند راد».‏

جزوهٔ متن کامل و دو زبانهٔ اپرای کوراوغلو نخستین بار در بهار ۱۳۵۴ در ۲۰۰ نسخه در چاپخانهٔ ‏دانشگاه صنعتی آریامهر با چاپ استنسیل، در قطع آ۴ در ۶۴ صفحه و با جلد مقوای نازک به رنگ ‏آبی یا سبز پسته‌ای چاپ شد، با مقدمه‌هایی، و از جمله شرح حال آهنگساز بزرگ عزیر ‏حاجی‌بیگوف. هم این بار، و هم به هنگام چاپ بعدی در پاییز همان سال برنامهٔ ویژه‌ای در «اتاق ‏موسیقی» اعلام کردم، و هنگام ورود شنوندگان نسخه‌ای از جزوه به هر یک دادم. هر دو بار همهٔ ‏نسخه‌های چاپ‌شده ظرف چند دقیقه تمام شد، یا در واقع «غارت» شد. کسانی جزوه‌ها را از ‏دست من می‌قاپیدند و می‌رفتند. دیگر برای گوش دادن به اپرا هم نمی‌ماندند. اکنون نوار کاست آن ‏را از خود من گرفته بودند، یا کپی آن را از راه‌های دیگر یافته‌بودند.‏


جزوهٔ اپرا اکنون در محافل دانشجویی به پدیده‌ای تبدیل شده‌بود. متن کامل و درست شعرها اکنون ‏در دسترس همگان بود، هرچند که بسیاری از آنان زبان ترکی را هم بلد نبودند، اما ترجمهٔ فارسی ‏من کار خود را می‌کرد. اکنون کم‌تر برنامهٔ کوهنوردی بود که در آن سرودهایی از اپرای کوراوغلو را ‏نخوانند. در زندان‌ها و در خانه‌های تیمی چریک‌ها آن را زمزمه می‌کردند. کار «اتاق موسیقی» و ‏انتشار این جزوه الهام‌بخش بسیاری از گروه‌های دانشجویی در سراسر ایران بود. دانشجویان ‏دانشکدهٔ پلی‌تکنیک تهران (دانشگاه امیرکبیر بعدی) «اتاق موسیقی» درست کردند که مهران ‏رفیعی گوشه‌ای از داستان آن را نوشته‌است (https://akhbar-rooz.com/?p=200197). دانشجویان دانشکدهٔ فنی دانشگاه تهران با ‏سرپرستی دوستم فرشید واحدیان و راهنمایی‌های من «اتاق موسیقی» بر پا کردند.‏

برایم خبر می‌آوردند که نخست گروه موسیقی دانشجویان دانشکدهٔ فنی دانشگاه تبریز، و سپس ‏گروه دیگری در همان دانشگاه جزوهٔ اپرای کوراوغلو را بازتکثیر کرده‌اند. خبر آوردند که کتابفروشی ‏شمس در تبریز جزوه را پنهانی تکثیر کرده و زیرمیزی می‌فروشد. سپس خبرها از دوردست‌های ایران ‏آمد: از دانشگاه‌های مشهد، زاهدان، شیراز، اهواز... که جزوهٔ اپرا را تکثیر و توزیع کرده‌اند.‏

شگفت‌انگیز بود. خود نیز حیرت‌زده بودم. با فضای حاکم بر ایران و خفقان سیاسی، موضوع اپرا ‏اکنون رنگ سیاسی به خود گرفته‌بود. خفقان راه را برای نمادگرایی می‌گشود: حسن خان اپرا، نماد ‏شاه بود؛ کوراوغلو و یارانش نماد چریک‌ها بودند که در «چنلی‌بئل» (کمرکش مه‌آلود)، در کوه، در ‏‏«سیاهکل»، سنگر گرفته‌بودند، هر بار که فرصتی پیش می‌آمد از کوه (سیاهکل) فرود می‌آمدند و ‏به سپاهیان خان (شاه) شبیخون می‌زدند، غارتشان می‌کردند، و اموال او را میان دهقانان بی‌چیز ‏پخش می‌کردند.‏

حماسهٔ بزرگ در پردهٔ آخر و پنجم است که کوراوغلو و یارانش از کمینگاه بیرون می‌آیند، سپاهیان ‏خان را تارومار می‌کنند، نگار زیبارو و برادرش و چند دهقان را از تیغ جلاد نجات می‌دهند، و دهقانان ‏آزاد به جشن و پایکوبی می‌پردازند. چه داستانی شیرین‌تر و زیباتر از این برای دانشجویان انقلابی؟ ‏اکنون در برخی محافل دانشجویی هنگام بحث‌های سیاسی، به‌جای «شاه» می‌گفتند «حسن ‏خان»! جزوه و نوارهای اپرا اکنون به بیرون از گروه‌های دانشجویی نیز راه می‌گشود.‏

به گمانی،‌ شرایط و فضای سیاسی آن هنگام در ایران در استقبال گسترده از اپرای کوراوغلو و ‏محتوای آن، تأثیر بسیار داشت. برای نمونه در هنگامهٔ «جشن‌های ۲۵۰۰سالهٔ شاهنشاهی»، که ‏رهبران سراسر جهان به ضیافتی عظیم و پر ریخت‌وپاش در بیایان‌های تخت‌جمشید دعوت شده‌بودند، ‏دهقانان در پردهٔ اول این اپرا می‌خواندند:‏

هر هفته باشیندا بیر خان یا پاشا
قوناق گلمیش اولسا بو داغیلمیشا
گئدر وار – یوخوموز قوناق‌لار اوچون
اوغول – اوشاقیمیز قالار آج او گون...‏

یعنی:‏

اگر سر هر هفته یک خان یا پاشا
مهمان بیاید به این ویرانه
دار و ندارمان را به پای مهمان می‌ریزند
فرزندانمان گرسنه می‌مانند آن روز.‏

یا در مورد اختناق و سرکوب، حسن خان می‌خواند:‏

قامچی‌دیر ساخلایان بو رعیتی
قامچی‌سیز یاشاماز خانین دؤولتی
ظلمه اؤیره‌نن‌لر سئومز مرحمت
ظلم‌سیز یاشاماز بیزیم مملکت
دؤیمه‌سن، سؤیمه‌سن، مالین آلماسان
دارا چکدیرمه‌سن، داما سالماسان
رعیت بیرداها خانی دینله‌مز
مالی‌مین – جانی‌مین صاحبی دئمز
ساکیت‌لیک ایسته‌سن، از رعیتی
سؤیله‌ییب آتالار بو وصیتی.‏

یعنی:‏

فقط تازیانه است که رعیت را مهار می‌کند
بدون تازیانه دولت خان بر جا نمی‌ماند
کسی که به ظلم عادت کرده، مهربانی سزاوارش نیست
بی ظلم کشور ما پاینده نیست
اگر نزنی، دشنام ندهی، دار و ندارش را نگیری
اگر دارش نزنی، حبس‌اش نکنی
رعیت دیگر از خان حرف‌شنوی نخواهد داشت
خان را صاحب جان و مال خود نخواهد انگاشت
آرامش اگر می‌خواهی، باید رعیت را خرد کنی
این وصیت پدران است.‏

از این صحنه‌ها در طول اپرا فراوان است. آن‌جا که کوراوغلو دهقانان شورشی را فرا می‌خواند که با ‏او به کوه (سیاهکل) بزنند، یا آن‌جا که گونه‌ای «سرود انترناسیونال» می‌خواند و ملت‌های گوناگون ‏را در جنبش خود می‌پذیرد، بسیاری را سخت به هیجان می‌آورد.‏

از همین دست است آن‌جا که احسان‌پاشا در پردهٔ پنجم می‌خواند:‏

بو گوندن بیرجه انسان
خانا قارشی ائتسه عصیان
یا ئولوم وار یا دا زندان
عفو ائدیلمز خایین انسان
وئرمه‌ریک بیز بیرده فرصت چیخسین عصیان‌لار
خیانت‌پرور انسان‌لار
بو یول‌سوز، اوغرو نادان‌لار
بو جاهل، بو قودورقان‌لار
کسیلسین، محو ائدیل‌سین‌لر.‏

یعنی:‏

از امروز هر کس
بر ضد خان طغیان کند
سزای او مرگ است، یا زندان
خائنان را نمی‌بخشیم
بار دیگر فرصت نمی‌دهیم که عصیانی بر پا شود
آدم‌های خائن،
دزدان نادان و گمراه
جاهلان و گردن‌کشان
همگی ریشه‌کن شوند، نابود شوند.‏

یا خطابهٔ آتشین نگار پیش از آن که گردنش را بزنند:‏

بیر ییغین ظلمکار، بیر ییغین جلاد
تأثیر ائتمز سیزه بو قدر فریاد
سرخوش ائتمیش سیزی ظلمون نشئه‌سی
ناراحت ائیله‌مز مظلوم ناله‌سی
بیر گون گله‌جک‌دیر انتقام گونو
کسه‌جک ظالیمین باشی‌نین اوستونو
بو گون ازیلن‌لر، ازر سیزلری
خان ظلموندن قورتارارلار بیزلری...‏

یعنی:‏

مشتی ستمگر، مشتی جلاد
این همه فریاد تأثیری بر شما ندارد
نشئهٔ ستمگری شما را سرمست کرده
نالهٔ مظلومان شما را آزار نمی‌دهد
سرانجام روز انتقام می‌رسد
تیغ انتقام بالای سر ظالمان می‌آویزد
و پایمال‌شدگان امروز، پایمالتان می‌کنند
از ظلم خان نجاتمان می‌دهند.‏

من خود هیچ در حال‌وهوای برداشت‌های سیاسی از اپرا نبودم، نمی‌خواستم به آن‌ها رسمیت ‏ببخشم، و پخش‌شان کنم. برنامه‌های من در «اتاق موسیقی» بر لبهٔ تیغ حرکت می‌کرد. ‏می‌دانستم که ساواک به‌شدت مراقب است که موسیقی یا جزوه‌ای با محتوای سیاسی آن‌جا ‏پخش نشود، و تازه، هم دانشجویان «ماورای چپ» و هم خشکه مذهبی‌ها هم مراقب بودند تا مبادا ‏آن‌جا «رقاص‌خانه» شود. همچنان که اتاق موسیقی پلی‌تکنیک را بر هم ریختند، بی آن که ربطی به ‏‏«رقاص‌خانه» داشته‌باشد. آری، فشار مذهبی تازگی ندارد، و در زمان رژیم سلطنتی هم وجود ‏داشت!‏

اکنون هیچ کنترلی بر سیر نوارها و جزوهٔ اپرا نداشتم. نوارهای کاست اپرا، تکثیری من و دیگران، و ‏جزوهٔ دوزبانهٔ آن، چاپ دانشگاه ما یا کپی‌های دست چندم از آن، اکنون راه خود را مستقل از من ‏می‌پیمودند. کسانی با آن نوارها عاشق می‌شدند. کسانی، فارس و ترک، در قحطی متن کتبی به ‏ترکی از آن جزوه‌ها برای آموزش زبان ترکی استفاده می‌کردند. کسانی تمامی متن اپرا را حفظ ‏می‌کردند. کسانی در محافل باده‌گساری‌شان جزوهٔ مرا پیش می‌آوردند و با هم شادمانی می‌کردند. ‏کسانی با دیدن نام من بر روی جلد جزوه با رؤیای دختری زیبا نامه‌های عاشقانه برایم می‌نوشتند! ‏تفسیرهای مستقل در ذهن شنوندگان و خوانندگان جزوه وجود داشت.‏

در بهار سال ۱۳۵۵ نیز ۲۰۰ نسخه چاپ تازهٔ جزوه در دانشگاه در چشم بر هم زدنی به معنای ‏واقعی کلمه «غارت» شد، با آن که به هر کس تنها یک نسخه می‌دادم. کسانی که جزوه به ایشان ‏نرسید سخت ناراحت و از من عصبانی بودند. اما چاپخانهٔ دانشگاه، در لابه‌لای چاپ و تکثیر کتاب‌ها و ‏جزوه‌های درسی هر نیم‌سال تحصیلی، به‌زحمت فرصتی می‌یافت تا سفارش چاپ سرپرست ‏گروه‌های فوق برنامه و دانشجویی را انجام دهد، و با آن شیوهٔ چاپ هر بار بیش از ۲۰۰ نسخه ‏نمی‌شد چاپ کرد.‏

در تابستان ۱۳۵۶ یکی از همکاران «اتاق موسیقی»، زنده‌یاد حسن جلالی نایینی، خبرم کرد که ‏ناشری با سود بردن از «فضای باز سیاسی» که نخست‌وزیر اعلام کرده، بدون اجازهٔ ما دست‌به‌کار ‏حروفچینی جزوهٔ اپرای کوراوغلو شده و مقدمات چاپ آن را فراهم می‌کند. محترمانه از او خواستیم ‏که این کار را نکند، زیرا که با ناشر دیگری قرار و مدار داشتم.‏


نخستین چاپ رسمی این جزوه به‌شکل کتاب در زمستان ۱۳۵۷ (بعد از انقلاب) با همکاری انتشارات ‏ارمغان (تهران) منتشر شد. طرح روی جلد آن کار مهروز کیانوری است.‏

اما بسیاری از دانشجویان آن سال‌ها و دوستانشان هنوز از دوردست‌های گوشه و کنار جهان پیدایم ‏می‌کنند و در پیام‌هایی مهرآمیز می‌نویسند: «هنوز همان جزوهٔ جلدآبی را دارم ها... با همان ‏نقاشی...» حتی ناشری در استکهلم، گویا بی آن‌که بداند من خود در استکهلم هستم، نسخهٔ ‏بسیار فرسوده و بدون جلدی از چاپ ۱۳۵۷ را در خانهٔ دوستی در هلند یافت، و آن را بدون اطلاع من ‏با جلدی به رنگ نوستالژیک همان چاپ‌های دانشگاه تجدید چاپ کرد و به فروش گذاشت.‏

دربارهٔ تأثیر جزوه و اپرای کوراوغلو در میان دانشجویان، دوست هم‌دانشگاهی آقای علیرضا صرافی در ‏رساله‌ای با عنوان «حرکات دانشجویان آذربایجانی در دههٔ پنجاه» ضمن تشریح فعالیت‌های «اتاق ‏موسیقی» و اهمیت آن، نوشته است: «چاپ این كتابچه كه به خارج از دانشگاه هم راه یافته‌بود، در ‏زمانی كه هیچ اثر تركی اجازه‌ی چاپ نداشت، در نوع خود حادثه‌ٔ مهمی شمرده میشد. كتاب با ‏استقبال بسیاری مواجه‌شد. یادم می‌آید كه دانشجویان دانشگاه تبریز نیز نامه‌ای محبت‌آمیز به ‏شیوا نوشته‌بودند و به خاطر كار با ارزشش از وی تشكر كرده‌بودند.»[ص ۱۲ یا در این نشانی: http://www.achiq.info/yazi/seraf.oyren.htm#_Toc166418329].‏

همچنین خانم سودابه اردوان تعریف می‌کند که در اردیبهشت ۱۳۵۹ در آستانهٔ «انقلاب فرهنگی»، ‏هنگامی که دولت حکم کرده‌بود که گروه‌های دانشجویی باید اتاق‌ها و ستادهایشان را از محوطهٔ ‏دانشگاه‌ها برچینند، ایشان و رفقایشان در مخالفت با این تصمیم در دانشگاه تهران سنگربندی ‏کرده‌بودند، آغاز پردهٔ سوم اپرای کوراوغلو با صدای بلند از بلندگوها پخش می‌شد، و آنان پشت سنگر ‏با این آهنگ و سرود نرمش می‌کردند و روحیهٔ پایداری را در خود و دیگران تقویت می‌کردند:‏

چنلی‌بئل ئولکه‌م، هر یئری محکم، محکم
قوش اؤته‌بیلمز بو سنگرلرین اوستوندن
قصد ائده‌بیلمز بو یئرلره هئچ بیر دشمن
قهرمان‌لار یوردو چنلی‌بئل
باسیلماز بیر اردو چنلی‌بئل

یعنی:‏

چنلی‌بئل وطنم، همه جایش محکم است
هیچ پرنده‌ای هم نمی‌تواند از فراز این سنگرها بگذرد
هیچ دشمنی نمی‌تواند خیال تسخیر این‌جا را به سر راه دهد
سرزمین قهرمانان است چنلی‌بئل
اردویی تسخیرناپذیر است چنلی‌بئل

آخرین چاپ کتاب دوزبانهٔ اپرای کوراوغلو، تا جایی که می‌دانم، با تجدید نظر در حروف‌نگاری، و این بار ‏همراه با سی.دی. های اپرا، در تابستان ۱۳۸۲ (نشر دنیای نو، تهران) بوده‌است.‏

همهٔ اطلاعات مربوط به آهنگساز و اپرایش، با جزئیات فراوان، در پیشگفتارهای کتاب هست و لازم ‏نمی‌دانم این‌جا چیزی بنویسم. نسخهٔ اسکن‌شدهٔ آخرین چاپ را از این نشانی دانلود کنید:‏ https://drive.google.com/file/d/1L3sVJ_LNemR7lqC_BUwLF-yNCZw-W3MW/view?usp=sharing

نسخهٔ کامل و رسمی متن اپرا به زبان اصلی و با حروف لاتین در این نشانی موجود است، با این ‏تذکر که سخنان موجود در اجراهای گوناگون با یک‌دیگر تفاوت‌ها و جابه‌جایی‌هایی دارند: http://uzeyir.musigi-dunya.az/az/keroglu_libr.html

اما نکته‌ای از حاشیهٔ نخستین اجرای آن هست، که به‌گمانم جالب است و جایی به‌فارسی نوشته ‏نشده: اپرای کوراوغلو نخستین بار در سال ۱۹۳۸ در جشنوارهٔ ده‌روزهٔ موسیقی آذربایجانی در ‏‏«بالشوی تئاتر» مسکو اجرا شد. استالین طبق معمول از لژ ویژه‌اش اپرا را تماشا می‌کرد. در این ‏اجرا برای نخستین بار اسب هم بر صحنه‌ی اپرا آوردند و کوراوغلو سوار بر اسب بود. کوراوغلو بی ‏اسب نمی‌تواند باشد! اجرا بسیار موفقیت‌آمیز بود. پس از پایان اجرا عده‌ای از رهبران حزب ‏کمونیست اتحاد شوروی بر گرد عزیر حاجی‌بیگوف حلقه زدند. استالین هم بود. کسی از آن میان ‏‏(ژدانوف؟) خطاب به عزیر گفت: «بابا! یک جفت دیگر از این اپراها بنویس!» ناگهان استالین غرید: «نخیر!»‏

آن زمان اوج دوران وحشت استالینی و اعدام و تبعید هر کسی که سرش به تنش می‌ارزید به ‏اردوگاه‌های برده‌داری سیبری بود. همه با شنیدن «نخیر» استالین در جا یخ زدند. سکوتی طولانی ‏برقرار شد، تا آن که استالین خود سکوت را شکست و گفت: «[یک جفت نه،] دو جفت ‏بنویس!»[منبع http://www.hajibeyov.com/music/koroghlu/koroghlu_eng/koroghlu_cd_eng/koroghlu_cd.html]‏

فیلم کامل اپرای کوراوغلو، اجرای سال ۱۹۸۵ با شرکت لطفیار ایمانوف: ‏https://youtu.be/i4afB488Xi0

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

25 April 2023

خیزش دگربارهٔ «تریبون» مبارک باد


سه دهه پیش از این «تریبون» مجله‌ای بود دوزبانه، ترکی آذربایجانی و فارسی، با امکاناتی محدود، که وظیفهٔ «بررسی ‏مسایل جامعهٔ چندفرهنگی» را پیش رو نهاد، در زمانه‌ای دشوار و تیره و تار، که هنوز بر زبان آوردن واژه‌های «ملیت»، ‏‏«قومیت»، «ستم ملی»، «ترک»، «عرب»، «کرد» و... در گفتمان مشکلات ایران، و حتی سخن ‏گفتن از «جامعهٔ چندفرهنگی» با لایه‌هایی چندگانه از تابو پوشانده شده‌بودند و اگر کلامی از آن ‏قبیل می‌گفتید، بهمنی از دشنام‌هایی ننگ‌بار بر سرتان فرود می‌آمد.‏

اما «تریبون» مشعلی افروخت، قدم پیش نهاد، با پایداری پای فشرد، بر کوره‌راه‌هایی سخت‌گذر پای کوبید، و راه ‏گشود و راه گشود.‏

اکنون «تریبون» بار دیگر همچون درختی پر بار و پر شاخ و برگ پا به عرصه نهاده‌است، در فورمت‌های ‏گوناگون: کاغذی، دیجیتال، صوتی، پادکست، و در شبکه‌های مجازی...‏

قدمش مبارک، و گام‌هایش پر توان!‏

از این نشانی دنبال کنید: ‏http://www.tribun.one

در دورهٔ پیشین نوشته‌هایی، هرچند کوچک، از من نیز با امضای «بابک امینی» در ‏مجلهٔ «تریبون» منتشر شد. اکنون در نخستین شمارهٔ این دوره، معرفی ۳ کتاب از من گنجانده شده‌است.

شماره‌های پیشین را از این نشانی دنبال کنید: https://www.facebook.com/groups/137130729667329/search/?q=%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D8%A8%D9%88%D9%86

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

پانزده قصه - منتشر شد

هفت قصه از این قصه‌ها را پیشتر در این وبلاگ منتشر کردم.

این کتاب با تشویق و زحمت زنده‌یاد حسین محمدزاده صدیق نخستین بار در تابستان ۱۳۵۷، و پس از آن که نزدیک دو سال با مانع‌تراشی عنایت‌الله رضا اجازهٔ انتشار نمی‌یافت، با نام «پانزده ‏قصه از پانزده جمهوری شوروی» منتشر شد. آن نسخه را متأسفانه ندارم، اما دست‌نوشته‌اش از دستبرد طوفان‌ها ‏جست، و اکنون با بازویرایش و با همت و زحمت آقای امیر عزتی و «باشگاه ادبیات» به شکلی تازه و مصور منتشر می‌شود. آن «پانزده جمهوری ‏شوروی» اکنون کشورهای کم‌وبیش مستقلی هستند، و بنابراین نام مجموعه هم تغییر کرد.‏

یک نکتهٔ جالب آن است که خواننده ملاحظه می‌کند اداره‌ٔ سانسور شاهنشاهی، و مشاور آن عنایت‌الله رضا، به چه چیزهایی اجازهٔ ‏انتشار نمی‌دادند، تا آن که «فضای باز سیاسی» آستانهٔ انقلاب می‌بایست راه انتشار این کتاب و ‏بسیاری کتاب‌های دیگر را بگشاید.

تقدیم به علاقمندان، با سپاس فراوان از آقای عزتی:
https://www.bashgaheadabiyat.com/.../fifteen-stories-for.../

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

23 February 2023

پیشگفتار کتاب وحدت نافرجام

(کشمکش‌های حزب تودهٔ ایران و فرقهٔ دموکرات آذربایجان، ۱۳۲۴-۱۳۷۲)

ناشر: جهان کتاب، تهران، ۱۴۰۱، ۶۰۰ صفحه
قیمت روی جلد: ۲۴۰۰۰۰ تومان

پیشگفتار

چهار سال پس از تشکیل حزب تودۀ ایران (۱۳۲۰)، حزب تازه‌ای در آذربایجان پدیدار شد به ‌نام فرقهٔ دموکرات آذربایجان ‏‏(۱۳۲۴). رهبران حزب تودۀ ایران از همان آغاز پیدایش فرقهٔ دموکرات آذربایجان، مطابق اسنادی که خواهیم دید، با موجودیت ‏آن، و حتی نام آن، هیچ سر آشتی نداشتند و معتقد بودند که موجودیت حزب خودشان برای سراسر ایران کافی است و نیازی نیست ‏که یک حزب تازه با برنامه‌ها و اهداف کم‌وبیش مشابه در آذربایجان ایجاد شود، به‌ویژه از آن رو که حزب تودهٔ ایران خود، بر پایۀ ‏آماری که خواهیم دید، سازمانی ۶۰‌ هزار نفری در آذربایجان داشت.

مخالفت حزب تودۀ ایران با موجودیت فرقهٔ دموکرات آذربایجان چندان شناخته‌شده نیست، شاید از آن رو که در نوشته‌ها و ‏مطبوعات و رسانه‌های حزبی همواره همه‌چیز «عالی» و «ایده‌آل» و شسته‌ورفته است و کم‌تر چیزی از ژرفای درگیری‌ها و کشمکش‌های درون‌حزبی، و به‌ویژه در این مورد، بیرون از حزب نشان می‌دادند.

پس از مهاجرت رهبران و اعضای فرقهٔ دموکرات آذربایجان (۱۳۲۵)، و سپس حزب تودۀ ایران به اتحاد شوروی (سابق)، از ‏سال ۱۳۳۱ فکر وحدت میان این دو حزب به میان آمد، و از همان هنگام کشمکش‌های میان آن‌ها نیز ابعاد تازه‌ای به خود گرفت. ‏در اسناد رسمی حزب تودۀ ایران چندان نشانی از عمق آن کشمکش‌ها نیز نمی‌بینیم. افراد گوناگونی که خاطرات خود را از آن ‏کشمکش‌ها گفته یا نوشته‌اند نیز اغلب از «وحدت تحمیلی»، «وحدت فرمایشی»، و از این دست، سخن می‌گویند و «تئوری»های ‏شخصی گسترده‌ای برای چرایی و چگونگی آن «وحدت» مطرح می‌کنند. اما دربارۀ آن «وحدت» نیم‌بند، که دست‌کم برای حزب ‏تودۀ ایران بی‌تردید سرنوشت‌ساز بود، خواهیم دید که اسناد چه می‌گویند.

من در آذربایجان و محیطی بار آمدم که در آن از فرقهٔ دموکرات آذربایجان بسیار سخن به میان می‌آمد. سپس در سال‌های ‏دانشجویی در تهران با حزب تودۀ ایران آشنا شدم، و پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ چند سال در میان رهبران آن زندگی کردم. در ‏نشریات حزبی از وحدت میان حزب و فرقه و از یگانگی راه و رزم آن دو سخنان زیبایی می‌نوشتند، اما مخالفان حزب و کسانی که ‏حزب را ترک کرده بودند از اختلافات درونی هر یک از دو حزب و از کشمکش‌های میان دو حزب می‌گفتند. در میان رهبران حزب ‏تودۀ ایران نیز نشانه‌هایی از آن اختلاف می‌دیدم: احسان طبری، از رهبران برجستۀ حزب، از برخی از رهبران فرقهٔ دموکرات ‏آذربایجان بدگویی می‌کرد و از جلساتی که با هم داشتند، جوک تعریف می‌کرد. یا کیانوری، دبیر اوّل حزب، با دیدن آن‌که حمید ‏صفری دبیر دوم حزب (از فرقه) در جلسه‌ای نشسته، با آوردن بهانه‌ای، در جلسه شرکت نمی‌کرد و به راه خود می‌رفت. از خود ‏می‌پرسیدم چرا چنین می‌کنند؟ پاسخی نمی‌یافتم، و خود را در مقامی نمی‌دیدم که از آنان بپرسم. سپس در مهاجرت اتحاد شوروی ‏با برخی دیگر از رهبران هر دو حزب از نزدیک سروکار داشتم، و نتیجۀ غم‌انگیز افتادن ادارۀ حزب تودۀ ایران را در خارج به دست ‏علی خاوری، و دو رهبر دیگر پروردۀ فرقهٔ دموکرات آذربایجان، حمید صفری و امیرعلی لاهرودی، از نزدیک دیدم و چشیدم.

ازاین‌رو انگیزۀ من برای کندوکاو در مناسبات این دو حزب کنجکاوی بود. می‌خواستم از چندوچون کشمکش‌های آنان سر ‏درآورم، علّت‌ها را پیدا کنم، و بفهمم چرا و چگونه و از کِی و از کجا در روابط میان این دو حزب مشکل پیدا شد، و چرا نتوانستند ‏مشکل را حل کنند. به پاسخ‌های ساده و پیش‌پاافتاده و «سیاه» یا «سپید» هم راضی نبودم. پس در جست‌وجوی علّت‌ها، در طول ‏سالیان، و سه سال اخیر به شکل تمام‌وقت، هر آنچه یافتم، خواندم، و فرازهایی از آن‌ها را که مربوط به این موضوع بود، این‌جا نقل ‏کرده‌ام. سراسر این کتاب روایت کشمکش‌های دستگاه رهبری دو حزب در طول نزدیک ۵۰ سال، و از خلال جلسات گوناگون و ‏پلنوم‌های[۱] کمیته‌های مرکزی آن‌هاست.

برای نوشتن این کتاب «تز» یا «فرضیه»ی از پیش‌اندیشیده‌ای نداشته‌ام تا در پی اثبات آن بایگانی‌ها و کتاب‌ها را بکاوم و ‏اسنادی را در «تأیید» آن دست‌چین کنم. ممکن است این‌جا و آن‌جا چنین به نظر برسد که جانب‌دار یا دشمن این یا آن شخص یا ‏جریان هستم. اما چنین نیست، و اگر زمانی چنین گرایش‌ها یا تعصب‌هایی داشته‌ام، اکنون دیگر هیچ ندارم. البته ادعای ‏‏«بی‌طرفیِ مطلق» می‌تواند از روی سبکسری باشد! راست آن است که همه‌چیز از صافی ذهن من گذشته و انتخاب سندها کار فکر و ‏ارادۀ من بوده است. اما تا پیش از گردآوری نزدیک سه‌چهارم مطالب و اسناد، هیچ نمی‌دانستم کتاب به چه نتیجه‌ای خواهد رسید. ‏امیدوارم که آن‌چه یافته‌ام و دریافته‌ام و روایت کرده‌ام، برای خواننده نیز مفید باشد و چیزی به دانش او بیفزاید و او به نتیجۀ مستقل ‏و فردی و شخصی خود برسد.

کوشیده‌ام که پیوسته در چارچوب کشمکش‌های این دو حزب بمانم، و بارها به ناگزیر به خواننده، و به خود، یادآوری کرده‌ام ‏که موضوع کتاب مناسبات دو حزب است، و نه تاریخچۀ هر یک از آن دو. ازاین‌رو به تاریخچۀ پیدایش هر یک از دو حزب ‏نپرداخته‌ام، و تنها به نکاتی از تأسیس فرقهٔ دموکرات آذربایجان اشاره کرده‌ام که به مناسباتش با حزب تودۀ ایران ربط می‌یافته است. ‏اما در مواردی پرداختن به برخی رویدادهای حاشیه‌ای لازم بود تا زمینۀ کشمکش‌ها روشن شود. امیدوارم زیاد به حاشیه نرفته ‏‏‌باشم. برای مثال، میرجعفر پیشه‌وری، بنیان‌گذار و نخستین رهبر فرقهٔ دموکرات آذربایجان، تنها مدّت کوتاهی در آغاز ‏کشمکش‌های این دو حزب زنده بود و حضور داشت، و فکر وحدت دو حزب و کشمکش‌های پس از آن، همگی در غیاب او پیش ‏آمد، و بنابراین او در این کتاب حضور چندانی ندارد.

توضیحی دربارۀ برخی از منابع

دربارۀ تاریخچۀ حزب تودهٔ ایران، و همچنین فرقهٔ دموکرات آذربایجان مقالات و کتاب‌های فراوانی نوشته ‌شده، اغلب به شکل خاطرات، و در آن‌ها اشاره‌هایی به اختلافات میان این دو حزب نیز یافته می‌شود (ازجمله خاطرات ایرج اسکندری، احسان طبری، ‏غلامحسین فروتن، فریدون کشاورز، و...). کتاب‌های خاطرات رهبران و فعالان هر دو حزب از منابع مهم نوشتن دربارۀ این دو ‏حزب است. اما نقطۀ ضعف عمومی و مشترک خاطره‌گویی‌ها و خاطره‌نویسی‌ها آن است که کم‌وبیش همه بیان رویدادها از روی ‏حافظۀ خطاکار هستند، رویدادها را گاه پس‌وپیش نقل می‌کنند، تاریخ دقیق رویدادها در آن‌ها یافته نمی‌شود، و تاریخ‌هایی هم که ‏ذکر می‌کنند در مواردی غلط و گمراه‌کننده است.

گذشته از کتاب‌های خاطرات، یرواند آبراهامیان در مقاله‌ای پژوهشی با عنوان «کمونیسم و قومیّت در ایران: حزب توده ‏‏[ایران] و فرقهٔ دموکرات آذربایجان» به طور ویژه به مناسبات این دو حزب پرداخته است. آن مقاله در سال ۱۹۷۰ (۱۳۴۹) به ‏انگلیسی منتشر شده، و تکیۀ اصلی نویسنده در آن بر اختلافات قومی – ملّی و زبانی این دو جریان بوده است. بخش بزرگی از مقاله ‏به تاریخچه و زمینه‌های پیدایش هر یک از دو حزب می‌پردازد، و تنها دو پاراگراف پایانی آن دربارۀ خبر «وحدت» دو حزب است ‏که در سال ۱۳۳۹ صورت گرفت. خود نویسنده در توضیحی بر انتشار ترجمۀ فارسی مقاله‌اش در سال ۱۳۹۹ می‌نویسد: «این مقاله ‏حدود نیم‌قرن پیش نوشته شده است. اگر اکنون این را می‌نوشتم و به بایگانی‌های شوروی، چه در مسکو و چه در باکو، دسترسی ‏داشتم، به دنبال اطلاعاتی می‌گشتم که بتواند سؤالات اصلی زیر را برطرف کند» و سپس نکاتی اصلی از مقاله‌اش را مورد سؤال قرار می‌دهد.[۲] همین ایراد را بر کتاب آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، نیز می‌توان گرفت که نسخۀ انگلیسی آن در سال ۱۹۸۲ (۱۳۶۱) ‏منتشر شد و هنگام نوشتن آن نیز او به اسناد اتحاد شوروی سابق دسترسی نداشت.

اثر پژوهشی دیگری که اندکی به مناسبات این دو حزب نیز پرداخته، نوشتۀ تورج اتابکی است که نخست در سال ۱۹۹۳ ‏‏(۱۳۷۴) به زبان انگلیسی و سپس ترجمۀ فارسی آن در سال ۱۳۷۶ با عنوان آذربایجان در ایران معاصر منتشر شده است.[۳] نویسندۀ ‏آن کتاب نیز به اسناد داخلی این دو حزب یا اسناد مربوط به تلاش وحدت و کشمکش‌های دو حزب در سال‌های طولانی اقامت در ‏مهاجرت دسترسی نداشته، یا نقل نکرده، زیرا که موضوع اصلی کتابش نبوده است.

هر دو اثر نام‌برده مناسبات دو حزب را در دوران کوتاه فعالیت فرقهٔ دموکرات آذربایجان در داخل، یعنی تا آذر ۱۳۲۵، ‏می‌پوشانند و دربارۀ دوران طولانی مهاجرت رهبران و اعضای دو حزب، پیدایش فکر وحدت، تلاش‌های برای وحدت، و ‏کشمکش‌های پس از آن سخنی ندارند.

ضمن استفاده از کتاب‌های خاطرات، برای یافتن تاریخ دقیق رویدادها، و روایت دقیق آن‌ها، ناگزیر بوده‌ام که انبوهی از ‏روزنامه‌ها و نشریات گوناگون را ورق بزنم. اکنون به برکت اینترنت و انتشار دیجیتالی بایگانی‌های روزنامه‌های قدیمی، ‏خوشبختانه حتی از راه دور می‌توان به منابع بسیار ارزشمندی دسترسی یافت و دقت و درستی خاطرات افراد را آزمود.

به گمانم بسیاری با من هم‌عقیده‌اند که صورت‌جلسات اجلاس‌های رهبران این دو حزب، هم جدای از هم، و هم پس از ‏‏«وحدت»، از بهترین منابعی است که می‌تواند نشان دهد بگومگوها و اختلافات بر سر چه بوده، چه می‌گفتند، چگونه استدلال ‏می‌کردند، و چه می‌خواستند. اما دسترسی به آن صورت‌جلسات برای افرادی جز مسئولان بایگانی‌های آن‌ها، ناممکن بوده است.

خوشبختانه امیرعلی لاهرودی (۱۳۰۲-۱۳۹۳)، صدر پیشین فرقهٔ دموکرات آذربایجان (در مهاجرت) و عضو کمیتهٔ مرکزی و ‏هیئت اجراییۀ حزب تودۀ ایران صورت‌جلسات کمیسیون‌های مشاوره و تدارک کنفرانس وحدت دو حزب، و همچنین ‏صورت‌جلسات نخستین هیئت اجراییۀ حزب «واحد»، و نیز گزارش‌هایی از پلنوم‌های کمیتهٔ مرکزی حزب تودۀ ایران را، که ‏پیش‌تر هرگز هیچ‌جا منتشر نشده‌اند در دسترس داشته است. او مقدار چشمگیری از آن‌ها را در کتاب خاطراتش یادمانده‌ها و ‏ملاحظه‌ها (باکو، ۲۰۰۷/ ۱۳۸۶) منتشر کرده است. اما در آن کتاب، گذشته از بی‌دقتی در حروف‌نگاری تاریخ‌ها، که در جای ‏خود نشان خواهم داد، متأسفانه او اسناد را به شکلی کم‌وبیش درهم، با تاریخ‌های پس‌وپیش و نامرتب، پُر از ابهام و غلط‌های ‏حروف‌نگاری، چنان‌که گاه گویی حتی نمونه‌خوانی و غلط‌گیری پس از حروف‌چینی صورت نگرفته، با نشانه‌گذاری‌ها و ‏پاراگراف‌بندی‌ها و فصل‌بندی‌های به‌کلّی آشفته، و بدون آرایش متن، و اغلب بدون هیچ توضیحی نقل کرده است، به گونه‌ای که ‏دنبال کردن آن‌ها برای خواننده، و حتی خود خواندن بخش‌هایی از کتاب دشوار است. یعنی درواقع لاهرودی اسنادی گران‌بها را ‏در آن کتاب به هدر داده است. تکه‌هایی از همان اسناد را از کتاب لاهرودی بیرون کشیده‌ام و با تصحیح غلط‌ها و نشانه‌گذاری‌ها، ‏و اندکی بازآرایی به‌منظور هموار ساختن خواندن و دنبال کردن بحث‌ها، با کمی توضیح در جاهایی که به نظرم مفید بوده، نقل ‏کرده‌ام.

همچنین غلام‌یحیی دانشیان (۱۲۹۹-۱۳۶۵)، که او نیز صدر پیشین فرقهٔ دموکرات آذربایجان و عضو کمیتهٔ مرکزی و هیئت ‏اجراییۀ حزب تودۀ ایران بود، خاطرات خود را به زبان ترکی آذربایجانی نوشته که پس از مرگش منتشر شده است (باکو، ۲۰۰۶/ ‏‏۱۳۸۵). او نیز در آن کتاب مقداری از آن‌چه را می‌خواسته بگوید، به‌طور مستقیم از صورت‌جلسات گوناگون رهبران فرقهٔ دموکرات ‏آذربایجان، یا برخی جلسات دیگر نقل کرده است. دو ترجمۀ فارسی از خاطرات دانشیان موجود است که مشخصاتشان در بخش ‏منابع آمده، اما من تنها به یکی از آن‌ها دسترسی داشته‌ام که با نام خشم و هیاهوی یک زندگی، ترجمۀ علی مرادی مراغه‌ای منتشر ‏شده است (تهران، ۱۳۸۸ و ویراست دوم، ۱۳۹۸). در هر دو ویرایش این ترجمه متأسفانه کم‌تر جمله‌ای با ترجمۀ درست و ‏قابل‌اعتماد می‌توان یافت. دو نقد بر دو ویراست آن ترجمه نوشته‌ام که در سطح وسیعی منتشر شده‌اند. از همین رو هر آن‌چه از آن ‏کتاب نقل کرده‌ام، خود از متن اصلی ترکی آذربایجانی نوشتۀ دانشیان ترجمه کرده‌ام.

من با آشنایی کافی با زبان ترکی آذربایجانی و اصطلاحات ویژۀ جمهوری آذربایجان، و زبان‌های روسی و انگلیسی، ‏توانسته‌ام گذشته از منابع فارسی، از منابع دست‌اول به آن سه زبان نیز بهره ببرم.

برای تکمیل روایتی که از صورت‌جلسات، کتاب‌های خاطرات، و روزنامه‌ها به دست می‌آید، به‌طور عمده از اسناد دولتی ‏روسی و آذربایجانی نقل‌شده در سه کتاب بهره برده‌ام:

‏۱. جمیل حسنلی، پژوهشگر تاریخ «جنگ سرد» اهل جمهوری آذربایجان، کتاب‌های متعدد و گوناگونی در این موضوع به ‏زبان‌های ترکی آذربایجانی، روسی، و انگلیسی منتشر کرده و در آن‌ها ازجمله به تاریخچۀ حزب تودۀ ایران و فرقهٔ دموکرات ‏آذربایجان و مناسبات میان آن دو پرداخته است. اهمیت کتاب‌های حسنلی بیش از هر چیز در آن است که او به بایگانی‌های اسناد ‏دولتی جمهوری آذربایجان و جمهوری فدراتیو روسیه دسترسی داشته و بسیاری از آن اسناد گران‌بها را با گشاده‌دستی در ‏کتاب‌هایش نقل کرده است. دسترسی به این اسناد تا چند دهه پیش هیچ آسان نبود.

دو ترجمۀ فارسی از کتاب‌های حسنلی منتشر شده: فراز و فرود فرقهٔ دموکرات آذربایجان ترجمۀ منصور هُمامی (۱۳۸۳)، و ‏آذربایجان ایران، آغاز جنگ سرد ترجمۀ منصور صفوتی (۱۳۸۷). این دو ترجمه نیز متأسفانه گذشته از ایرادهای ترجمه، ناقص‌اند. ‏مترجم و ناشر کتاب نخست هر دو اذعان کرده‌اند که کتاب را خلاصه کرده‌اند، و کتاب دوم به این معنی ناقص است که حسنلی پس ‏از انتشار کتاب‌هایش، همچنان اسناد تازه‌تری یافته و بر چاپ‌های تازۀ آن‌ها افزوده است، آن‌چنان‌که متن چاپ انگلیسی کتابش ‏At ‎the Dawn of the COLD War (2006) با متن ترجمۀ فارسی صفوتی که از نسخۀ روسی چاپ اوّل کتابش به سال ۲۰۰۳ صورت ‏گرفته، تفاوت دارد، و حسنلی سپس اسناد فراوانی به چاپ دوم روسی کتابش (۲۰۰۶) افزوده که حتی در چاپ انگلیسی آن نیز ‏وجود ندارند.

‏۲. حسنلی کتاب دیگری نیز به سال ۲۰۲۰ در موضوع تاریخ جمهوری آذربایجان به زبان روسی منتشر کرده به نام آذربایجان شوروی: از ذوب تا انجماد (۱۹۵۹-۱۹۶۹) [ترجمۀ واژه‌ به‌ واژه] که در آن نیز اسناد تازه‌ای در موضوع فرقهٔ دموکرات آذربایجان و ‏حزب تودۀ ایران نقل کرده است. این کتاب هنوز به فارسی ترجمه نشده است.

هر آنچه از حسنلی نقل کرده‌ام، خود از متن اصلی و روسی کتاب‌های او ترجمه کرده‌ام، و کم‌وبیش هر آن‌چه از او نقل ‏کرده‌ام، در ترجمه‌های فارسی کتاب‌هایش وجود ندارد.

‏۳. یک پژوهشگر دیگر اهل جمهوری آذربایجان به نام خاقان بالایف در کتابی به زبان ترکی آذربایجانی به نام مشارکت مهاجران جنوبی در حیات اجتماعی و سیاسی آذربایجان (۲۰۱۸) بریده‌هایی از اسناد فراوان و مهم دربارۀ فرقهٔ دموکرات ‏آذربایجان و مهاجران آذربایجان ایران از بایگانی‌های دولتی جمهوری آذربایجان نقل کرده است. از این کتاب جالب هنوز ترجمۀ ‏فارسی وجود ندارد و هر آن‌چه از آن نقل کرده‌ام، برگردان خودم از متن اصلی است.

گذشته از اسناد موجود در سه کتاب بالا، در بخش پروژۀ «جنگ سرد» مرکز ویلسون[۴] (آمریکا) نزدیک چهارصد سند مربوط ‏به ایران از منابع اتحاد شوروی سابق وجود دارد. بخش بزرگی از این اسناد را جمیل حسنلی در اختیار آن مرکز قرار داده است. ‏اسناد را در مرکز ویلسون به انگلیسی ترجمه کرده‌اند و در وبگاه آن مرکز در دسترس عموم قرار داده‌اند. متن اصلی برخی از اسناد، ‏به روسی یا به فارسی، نیز همان‌جا در دسترس است. متأسفانه ترجمۀ انگلیسی اسناد خالی از ایراد نیست، و سندهای لازم را از ‏روسی ترجمه کرده‌ام.

همچنین بابک امیرخسروی، عضو سابق کمیتهٔ مرکزی حزب تودۀ ایران، بخشی از همۀ اسناد توشۀ زندگی سیاسی‌اش را در ‏وب‌سایتش گذاشته، که جای دیگری وجود ندارد، و نمونه‌های گران‌بهایی مربوط به موضوع این نوشته در آن میان یافتم.

هرجا سخنی از روزنامۀ آذربایجان، ارگان فرقهٔ دموکرات آذربایجان، نقل شده، خود از ترکی آذربایجانی ترجمه کرده‌ام.

جز آن‌چه شرح دادم، متأسفانه اثر پژوهشی دیگری سراغ ندارم که به‌ویژه به کشمکش‌های داخلی این دو حزب در دوران ‏مهاجرت پرداخته باشد. تا جایی که می‌دانم دربارۀ تاریخچۀ مناسبات این دو حزب در مهاجرتِ دگربارۀ پس از ضربه خوردن حزب ‏تودۀ ایران در بهمن ۱۳۶۱، جز آنچه پیش رو دارید چیزی، دست‌کم در این ابعاد، نوشته نشده است.
استکهلم – بهار ۱۴۰۱

این کتاب را از کتابفروشی‌های داخل ایران، و در خارج از کتابفروشی‌های فردوسی (استکهلم) و فروغ (کلن) در نشانی‌های زیر تهیه کنید:

https://ferdosi.com/pages/product/?product=0&id=9786008967750
https://www.forough-book.com/app/module/webproduct/goto/m/mb256a2f399fcde73

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت‌ها:
[۱]. اجلاس‌هایی که همهٔ اعضای کمیتهٔ مرکزی و مشاوران حزب به آن فراخوانده می‌شوند، «پلنوم» نامیده می‌شود.
[۲]. متن فارسی مقاله، ترجمه از انگلیسی، و یادداشت نویسنده زیر آن، در وبگاه «رادیو زمانه» به نشانی: https://www.radiozamaneh.com/562145
[۳]. مشخصات کامل کتاب در بخش «منابع» زیر «اتابکی».
[۴]. Wilson Center

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

15 December 2022

معرفی تازه‌ای بر کتاب وحدت نافرجام

بهمن زبردست

پژوهشی ناب و منصفانه

وحدت نافرجام: کشمکش‌های حزب تودۀ ایران و فرقۀ دموکرات آذربایجان ‏‏(۱۳۲۴-۱۳۷۲)‏
شیوا فرهمند راد، انتشارات جهان کتاب
‏۵۹۸ صفحه، ۲۴۰۰۰۰ تومان

(به نقل از مجلهٔ «نگاه نو» شماره ۱۳۵)

کتاب وحدت نافرجام: کشمکش‌های حزب تودۀ ایران و فرقۀ دموکرات آذربایجان ‏‏(۱۳۲۴-۱۳۷۲)، نوشتۀ شیوا فرهمند راد که انتشارات جهان کتاب به‌تازگی ‏آن را منتشر کرده، از جنبه‌های بسیار، کتاب یگانه و درخور اعتنایی است که در آینده، ‏مرجع اصلی موضوع تاریخی‌ای خواهد شد‌ که به آن پرداخته است.

آنچه به این کتاب چنین ویژگی‌ای بخشیده، بیش و پیش از هر چیز، ویژگی‌های ‏نویسندۀ آن است. شیوا فرهمند راد، چنان‌که خود نیز در پیشگفتار کتاب نوشته، هم در ‏آذربایجان و محیطی بار آمده که در آن از فرقۀ دموکرات آذربایجان بسیار سخن به ‏میان می‌آمده و هم در سال‌های آغازین جوانی به حزب تودۀ ایران پیوسته و پس از ‏انقلاب چند سالی در میان رهبران آن زندگی کرده و بعدتر و در مهاجرت از ایران نیز ‏از نزدیک شاهد رویدادهای این حزب بوده و با برخی از رهبران حزب و فرقه از نزدیک ‏سروکار داشته و در همۀ این سال‌ها، جنبه‌های تاریخی مرتبط با این موضوع را پیگیری ‏کرده است.‏

او که به نوشتۀ خودش، انگیزه‌اش برای کندوکاو در مناسبات حزب تودۀ ایران و فرقۀ ‏دموکرات آذربایجان، در ابتدا کنجکاوی بوده و می‌خواسته از چندوچون کشمکش‌های ‏آنان سردربیاورد و علت‌ها را پیدا کند و بفهمد چرا و چگونه و از کِی و کجا در روابط ‏میان این دو سازمان سیاسی مشکل پیدا شد و چرا نتوانستند مشکل را حل کنند و به ‏پاسخ‌های ساده و پیش‌پاافتاده و سیاه و سپید هم راضی نبود، در طول سالیان، و ‏به‌ویژه سه سال گذشته به شکل تمام‌وقت، هر آنچه یافته، خوانده و فرازهایی از آن‌ها را ‏که مربوط به موضوع بوده، با دقت و امانتداری تمام، در کتاب نقل کرده است.‏

گرچه نویسنده، ادعای بی‌طرفی مطلق ندارد و صادقانه می‌پذیرد که همه‌چیز از صافی ‏ذهن او گذشته و گزینش سندها کار فکر و اراده‌اش بوده است، خوانندۀ منصف، پس از ‏خواندن کتاب، با وی هم‌عقیده خواهد بود که، جانب‌دار یا دشمنِ این یا آن شخص یا ‏جریان سیاسی نیست و اگر زمانی هم چنین گرایش‌ها یا تعصب‌هایی داشته، اکنون ‏ندارد و برخلاف برخی به‌ظاهر پژوهندگان، برای نوشتن کتاب، فرضیۀ ‏ازپیش‌اندیشیده‌ای نداشته تا در اثبات آن بایگانی‌ها و کتاب‌ها را بکاود و اسنادی در ‏تایید آن دست‌چین کند. این شیوۀ بی‌طرفانه، باعث شده تا نویسنده، نه‌تنها ‏سوگیری‌هایی نویسندگان آذری‌زبان را مورد نقد و بررسی قرار دهد، بلکه شماری از ‏پیش‌فرض‌های به‌نسبت جاافتادۀ نویسندگان فارسی‌زبان، مانند جانبداری همیشگی ‏حزب کمونیست اتحاد شوروی از فرقۀ دموکرات آذربایجان و فشار این حزب به حزب ‏تودۀ ایران برای وحدت با فرقه، ترسیم چهرۀ یکسر سیاه و بدکار فرقه و رهبران آن ‏مانند غلام‌یحیی دانشیان از یک سو و چهرۀ سفید و بیگناه و مورد تبعیض قرارگرفتۀ ‏حزب تودۀ ایران را مورد شک و تردید قرار داده است.‏

حُسن دیگر کتاب، این است که نویسنده، با دقت فراوان، کوشیده است در چارچوب ‏موضوع پژوهش، یعنی کشمکش‌های حزب و فرقه، بماند و برای همین بارها در کتاب به ‏خواننده یادآور شده است که چون این یا آن موضوع بیرون از چارچوب موضوع ‏پژوهش است، قصد پرداختن به آن‌ها را ندارد. این ویژگی نویسنده، که با آشنایی کافی ‏با زبان ترکی آذربایجانی و اصطلاح‌های ویژه جمهوری آذربایجان و نیز زبان‌های روسی ‏و انگلیسی، توانسته است، گذشته از منابع فارسی، از منابع دست‌اول به آن سه زبان هم ‏بهره ببرد، چنان کیفیتی به کتاب بخشیده است که حتی جای آن را دارد که به ‏زبان‌های یادشده نیز ترجمه شود و مورد استفادۀ پژوهشگرانی که تنها به یکی از این ‏زبان‌ها آشنایی دارند قرار گیرد.‏

کتاب، داستانِ نزدیک به نیم قرن گسستگی‌ها و پیوستگی‌های حزب تودۀ ایران و فرقۀ ‏دموکرات آذربایجان را از آغاز، یعنی تشکیل فرقه و پیوستن سازمان‌های حزب در ‏آذربایجان به آن تا وحدت این دو و جدایی نهایی‌شان پی گرفته و در این میان، ‏گذشته از فصل‌هایی که به موضوعات مهم دیگر اختصاص دارند، در فصل‌های ‏جداگانه‌ای هم به اجلاس‌های حزبیِ مرتبط با موضوع فرقۀ دموکرات آذربایجان، یعنی ‏هجده پلنوم، دو کنفرانس و درنهایت نشست موسوم به کنگرۀ سوم حزب تودۀ ایران ‏پرداخته و گرچه این اجلاس‌های حزبی را تنها از جنبۀ ارتباط با موضوع فرقه بررسی ‏کرده، اما کارش برای پژوهشگرانی نیز که به ترتیب زمانی و جزییات این اجلاس‌های ‏حزبی علاقه داشته باشند می‌تواند بسیار مفید باشد.‏

جدای از جنبۀ علمی و پژوهشی کتاب که شرحش گذشت، سبک پرکشش آن، نادر ‏بودن غلط‌های املایی، کوتاه بودن بیشتر فصل‌ها و کوتاهی جمله‌ها و دقت و ریزبینی ‏در رعایت آیین نگارش و رسم‌‌خط درست نیز از جنبه‌هایی است که خواندن آن را ‏برای خواننده آسان و دلپذیر می‌کند.‏

در پایان این را هم به‌عنوان گوشه‌ای از وضع اسفناک نشر کتاب در این روزها بگویم: ‏جای تاسف دارد که در کشوری با ۸۵ میلیون جمعیت و میزان بالای باسوادی و ‏فرهنگ چند هزار ساله، چنین کتاب ارزشمندی که سال‌ها عمر نویسنده صرف پژوهش ‏و تألیف و تدوین آن شده، تنها با شمارگان چهارصد نسخه منتشر شده باشد. به امید ‏روزهای بهتر!‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

02 November 2022

کتاب «وحدت نافرجام» منتشر شد

وحدت نافرجام

کشمکش‌های حزب تودهٔ ایران و فرقهٔ دموکرات آذربایجان (۱۳۲۴-۱۳۷۲)
نویسنده: شیوا فرهمند راد
ناشر: جهان کتاب، تهران، ۱۴۰۱، ۶۰۰ صفحه. قیمت: ۲۴۰۰۰۰ تومان

چهار سال پس از تشکیل حزب تودۀ ایران (۱۳۲۰)، حزب تازه‌ای در آذربایجان پدیدار شد به ‌نام فرقهٔ ‏دموکرات آذربایجان (۱۳۲۴). رهبران حزب تودۀ ایران از همان آغاز پیدایش فرقهٔ دموکرات آذربایجان، ‏مطابق اسنادی که در کتاب نقل شده، با موجودیت آن، و حتی نام آن، هیچ سر آشتی نداشتند و معتقد ‏بودند که موجودیت حزب خودشان برای سراسر ایران کافی‌ست و نیازی نیست که یک حزب تازه با ‏برنامه‌ها و اهداف کم‌وبیش مشابه در آذربایجان ایجاد شود، به‌ویژه از آن رو که حزب تودهٔ ایران خود، بر ‏پایۀ آماری که کتاب نشان می‌دهد، سازمانی ۶۰‌ هزار نفری در آذربایجان داشت.

مخالفت حزب تودۀ ایران با موجودیت فرقهٔ دموکرات آذربایجان چندان شناخته‌شده نیست، شاید از ‏آن رو که در نوشته‌ها و مطبوعات و رسانه‌های حزبی همواره همه‌چیز «عالی» و «ایده‌آل» و ‏شسته‌ورفته است و کم‌تر چیزی از ژرفای درگیری‌ها و کشمکش‌های درون‌حزبی، و به‌ویژه در این مورد، ‏بیرون از حزب نشان می‌دادند.

پس از مهاجرت رهبران و اعضای فرقهٔ دموکرات آذربایجان (۱۳۲۵)، و سپس حزب تودۀ ایران به ‏اتحاد شوروی (سابق)، از سال ۱۳۳۱ فکر وحدت میان این دو حزب به میان آمد، و از همان هنگام ‏کشمکش‌های میان آن‌ها نیز ابعاد تازه‌ای به خود گرفت. در اسناد رسمی حزب تودۀ ایران چندان ‏نشانی از عمق آن کشمکش‌ها نیز نمی‌بینیم. افراد گوناگونی که خاطرات خود را از آن کشمکش‌ها ‏گفته یا نوشته‌اند نیز اغلب از «وحدت تحمیلی»، «وحدت فرمایشی»، و از این دست، سخن می‌گویند و ‏‏«تئوری»های شخصی گسترده‌ای برای چرایی و چگونگی آن «وحدت» مطرح می‌کنند. در تشریح ‏چگونگی آن «وحدت» نیم‌بند، که دست‌کم برای حزب تودۀ ایران بی‌تردید سرنوشت‌ساز بود، اسناد ‏تازه‌ای در این کتاب نقل شده‌است.

این کتاب به‌طور عمده بر پایهٔ اسناد رسمی روسی و آذربایجانی از بایگانی‌های روسیه و ‏جمهوری آذربایجان، و همچنین اسناد فارسی (صورت‌جلسه‌های اعضای رهبری هر یک از دو حزب، و ‏جلسات مشترک آنان)، نوشته شده‌است. بسیاری از اسناد روسی و آذربایجانی این‌جا برای ‏نخستین‌بار به فارسی منتشر می‌شوند، مانند بریده‌هایی از نامه‌های آرتاشس آوانسیان، عضور رهبری ‏حزب تودهٔ ایران خطاب به مقامات اتحاد شوروی در سال ۱۳۲۴ در مخالفت با ایجاد فرقهٔ دموکرات ‏آذربایجان، و مخالفت با رهبران آن، نامهٔ اعتراض کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران به مقامات شوروی در ‏همان سال برای پشتیبانی شوروی از تشکیل فرقهٔ دموکرات آذربایجان، و همچنین متن کامل نامهٔ رهبران ‏حزب توده ایران خطاب به مقامات اتحاد شوروی با تقاضای وحدت با فرقهٔ دموکرات آذربایجان در سال ‏‏۱۳۳۱ و توضیح علت‌های آن تقاضا، متن نامه‌های حاوی مخالفت رهبران جمهوری آذربایجان با وحدت دو ‏حزب... تا اسناد رسمی گفت‌وگوهای نورالدین کیانوری با غلام‌یحیی دانشیان، رهبر وقت فرقهٔ دموکرات ‏آذربایجان، و با حیدر علی‌یف، رهبر وقت جمهوری آذربایجان، در آستانهٔ رسیدن کیانوری به رهبری حزب ‏تودهٔ ایران در بهمن ۱۳۵۷، و...

وحدت میان دو حزب که در سال ۱۳۳۹ با وجود مخالفت شدید اعضای حزب توده ایران حاضر در ‏مهاجرت رسمیت یافت در عمل هرگز کامل و قطعی نشد و فرقهٔ دموکرات آذربایجان استقلال سازمانی ‏خود را حفظ کرد. حتی پس از بازگشت رهبران حزب تودهٔ ایران و برخی از رهبران فرقهٔ دموکرات ‏آذربایجان به ایران پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷، و پس از آن که نورالدین کیانوری با کمک غلام‌یحیی ‏دانشیان رهبر فرقهٔ دموکرات آذربایجان، و فشار حیدر علی‌یف بر دانشیان، به رهبری حزب تودهٔ ایران ‏رسیده‌بود، اختلاف‌ها ادامه داشت. در این کتاب جزئیاتی از ماهیت و محتوای آن اختلاف‌ها را ‏می‌خوانیم.

پس از سرکوبی حزب تودهٔ ایران در دههٔ ۱۳۶۰ در ایران، رهبری بقایای حزب و مهاجران نسل تازهٔ ‏توده‌ای‌ها در خارج در عمل به دست رهبران فرقهٔ دموکرات آذربایجان افتاد و نارضایی‌های گسترده‌ای را ‏در میان اعضای حزب توده ایران ایجاد کرد. اختلافات و کشمکش‌های رهبران دو حزب بار دیگر در خارج تا ‏مرگ آخرین عضو مرکزیت حزب که از فرقهٔ دموکرات آذربایجان بود، یعنی حمید صفری در سال ۱۳۷۲، ‏هرگز پایان نگرفت و همواره با دامنه‌های گوناگون جریان داشت. تاریخچهٔ کشمکش‌های این دو حزب در ‏دهه ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۲ نیز تاکنون تدوین نشده‌است و این کتاب می‌کوشد برای نخستین بار با تکیه بر ‏اسناد موجود روند آن کشمکش‌ها و محتوای آن‌ها را نیز نشان دهد.‏

کتاب را در خارج از کتاب‌فروشی‌های ایرانی شهرهای خود، و از کتابخانه‌های عمومی محل خود ‏‏(برای امانت) بخواهید، یا از کتابفروشی‌های اینترنتی سفارش دهید.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

20 August 2022

کمی موسیقی


بسیاری از دوستانم هر گاه که مرا می‌بینند، یا نوشته‌هایم را می‌خوانند، به یاد موسیقی می‌افتند، ‏و اگر دستشان به من برسد، موسیقی از من می‌خواهند. چه سرفرازی بالاتر از این؟!

خیلی وقت است که سه سی.دی. موسیقی متن فیلم قدیمی ‏Blade Runner‏ (ساخته‌ی سال ‏‏۱۹۸۲) همدم تنهایی‌های من بوده و هست. یکی دو قطعه از آن را چند بار معرفی کرده‌ام. ‏سازنده‌ی موسیقی متن فیلم، ونگلیس، که در رسانه‌های فارسی «ونجلیس» نوشته‌اند و من هم تا ‏پیش از این از آن‌ها پیروی می‌کرده‌ام، اما دیگر نه؛ که همین چندی پیش از جهان رفت و من از او به ‏نیکی یاد کردم، علاقه‌ی ویژه‌ای به زبان‌ها، زبان انسان‌ها، داشت. او در همین موسیقی فیلم ‏از ترکیب‌هایی از زیبایی‌های زبان‌های گوناگون: از عربی تا لهستانی، از موسیقی ترکی تا موسیقی ‏هندی، و... استفاده می‌کند، و چه زیبا...

در یکی از قطعات او زن گوینده‌ای هست که در ترکیب با موسیقی بسیار زیبا، با لحن تبلیغ‌های ‏سیاسی زمان شوروی، مطالبی بی‌معنی و پرت‌وپلا به زبان روسی می‌گوید: تنها زیبایی ‏روسی بودن متن این‌جا مطرح است. در آن میان گفتاری به زبانی دیگر مخلوط می‌شود که با کمال ‏تأسف بر من روشن نیست چه زبانی‌ست! ای‌کاش می‌دانستم! من همه‌ی زبان‌ها را دوست ‏می‌دارم. هر زبانی برای من بیان درونی‌ترین خصوصیات گویندگان آن است. لعنت بر نظام‌هایی که ‏زبان‌های اقلیت‌ها (و حتی اکثریت‌ها) را نابود می‌کنند!‏

نکته‌ی دیگر آن است که این گفتار روسی، در میان اثری از آهنگسازی یونانی، مرا به یاد یونانیان ‏پناهنده به شوروی سابق می‌اندازد، که مانند پناهندگان دیگر ملیت‌ها، از جمله ایرانیان، کسانی از ‏دست‌کم دو نسل از آنان نیز، در اردوگاه‌های دورافتاده‌ی سیبری یخ زدند و از میان رفتند...‏

بشنوید این قطعه را با گفتار روسی.‏ https://youtu.be/fnNuyyF9Xdw

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

03 August 2022

قیچی‌کرده‌ها - ۱۲

ک.گ.ب. وحشت دوران استالین را فاش می‌کند

روزنامه‌ی سوئدی ‏Dagens Nyheter‏ ۱۴ فوریه ۱۹۹۰: ک.گ.ب.، پلیس مخفی اتحاد شوروی، روز ‏سه‌شنبه در گزارشی اعلام کرد که در سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۳ نزدیک به ۷۵۰ هزار نفر به اتهام ‏دشمنی با نظام اعدام شدند.‏

این رقم شامل میلیون‌ها نفری نیست که در اردوگاه‌ها یا زندان‌ها یا در نتیجه‌ی قحطی عمدی که ‏استالین به گروه‌های قومی گوناگون تحمیل کرد، مردند. به گمان ناظران در غرب در مجموع ۱۰ ‏میلیون نفر در دوران استالین جانشان را از دست دادند.‏

گزارش ک.گ.ب. نخستین سند درباره‌ی تعداد قربانیان آن سال‌هاست. این گزارش یکی از نتایج ‏دستور رئیس جمهوری میخاییل گارباچوف است که گفته‌است حقیقت دوران استالین باید آشکار ‏شود.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

22 July 2022

سخنرانی و پرسش و پاسخ مریم فیروز


این سخنرانی و پرسش و پاسخ مریم فیروز در سال ۱۳۵۸ در محل تشکیلات دموکراتیک زنان ایران صورت گرفته و ضبط شده‌است.

نمی‌دانم این نوار کاست کپی چندم از روی کپی چندم است که در سال ۱۳۶۷ در سوئد به دست من رسیده و در میان خرده‌ریزهای خانه‌ی من تا امروز مانده. در حال خانه‌تکانی آن را یافتم، و از ترس آن که آخرین پخش صوت کاست من هم تسمه‌هایش بپوسد و پاره شود، در جا صدا را دیجیتال کردم و این‌جا در دسترس همگان می‌گذارم.

هنگام انتقال صدا، هر کاری که از دانش و توان و امکاناتم بر می‌آمد انجام دادم، و صدا بهتر از این نشد.

این به احتمالی کاست دوم از دو کاست یک‌ساعته است که کاست نخست ناپدید شده‌است. در این فایل روی اول و دوم کاست را به هم چسباندم.

لینک، اگر کلیک روی تصویر بالا کار نمی‌کند: https://youtu.be/b_EjOhJuX-E

هنگام درگذشت مریم فیروز یادبودی، و توضیحی درباره‌ی چگونگی تکثیر و توزیع نوارهای او نوشتم، در این نشانی.

۹ سال پیش چهار قطعه صدای «پرسش و پاسخ» کیانوری را هم منتشر کردم، که در این نشانی، و همچنین در این صفحه از وبگاه «آرشیو اپوزیسیون ایران» در دسترس‌اند.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

19 July 2022

قیچی‌کرده‌ها - ۱۱

از سال‌های دور چیزهایی را از روزنامه‌های داخلی و خارجی قیچی کرده‌ام و نگه داشته‌ام. اکنون ‏‏دارم کاغذهایم را پاکسازی می‌کنم، و از آن قیچی‌کرده‌ها هر چیز دندان‌گیری یافتم، به‌تدریج این‌جا ‏‏می‌گذارم.‏

میلیون‌ها فقیر، و میلیونر در اتحاد شوروی (سابق)‏

۱- چهل‌وسه میلیون فقیر در شوروی
[روزنامه‌ی سوئدی ‏Dagens Nyheter‏ ۲۲ مه ۱۹۸۹] نیکالای ریژکوف رئيس شورای وزیران ‏‏[نخست‌وزیر] دولت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی روز شنبه اعلام کرد که نزدیک به ۴۳ ‏میلیون نفر از شهروندان اتحاد شوروی، یعنی نزدیک به ۱۵ درصد از جمعیت آن درآمدی کم‌تر از ‏‏«حداقل معیشت» دارند.

حداقل دستمزد برای آن که بتوان زندگانی پذیرفته‌ای در اتحاد شوروی داشت، ۷۵ روبل در ماه (کم‌تر ‏از ۸۰۰ کرون سوئد) تعیین شده‌است. ریژکوف در یک بحث تلویزیونی با نمایندگان اتحادیه‌های ‏کارگری گفت که بازنشستگان وضعشان بدتر از همه است.‏

ریژکوف توضیح داد که تورم در سال گذشته به‌شدت افزایش یافت. نخست‌وزیر گفت که قانون تازه‌ای ‏در دست بررسی‌ست که سال ۱۹۹۱ به‌تصویب می‌رسد و قیمت‌ها را مهار خواهد کرد.‏

۲- سی‌هزار میلیونر در شوروی

[روزنامه‌ی سوئدی ‏Dagens Nyheter‏ ۹ فوریه ۱۹۹۰] یک اقتصاددان برجسته روز یکشنبه در ‏مصاحبه‌ای با روزنامه‌ی «کامسامولسکایا پراودا» گفت که نزدیک به ۳۰ هزار میلیونر در اتحاد شوروی ‏وجود دارد که ثروت خود را از بازار سیاه شکوفای کشور به‌دست آورده‌اند.

تاتیانا کاریاگینا عضو کمیسیون دولتی برای اصلاحات اقتصادی همچنین می‌گوید که ۳۰ میلیون نفر هم ‏در «شبکه»ای پیچیده دست دارند که کالاها و خدمات کم‌یاب را بیرون از چارچوب اقتصاد دولتی ‏عرضه می‌کنند.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

09 July 2022

قیچی‌کرده‌ها - ۱۰

از سال‌های دور چیزهایی را از روزنامه‌های داخلی و خارجی قیچی کرده‌ام و نگه داشته‌ام. اکنون ‏‏دارم کاغذهایم را پاکسازی می‌کنم، و از آن قیچی‌کرده‌ها هر چیز دندان‌گیری یافتم، به‌تدریج این‌جا ‏‏می‌گذارم‎.‎

حمله‌ی ارتش‌های پیمان ورشو به چکوسلواکی در سال ۱۹۶۸ «اشتباه» بود!‏

از سه هفته پیش دیوار برلین شکاف برداشته و مردم دارند آن را تکه‌تکه بر می‌چینند. حکومت‌های ‏احزاب کمونیست در کشورهای «اروپای شرقی» به‌زودی همچون کاخ‌های پوشالی فرو می‌ریزند. در ‏این میان، به نوشته‌ی روزنامه‌ی سوئدی ‏Dagens Nyheter‏ به تاریخ ۲ دسامبر ۱۹۸۹، دفتر سیاسی ‏حزب کمونیست چکوسلواکی (که هنوز به چک، و اسلواکی بخش نشده) اعتراف کرد که حمله به ‏این کشور زیر رهبری ارتش شوروی که در سال ۱۹۶۸ «بهار پراگ» را سرکوب کرد، کار اشتباهی ‏بود! یک سخنگوی دفتر سیاسی گفت: «ما معتقدیم که مداخله‌ی پنج ارتش [پیمان ورشو] بر حق ‏نبود و تصمیم اشتباهی گرفتند.»

او افزود که دفتر سیاسی تصمیم گرفته که کمیته‌ی مرکزی حزب را در تاریخ ۱۴ دسامبر [۱۹۸۹] به ‏یک اجلاس فوق‌العاده فرا بخواند تا برای برگزاری کنگره‌ی پیش از موعد حزب برای بررسی این ‏موضوع در ماه ژانویه تصمیم بگیرد.‏

از سوی دیگر، بنا بر خبری دیگر در روزنامه‌ی همان روز، میخاییل گارباچوف رهبر شوروی در پایان ‏سفرش به ایتالیا از حمله به چکوسلواکی در سال ۱۹۶۸ زیر رهبری شوروی انتقاد کرد. اما او آن ‏قدر پیش نرفت که حمله‌ای را که به «بهار پراگ» پایان داد، محکوم کند. «بهار پراگ» شبیه ‏اصلاحاتی بود که هم‌اکنون در خود اتحاد شوروی صورت می‌گیرد. گارباچوف در مصاحبه‌ی مطبوعاتی ‏در میلان اصلاحاتی را که الکساندر دوبچک رهبر وقت چکوسلواکی مبتکرش بود، ستود. رهبر ‏شوروی گفت: [آن اصلاخات] آن موقع هم درست بود و اکنون هم درست است.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

04 July 2022

پس آنگاه طبیعت هم با آذربایجان قهر کرد

چرا از نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۱۳۲۰ به بعد در پایتخت ایران «پرتقال‌فروش» مترادف بود با «ترک»؟ چرا ‏هر چه دست‌فروش و گدا و عمله و حمال (که امروزه کول‌بر نامیده می‌شود) در پایتخت و دیگر ‏شهرهای ایران بود، همه از ترکان آذربایجان بودند؟ چه شد که افراد کارآمد آذربایجان در سراسر ایران ‏پخش شدند؟

راستی، فردای شکست جنبش ملی آذربایجان، پس از قتل و اعدام و غارت آذربایجانیان به دست ارتش شاهنشاهی و دولتیان، و کشتار ‏مردم به‌دست مخالفان فرقه دموکرات آذربایجان، و پناه بردن بیش از شش هزار نفر نیروی کار به ‏آن‌سوی ارس در آذر ۱۳۲۵، که تعداد آنان در سال‌های بعد افزایش یافت، وضع مردم آذربایجان ‏چگونه بود؟

اکنون کتابی مستند منتشر شده‌است که برای نخستین بار به مقطعی از تاریخ آذربایجان می‌پردازد ‏که در تاریخ‌نویسی رسمی تاکنون سکوتی دل‌آزار بر آن حاکم بوده‌است؛ مقطع پس از شکست ‏جنبش دموکراتیک آذربایجان و سرکوبی حکومت خودمختار یک‌‌ساله در آن‌جا.

دکتر محمد مالجو در کتابش «کوچ در پی کار و نان – فاعلیت منفعلانه‌ی مستمندان آذربایجان از ۱۳۲۷ ‏تا ۱۳۲۹ خورشیدی» (نشر اختران، تهران ۱۴۰۰) به هجوم مستمندان از روستاهای آذربایجان به ‏شهرهای آن، به تهران، و به شهرهای سراسر ایران، علت‌های آن، بحران ناشی از آن، و تلاش‌های ‏دولت‌های مرکزی برای غلبه بر بحران می‌پردازد، و در آن میان «لحظه‌ی رزم‌آرا» را پیدا می‌کند. او ‏نشان می‌دهد که دولت نخست‌وزیر حاجعلی رزم‌آرا برای رسیدگی به وضع مستمندان و حل بحران ‏هجوم آنان به پایتخت و شهرهای دیگر دست به اقداماتی زد که پیش و پس از او هرگز در تاریخ ایران نظیر نداشته‌است.‏

محمد مالجو نخست نشان می‌دهد که: «آن‌چه تاکنون هرگز آماج پژوهش قرار نگرفته و از این رو از ‏صفحات تاریخ معاصر ایران به تمامی حذف شده عبارت است از بلازدگی روستاهای آذربایجان از سال ‏‏۱۳۲۷ که به کوچ رعایای بلازده ابتدا به شهرهای پیشاپیش رکودزده‌ی آذربایجان و سپس به پایتخت ‏و برخی دیگر از شهرهای مملکت در سال ۱۳۲۸ انجامید.» (ص ۱۶) و سپس با استناد به مدارک ‏رسمی بی‌شماری تصویری رقت‌انگیز و دردآور از وضع مردم آذربایجان در آن سال‌ها ترسیم می‌کند. با ‏کشتارهای آذر ۱۳۲۵ و پس از آن، و محکومیت زندان و تبعید افرادی بی‌شمار، بسیاری خانواده‌ها ‏نان‌آور نداشتند. دولت خودمختار آذربایجان زمین‌های بزرگ‌مالکان فراری را میان دهقانان تقسیم ‏کرده‌بود، و اکنون پس از شکست جنبش آذربایجان اربابان برگشته‌بودند و با زجر و آزار دادن دهقانان، ‏زمین‌ها و بهره‌ی مالکانه‌ی عقب‌افتاده‌ی خود را می‌خواستند. ژاندارم‌ها بار دیگر مردم را غارت ‏می‌کردند (ص ۳۰). دیوان‌سالاران بی‌کفایت دردی از مردم دوا نمی‌کردند. این همه گویی بس نبود و ‏طبیعت هم با مردم آذربایجان سر قهر داشت: زمستان تاریخی سال ۱۳۲۷ «که شدت سرما و زیادی ‏برف و کولاک آن یکی از شگفتی‌های طبیعت بود و تا اردیبهشت ماه ۱۳۲۸ ادامه داشت» (ص ۳۵)، ‏کمبود باران، تگرگ، سیل، آفت موش، سایر آفات، بادزدگی، و... در سال‌های ۱۳۲۷ و ۱۳۲۸ (ص ‏‏۲۴)، کمبود بذر، کمبود علیق برای احشام که باعث شد «در مغان و سراب و ماکو در حدود سه و ‏نیم میلیون اغنام و احشام تلف شدند» (ص ۲۷).‏

به گفته‌ی نماینده‌ی تبریز در مجلس شورای ملی: «آفت و خسارتی که در سال ۱۳۲۸ به آذربایجان ‏وارد شد از سی سال پیش نظیر و مانندی نداشت و می‌توان گفت که هستی آذربایجان را بر باد ‏داد» (ص ۱۰). با نبودن بذر و آذوقه همه‌روزه ۲۰ تا ۳۰ خانوار از قرای برخی مناطق به طرف رشت و ‏پهلوی کوچ می‌کردند (ص ۳۶).‏

صنعت و پیشه‌وری به رکودی بی‌سابقه دچار شده‌بود. به علت واردات پارچه از امریکا، «در کلیه‌ی ‏آذربایجان متجاوز از بیست هزار دستگاه پارچه‌بافی بیکار مانده» بود (ص ۳۹). در نتیجه کارخانجات ‏نخ‌ریسی از سال ۲۷ به بعد به علت عدم مصرف نخ در پارچه‌بافی نتوانستند محصول خود را به ‏فروش برسانند (ص ۴۰). صنایع فرش‌بافی و خشکبار نیز وضع مشابهی داشتند. سرمایه و ‏سرمایه‌داران نیز از همان آغاز فعالیت فرقه دموکرات آذربایجان به پایتخت فرار کرده‌بودند (ص ۴۲).‏

همه‌ی این‌ها قحطی و گرسنگی و فقری سیاه در آذربایجان به بار آورده‌بود. حسن تقی‌زاده وکیل ‏مجلس شورای ملی از تبریز، در نطق خود در آغاز سال ۱۳۲۷ گفت: در کوچه و بازار (تبریز) گدا ‏بی‌شمار است. در سفر خویش به تبریز نمونه‌های بسیار وحشت‌انگیز و تصورناپذیر و فاحش از فقر ‏دیدم. وقتی که چند نفر از جوانان خیراندیش مرا برای مشاهده‌ی خانه‌های فقرا در وسط شهر و ‏اطراف آن بردند، در پشت عمارت با جلال بلدیه کاشانه‌های کثیفی دیدم مخروب که در آن چند وجود ‏متحرک به شکل انسان می‌جنبیدند. در مقابل عمارت بی‌سیم عده‌ی زیادی خانه‌ها یا کلبه‌ها یا در ‏واقع آشیانه و لانه و سوراخ‌هایی دیدم با خانواده‌هایی در آن که بدون مبالغه در تمام مدت عمر هیچ ‏وقت چنان چیزی ندیده بودم. یک اتاق خیلی کوچک مخروبه‌ی گلی پوشیده با گل و حصیر متصل به ‏مستراح کثیف مخروبه بی هیچ فرش یا حصیر که در روی خاک زنی با بچه‌های ژنده‌پوش ‏نشسته‌بودند (ص ۴۳).‏

بیماری بیداد می‌کرد. از آذربایجان گزارش می‌دادند: بر اثر فقدان وسایل کافی معیشت اخیراً مرض ‏خانمان‌سوز سل در شهر تبریز و شهرستان‌ها شیوع پیدا کرده و غالباً جوان‌های نیرومند به آن مرض ‏مبتلا شده و ناتوان شده و از بین می‌روند (ص۵۲).‏

چنین بود که نیروی کار آذربایجان در پی کار و نان راه سرزمین‌های دیگر را در پیش گرفت. در تابستان ‏‏۱۳۲۸ لشگر ۳ اردبیل گزارش می‌داد: «کامیون‌ها و اتوموبیل‌ها به‌طور وحشت‌آوری قافله‌های گرسنه ‏و سرگردان کشاورزان را از منطقه به خارج حمل می‌کنند» (ص ۱۲).‏

در آبان ۱۳۲۸ کمیسیون امنیت رشت اظهار نگرانی کرده‌بود که «از محال اردبیل و خلخال و دشت ‏مغان و... گروه زیادی از سکنه‌ی کشاورز آن حدود برای امرار معاش به قراء و قصبات و شهرهای ‏گیلان روانه شده و به وضع رقت‌باری در معابر گذران می‌کنند.» بنا بر گزارش شهربانی رشت، اینان ‏‏«در این فصل پاییز و سرمای جوّی در گوشه و کنار شهر در نقاط مرطوب بدون سقف و زیر دیوارها ‏بیتوته می‌کنند و تدریجاً به مرگ‌ومیر دچار می‌شوند.» تقریباً یک سال که گذشت، دامنه‌ی کوچ ‏آذربایجانی‌ها به اهواز نیز رسید (ص ۱۲).‏

در اواخر سال ۱۳۲۸ پیش‌بینی می‌شد که از ابتدای اسفند ۱۳۲۸ تا انتهای اردیبهشت ۱۳۲۹ نیز ‏حدود ۱۲۰هزار «رعایای متواری دهات» در شهرهای آذربایجان درمانده و سرگردان باشند و چه بسا ‏به تهران راه یابند (ص ۱۱).‏

خبرگزاری اتحاد شوروی (تاس) در اواخر فروردین ۱۳۲۹ به نقل از روزنامه‌های ایران اعلام کرد که «در ‏حال حاضر در آذربایجان حدود ۵۰۰ هزار نفر بیکار و حداقل ۵۰۰ هزار نیمه‌بیکار هستند که در شهرها ‏‏(در تبریز، رضاییه،‌ مراغه، اردبیل، میانه، سراب، اهر، خوی، ماکو)... متمرکز شده و از مقامات محلی ‏کار و نان درخواست می‌کنند» (ص ۱۰). این یعنی یک سوم کل جمعیت آذربایجان. جمعیت آذربایجان ‏در آن هنگام سه میلیون و صد هزار نفر برآورد می‌شد (ص ۵۳).‏

پایتخت حدوداً هشت‌صدهزار نفری ایران در بهار ۱۳۲۹ ناخواسته میزبان ۲۰‌هزار نومهاجر بیکار ‏شده‌بود، شامل ۱۵هزار تن از رعایای بلازده‌ی آذربایجان که روزها سرگردان در معابر به تکدی ‏می‌گذراندند و شب‌ها پریشان در پیاده‌روها بیتوته می‌کردند (ص ۱۱).‏

نقل نامه‌ها و عریضه‌های تبعیدیان آذربایجانی در شکایت از زندگی در جاهای گرمسیری که حتی ‏زبان مردم آن را نمی‌دانستند تا از آنان گدایی بکنند، و خواستار بازگشت به سرزمین خود بودند، از ‏برگ‌های دردآور این کتاب است.‏

سال‌ها پیش خود دو بخش از کتابم «قطران در عسل» را در وصف رنج‌های زنانی از همان نسل از ‏هم‌ولایتی‌هایم نوشتم: بخش ۵۲ (همسایه‌ها)، و بخش ۶۳ (سارا باجی). اکنون این کتاب نیز تلخی ‏روزگار آن مردمان را بر جانم ریخت. امروزه کسانی، شاید به‌درستی، می‌گویند که دیگر وقت «ذکر ‏مصیبت» برای آذربایجان گذشته است. اما تاریخ‌نویسی از مقوله‌ای دیگر است، و به سهم خود از ‏دکتر محمد مالجو برای این کتاب بسیار مهم و با ارزش قدردانی می‌کنم.‏

این نوشته در نشریه‌ی «آوای تبعید» شماره ۲۷ منتشر شده‌است.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

28 June 2022

قیچی‌کرده‌ها - ۹

از سال‌های دور چیزهایی را از روزنامه‌های داخلی و خارجی قیچی کرده‌ام و نگه داشته‌ام. اکنون ‏دارم کاغذهایم را پاکسازی می‌کنم، و از آن قیچی‌کرده‌ها هر چیز دندان‌گیری یافتم، به‌تدریج این‌جا ‏می‌گذارم‎.‎

کمونیست‌های خارجی مبالغ میلیونی از شوروی پول می‌گرفتند

با فروپاشی اتحاد شوروی در آغاز دهه‌ی ۱۹۹۰ و گشوده شدن بایگانی‌های اسناد دولتی و امنیتی ‏آن کشور، مقامات قضایی و همچنین روزنامه‌نگاران تا چندی به آن بایگانی‌ها دسترسی داشتند، و در ‏رسانه‌های خود شوروی و خارج از آن پیوسته «افشاگری‌های» تکان‌دهنده‌ای منتشر می‌شد.

این سه تصویر (روی هر تصویر کلیک کنید) بریده‌هایی هستند از روزنامه‌ی سوئدی ‏Dagens Nyheter‏ ماه فوریه سال ۱۹۹۲ ‏درباره‌ی پول‌هایی که شوروی به احزاب کمونیست خارجی می‌پرداخته‌است.‏

مطابق این خبرها یئوگنی لیسوف ‏Yevgeni Lisov‏ معاون اول دادستان کل اتحاد شوروی فاش کرده ‏که اسنادی یافته‌است که نشان می‌دهند حزب کمونیست امریکا سالانه نزدیک به ۱۲ میلیون کرون ‏سوئد پول نقد در بسته‌های دیپلوماتیک از ک.گ.ب. دریافت می‌کرده. او همچنین نامه‌هایی حاوی ‏تقاضای پول از رهبر معروف حزب کمونیست امریکا گس هال خطاب به شوروی‌ها یافته‌است.‏



لیسوف همچنین فاش کرد که ۹۸ حزب و سازمان کمونیستی در ۸۰ کشور جهان در طول دهه‌ی ‏‏۱۹۸۰ دست‌کم ۲۰۰ میلیون دلار کمک مالی از شوروی دریافت کرده‌اند؛ احزاب کمونیست فرانسه و ‏فنلاند به همان میزان حزب کمونیست امریکا پول گرفتند، و حزب کمونیست بریتانیا به گفته‌ی روبن ‏فالبر جانشین رهبر حزب به مدت بیست سال از ۱۹۵۸ تا ۱۹۷۹ برای راه انداختن اعتصاب‌ها سالانه ‏یک میلیون دریافت می‌کرد (واحد پول درج نشده). فالبر می‌گوید که هیچ پشیمان نیست و خود او به ‏شخصه پول‌ها را دریافت می‌کرد.‏ حزب کارگران کمونیست سوئد APK نیز در دهه‌ی ۱۹۸۰ یازده‌ونیم میلیون کرون دریافت کرد.

درباره‌ی پول‌هایی که سازمان‌های ایرانی (حزب توده ایران، فرقه دموکرات آذربایجان، و سازمان ‏فداییان خلق ایران (اکثریت)) از شوروی‌ها دریافت می‌کردند، خیلی وقت پیش دو مطلب جداگانه از ‏منابع روسی ترجمه و منتشر کرده‌ام که در این نشانی و این نشانی یافت می‌شوند.‏

تازه‌ترین اسناد در این مورد اشاره به نامه‌های نورالدین کیانوری، دبیر اول حزب توده ایران، خطاب به ‏شوروی‌ها، با تقاضای دریافت پول است، که در مجله‌ی «نگاه نو» شماره ۱۳۳ (بهار ۱۴۰۱) منتشر ‏شده‌است.‏

حزب توده ایران همواره جنجال‌های تبلیغاتی به راه می‌انداخت که این و آن سازمان سیاسی از ‏امریکا و انگلستان یا اسراییل پول می‌گیرند. اکنون می‌توان پرسید: آیا پول بعضی بیگانگان پاک‌تر از ‏پول دیگر بیگانگان است؟

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

23 June 2022

قیچی‌کرده‌ها - ۸


از سال‌های دور چیزهایی را از روزنامه‌های داخلی و خارجی قیچی کرده‌ام و نگه داشته‌ام. اکنون دارم کاغذهایم را پاکسازی می‌کنم، و از آن قیچی‌کرده‌ها هر چیز دندان‌گیری یافتم، به‌تدریج این‌جا می‌گذارم.

مقاله‌ای از احسان طبری به انگلیسی
درباره‌ی انقلاب ایران

متأسفانه تاریخ و منبع این مقاله را یادداشت نکرده‌ام. حدس می‌زنم که هنگام اقامت در مینسک ‏‏(پایتخت بلاروس) آن را در یکی از سال‌های ۱۹۸۴ تا ۱۹۸۶ از یکی از شماره‌های نسخه‌ی انگلیسی ‏نشریه‌ی مشترک «احزاب برادر»، «مسایل صلح و سوسیالیسم» (که ترجمه‌ی فارسی آن با نام ‏‏«مسایل بین‌المللی» منتشر می‌شد) جدا کرده‌ام و این همه سال با خودم کشیده‌ام!

متن کامل مقاله را در این نشانی می‌یابید.‏

احسان طبری در سال‌های پس از انقلاب، تا پیش از دستگیری، دست‌کم سه مقاله‌ی «تئوریک» ‏درباره‌ی انقلاب به فارسی نوشت که در سه شماره‌ی مجله‌ی «دنیا» منتشر شدند (روی این شماره‌ها کلیک ‏کنید: ۱، ۲، ۳). این متن انگلیسی کم‌وبیش جمع‌بستی از همان‌هاست. اما نقل قول او از ‏سخنرانی برژنف در کنگره‌ی ۲۶ حزب کمونیست اتحاد شوروی نشان می‌دهد که این مقاله در اسفند ‏‏۱۳۵۹ یا پس از آن نوشته شده‌است.‏

متن انگلیسی را خود احسان طبری ننوشته‌است و از فارسی ترجمه کرده‌اند. او انگلیسی می‌خواند، اما در چنین سطحی ‏انگلیسی نمی‌نوشت. به‌علاوه تاریخ انقلاب ایران را در متن مقاله دست‌کم یک بار به‌غلط از ۱۱ ‏فوریه ۱۹۷۹ به «۲۲ بهمن ۱۳۵۸» ترجمه کرده‌اند، و او چنین اشتباهی نمی‌کرد.

پی‌نوشت: همین مقاله با عنوانی دیگر در مجله‌ای دیگر هم منتشر شده‌است:

The role of religion in our revolution
World Marxist review, vol. 12, 1982

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

17 June 2022

قیچی‌کرده‌ها - ۶


از سال‌های دور چیزهایی را از روزنامه‌های داخلی و خارجی قیچی کرده‌ام و نگه داشته‌ام. اکنون ‏دارم کاغذهایم را پاکسازی می‌کنم، و از آن قیچی‌کرده‌ها هر چیز دندان‌گیری یافتم، به‌تدریج این‌جا ‏می‌گذارم.‏

چهل زن در سلولی برای سه نفر

این مطلبی‌ست که روزنامه‌نگار سرشناس سوئدی پر یؤنسون ‏Per Jönsson‏ در ۱۱ مه ۱۹۹۷ درباره‌ی جان‌گذشت‌ها ‏و نقاشی‌ها و مجسمه‌های سودابه اردوان از سال‌های زندان او در جمهوری اسلامی نوشته‌است؛ یک صفحه‌ی کامل A2.

من از همان هنگام، با خواندن همین نوشته، احترام عمیقی نسبت به سودابه اردوان داشته‌ام، و ‏دو بار که مسئولیت انتشار نشریه‌ای با من بوده، از ایشان خواهش کرده‌ام که آثاری برای انتشار در ‏آن‌ها در اختیارم بگذارند، و ایشان با گشاده‌رویی پذیرفته‌اند. درود بر او!‏

متن کامل سوئدی نوشته را شامل نمونه‌هایی از نقاشی‌ها در این نشانی می‌یابید.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

06 June 2022

قیچی‌کرده‌ها - ۴

از سال‌های دور چیزهایی را از روزنامه‌های داخلی و خارجی قیچی کرده‌ام و نگه داشته‌ام. اکنون دارم کاغذهایم را پاکسازی می‌کنم، و از آن قیچی‌کرده‌ها هر چیز دندان‌گیری یافتم، به‌تدریج این‌جا می‌گذارم.

«ناپدید» شدن فرج سرکوهی

ماه‌ها پیش سعیدی سیرجانی را، احمد میرعلایی را، غفار حسینی را، احمد تفضلی، و کسانی ‏دیگر را کشته‌اند. در تابستان گذشته کوشیده‌اند یک اتوبوس پر از کوشندگان فرهنگی را در گردنه‌ی ‏حیران به قعر دره بفرستند و سرنشینانش را یک‌جا بکشند. همین ماه‌ها برنامه‌ی «هویت» را از ‏‏«سیما» پخش کرده‌اند، و اکنون مجله‌ی «آدینه»، شماره‌ی ۱۱۴، آذر ۱۳۷۵، خبر می‌دهد که فرج ‏سرکوهی، دبیر تحریریه‌ی این مجله «ناپدید» شده‌است.‏

از همین شماره نام سرکوهی از زیر عنوان دبیر تحریریه‌ی آدینه حذف می‌شود، و فضایی ترس‌زده که ‏بر جامعه‌ی فرهنگی کشور و بر مطالب مجله سایه گسترده‌بود، به شهادت مطالب شماره‌های پس ‏از آن، غلیظ‌تر می‌شود، و حتی پس از «دوم خرداد» سال بعد هم به همین شکل ادامه می‌یابد.‏

چند ماه بعد، در نوروز ۷۶ آدینه تنها به نقل از مجله‌ی «گل‌آقا» از ادامه‌ی سرنوشت سرکوهی خبر ‏می‌دهد. «گردن‌شکسته» نام مستعار عمران صلاحی است.‏

و در شماره‌ی بعد، آدینه از قتل فجیع ابراهیم زال‌زاده در تاریکی خیابان «به‌دست سارقان» خبر می‌دهد. هنوز قرار است ‏تا سال‌ها بعد بکشند: فروهرها را، محمد جعفر پوینده را و محمد مختاری را، پیروز دوانی را و...

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

02 June 2022

قیچی‌کرده‌ها - ۳

از سال‌های دور چیزهایی را از روزنامه‌های داخلی و خارجی قیچی کرده‌ام و نگه داشته‌ام. اکنون دارم کاغذهایم را پاکسازی می‌کنم، و از آن قیچی‌کرده‌ها هر چیز دندان‌گیری یافتم، به‌تدریج این‌جا می‌گذارم.

فروید در شوروی

روزنامه‌ی سوئدی ‏Dagens Nyheter‏ ۲۴ آوریل ۱۹۹۰‏

بهار سال ۱۹۳۰ کارل مارکس در اتحاد شوروی بر زیگموند فروید پیروز شد. بر پیشانی فروید مهر ‏ایده‌آلیست ارتجاعی زدند، انتشار مطالب مربوط به روانکاوی ‎ psychoanalyticsممنوع شد، و ‏نماینده‌ی پیشتاز آن، ایوان یرماکوف، کمی بعد سر از گولاگ در آورد.‏

در یکی از واپسین جلسات انجمن روانکاوی روس‌ها در ۱۷ مارس ۱۹۳۰ تازه‌ترین نوشته‌ی فروید را با ‏عنوان «ما در محیط فرهنگی راحت نیستیم» بررسی کردند. پیداست که این بررسی سرنوشت ‏نهایی روانکاوی عمقی را در جامعه‌ی استالینی با درون‌مایه‌ی ویژه‌ی کمونیستی خود، همچون ‏‏«رؤیایی پوچ»، رقم زد.‏

امروز، درست ۶۰ سال پس از آن، فروید انتقام می‌گیرد. نشریه‌ی «لیتراتورنایا گازتا» در مقاله‌ای ‏‏«توهمات مارکسیستی» را فاش می‌کند. هم‌زمان آثار فروید در تیراژهای بزرگ منتشر می‌شوند: ‏سه جلد تنها در سال جاری. «انجمن روانکاوی شوروی» به تازگی در مسکو تشکیل شده‌است. ‏رئیس آن پروفسور آرون بلکین است، و چند هزار عضو دارد. شعبه‌های محلی آن در شهرهای ‏گوناگون یکی پس از دیگری پدیدار می‌شوند، و شمار اعضای آن به‌زودی ده‌ها برابر می‌شود.‏

پروفسور بلکین می‌خواهد هر چه زودتر اثر فروید «ما در محیط فرهنگی راحت نیستیم» را منتشر ‏کند. به نظر او این اثر گویای وضع دهه‌ی ۱۹۹۰ اتحاد شوروی است.‏
ماگنوس لیونگ‌گرن

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

02 May 2022

بدرود استاد مردمی


خبر رسید که استاد محبوب دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر) در دهه‌ی ۱۳۵۰ و سال‌های پس از آن، دکتر ناصر نفری، از ‏جهان رفته‌است.‏

او در سال ۱۳۵۱ استاد فیزیک ۲ من بود؛ استادی بسیار دانشمند و توانمند، که در کلاس درس ‏می‌توانست با دانشجویان ارتباطی خوب برای انتقال دانش‌اش برقرار کند. او بر خلاف بسیاری ‏استادان دیگر که خود را «می‌گرفتند» و اجازه نمی‌دادند دانشجویان به آنان نزدیک شوند، بیرون از ‏کلاس نیز ارتباطی در سطحی برابر با دانشجویانش برقرار می‌کرد: بسیار «خاکی» و «مردمی».‏

او در بسیاری از برنامه‌های کوهنوردی دانشجویان شرکت می‌کرد، و من نیز در چند برنامه با او و ‏دوستانم هم‌نوردی کردم. رفتار دکتر ناصر نفری در طول آن برنامه‌ها هم هیچ تفاوتی با دیگر ‏هم‌نوردان نداشت، و هیچ‌گونه مرز استاد – شاگردی در رفتار او احساس نمی‌شد.

دکتر نفری در میان استادان دانشگاه نیز محبوبیت داشت و در بسیاری از امور مشترک استادان از ‏فعالان و پیش‌تازان حل مشکلات آنان بود، از قبیل مشکلات مسکن و سطح حقوق و غیره.‏

در بهار سال ۱۳۵۷ (اگر سال را اشتباه نکنم) دکتر ناصر نفری از پیشتازان و رهبران اعتراض و ‏بست‌نشینی استادان دانشگاه صنعتی آریامهر بود. سابقه‌ی این اعتراض و اقدام چنین بود که شاه ‏گویا چندی پس از تأسیس دانشگاه صنعتی آریامهر بر این قرار آمد که این دانشگاه را به «دانشگاه ‏علوم و فنون نظامی» تبدیل کند، و در عوض دانشگاه صنعتی آریامهر به اصفهان منتقل شود. هنگام ورود من به دانشگاه در سال ۱۳۵۰، چند نفر از دانشجویان دانشکده‌ی افسری ارتش را بدون کنکور وارد دانشگاه صنعتی آریامهر تهران کردند.

هم‌زمان با پیشرفت ساختمان دانشگاه صنعتی آریامهر اصفهان، زمزمه‌های انتقال دانشگاه ما به ‏اصفهان، و تعطیلی دوره‌ی لیسانس مهندسی در دانشگاه صنعتی آریامهر تهران، و به موازات آن ‏صدای اعتراض دانشجویان و استادان این دانشگاه شدت می‌گرفت. دکتر ناصر نفری و برخی دیگر از ‏استادان برای این، و چند موضوع دیگر، اقدام به بست‌نشینی در دانشگاه کردند، و هنگامی که ‏اعلام شد که دانشگاه صنعتی آریامهر برای سال تحصیلی ۱۳۵۷-۵۸ دانشجو نمی‌پذیرد، استادان ‏معترض اعلام کردند که خودسرانه کنکور جداگانه‌ای برای پذیرش دانشجو در این دانشگاه برگزار ‏خواهند کرد.‏

اما رویدادها مسیر دیگری پیمود: در مردادماه همان سال، هم‌زمان با اوج گرفتن امواج انقلابی که در ‏راه بود، با تغییر نخست‌وزیر، برنامه‌ی انتقال دانشگاه صنعتی آریامهر تهران به اصفهان، و قطع پذیرش ‏دانشجو در تهران، پس گرفته شد و اقدام اعتراضی استادان ما به پایان رسید. من یک سال پیش از ‏آن فارغ‌التحصیل شده‌بودم.‏

یاد استاد گرانقدرم دکتر ناصر نفری همواره زنده و گرامی باد!

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

20 April 2022

هفت‌تیری با دسته‌ی عاج سفید


چندی پیش بر پایه‌ی اسناد شوروی (سابق) و جمهوری دموکراتیک آلمان (سابق) شرح سفر دبیر اول حزب توده ایران نورالدین کیانوری را از تهران به برلین و مسکو (در سال ۱۳۵۸)، و تقاضای تحویل تسلیحات از اتحاد شوروی به ‏شبکه‌ی مخفی حزب توده ایران، در سه بخش نوشتم (بخش ۱، بخش ۲، بخش ۳). بهمن زبردست بر پایه‌ی همان اسناد، همان ‏موضوع را از دیدگاهی دیگر و به شکلی گسترده‌تر نوشته، که در مجله‌ی «نگاه نو» (داخل) منتشر شده (شماره ۱۳۲، زمستان ۱۴۰۰). ‏با اجازه‌ی نویسنده آن را این‌جا بازنشر می‌کنم.

‏(بخشی از کتاب در دست انتشار اسناد محرمانه‌ی حزب توده ایران، نوشته‌ی بهمن زبردست)

شاید نسل امروز تعجب کنند اگر بشنوند در جریان کارزارهای انتخابات اولین دورۀ ریاست‌جمهوری (۱۳۵۸)، که حزب ‏جمهوری اسلامی و جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم حامی حسن حبیبی بودند ‏ و جامعۀ روحانیت مبارز تهران از ‏ابوالحسن بنی‌صدر حمایت می‌کرد، حزب تودۀ ایران حامی حسن حبیبی بود.[۱] این پرسش که حزب تودۀ ایران در هواداری از ‏آنچه خط امام می‌نامید، چه‌قدر صادق بود، با گذشت نزدیک به چهار دهه، هنوز محل بحث است. با توجه به انتشار اسناد ‏محرمانۀ درخواست اسلحه توسط دبیراول این حزب از مقامات شوروی، که مرکز ویلسون آن‌ها را ترجمه و در فضای ‏مجازی منتشر کرده، نظری اجمالی به آن اسناد می‌اندازیم.

موضوع انبارهای مخفی سلاح حزب توده ایران یکی از دلایلی است که در رد صداقت این حزب آورده شده‌است. واقعیت این است که ‏بیشتر اعضا و حتی رهبران حزب تودۀ ایران از این موضوع بی‌خبر بودند، زیرا تصمیم‌گیری در این مورد به توسط یک نفر، یعنی ‏دبیراول حزب، نورالدین کیانوری، انجام شده‌بود. به گفتۀ چارلی، خبرچین اشتازی (سازمان اطلاعات آلمان شرقی سابق)، ‏که پیش از این در نوشته‌ای در شمارۀ 113 نگاه نو، هویت واقعی او، یعنی محمد پورهرمزان، عضو کمیتۀ مرکزی حزب ‏تودۀ ایران، مشخص شده بود، "رفیق کیانوری فردی فعال و پرکار است؛ اما نتیجۀ کارش برای کسی محسوس نیست. ‏او فردی تک‌رو است و در خفا کار می‌کند و بهایی به کار دسته‌جمعی نمی‌دهد. رفقا البته پرکاری رفیق کیانوری را ‏می‌ستایند، اما او عاری از هر نوع صمیمیت انسانی است و هیچ رابطۀ نزدیکی با رفقای دیگر ندارد."[۲]

کیانوری که علاقۀ غریبی به سلاح داشت و به همین دلیل در راس سازمان نارنجک‌سازی حزب قرار گرفته بود که پس ‏از سی تیر 1331 ایجاد شد و تا فروردین 1333 بیست هزار نارنجک آماده کرد،[۳] ‏ درصورت لزوم از شلیک هم ابایی ‏نداشت و از میان هزاران عضو حزب و صدها افسر توده‌ای که اغلب اسلحۀ سازمانی هم داشتند، همراه با خسرو روزبه، ‏یکی از تنها دو نفری بود که هنگام مواجه شدن با خطر، دست به اسلحه بردند. به روایت خود او، در رویارویی با ‏شخصی که در سال ۱۳۳۳ قصد بازداشتش را داشت، "تا این را گفت من اسلحه کمری را، که همیشه در جیب داشتم ‏و آماده شلیک بود، بیرون کشیدم و به صورتش شلیک کردم. او افتاد و خون زیادی ریخت و من پشت سر هم شلیک ‏کردم."[۴]

به روایت علی خدایی، از سرشاخه‌های سازمان نوید، که خاطراتش را با عنوان یادمانده‌ها در فضای مجازی شرح داده:

«کیانوری یک هفت‌تیر کوچک و کف‌دستی داشت که نمی‌دانم چه کسی به او داده بود، اما داشتن آن را به آیت‌الله ‏قدوسی دادستان کل انقلاب اطلاع داده و او هم موافقت کرده بود. پس از سرقت اسلحه از خانۀ او، کیانوری بلافاصله ‏مسئله را به آیت‌الله قدوسی اطلاع داده بود و او هم توصیه کرده بود خانه را عوض کنند، که همین‌طور هم کردند. ‏کیانوری اصرار داشت که همان سلاح را از طریق دادستانی انقلاب پس بگیرد، اما یک سلاح کوچک مانند همان ‏سلاحی که دزدیده شده بود از طرف دادستانی انقلاب در اختیار کیانوری گذاشته شد. کیانوری اصرار داشت که جواز ‏حمل آن را از دادستانی بگیرد، اما آیت‌الله قدوسی زیر بار این اجازه نرفت، اما تعهد کرد هر جا که حمل این سلاح با ‏مشکلی برخورد کرد شماره تلفن ویژۀ او را به سئوال‌کنندگان بدهد تا آنها تماس بگیرند و از دهان دادستان کل ‏انقلاب بشوند که کیانوری اجازۀ حمل سلاح را دارد. من این سلاح دوم را دیدم. دسته‌ای سفید و از عاج فیل داشت و ‏کیانوری در فاصلۀ خانه تا دفتر حزب و یا فاصلۀ دفتر حزب تا رسیدن به ما و یا آمدن به زیرزمین یوسف‌آباد آن را ‏لای یک دستمال درجیبش حمل می‌کرد. اگر کسانی در این دوران، یعنی در فاصلۀ دو سال 58 و 59 کیانوری را تنها ‏در خیابان دیده باشند، به یاد دارند که اغلب دست راستش درجیب بارانی، یا کت و کاپشن نازک پاییزی و جیب ‏شلوارش بود. حتی گه‌گاه که عصا داشت، عصا را در دست چپ می‌گرفت که دست راستش آزاد باشد و در جیب.»

هفت‌تیری که خدایی می‌گوید نمی‌داند چه کسی آن را به کیانوری داده بوده، قاعدتاً همانی است که مهدی پرتوی ‏می‌گوید، "یک بار مامور شوروی چند قبضه کلت را که حزب از عوامل شوروی خواسته بود، به وی تحویل داده است و ‏بعدها یکی از این کلت‌ها را در جیب کیانوری دیده است."[۵] البته به زحمت انداختن رفقای شوروی برای هشت قبضه ‏هفت‌تیر ناقابل، به این دلیل نبود که حزب بی‌سلاح بود، علت این بود که "سلاح‌های کلت مورد استفاده در ایران اغلب ‏آمریکایی، بزرگ وغیرقابل حمل بود"[۶] ، وگرنه اعضا و هواداران سازمان نوید هرچه توانسته بودند سلاح گردآوری و پنهان ‏کرده بودند. شمار این سلاح‌ها به روایت پرتوی، "قریب به 300 قبضه اسلحه از انواع مختلف و مقادیر زیادی مهمات از ‏قبیل نارنجک و ..."[۷] بود. شمار نارنجک‌ها به نوشتۀ کیانوری، که از پرتوی نقل‌قول کرده، حدود هزار عدد بوده،[۸] انواع ‏مختلف اسلحه‌ای هم که پرتوی به آن اشاره کرده، به گفتۀ سیدمحمّد معزّز، از مسئولین سازمان مخفی حزب، شامل ‏‏"ژ-3، کلت، نارنجک، تیربار، آر.پی.جی و نیز مهمات می‌شد"[۹] و به گفتۀ علی خدایی در یادمانده‌هایش، تا حدّ ‏خمپاره‌انداز بود.

در کتاب حزب توده از شکل گیری تا فروپاشی، آمده که، "از اوایل سال 1359 به دستور کیانوری، سلاح‌های موجود در ‏دست اعضای مخفی و بعضاً کادرهای حزبی گردآوری و در خانه‌های امن پنهان شد"[۱۰] اما خدایی چنین به یاد می‌آورد ‏که، در همان جلسات اولیه‌ای که همراه با رحمان هاتفی و مهدی پرتوی با کیانوری داشتیم، گزارش دادیم که مقداری ‏سلاح در جریان قیام مسلحانه بدست آورده‌ و جاسازی کرده‌ایم تا رهبری حزب وقتی به ایران بازگشت تکلیف آن را ‏روشن کند. کیانوری گفت فعلاً به آنها دست نزنید تا به‌موقع یک فکری برای آن بکنیم. اگرچه بنا به روایت کیانوری، ‏این گفت‌وگو میان او و خدایی دست‌کم دو سال پس از جلسات اولیه‌اش در ایران با خدایی بوده،[۱۱] درهرحال این سلاح‌ها ‏برخلاف درخواست دولت از مردم برای تحویل سلاح، همچنان در جاسازی‌ها ماند و گرچه کیانوری قسم می‌خورد که ‏به پرتوی گفته، "این سلاح‌ها بالاخره وبال گردن ما خواهد شد و خوب است که آن را تحویل دهیم."[۱۲] کسانی که با ‏روحیۀ خاصّ او آشنا هستند بعید است باور کنند چنین کار مهمی را از پرتوی خواسته و به‌سادگی امتناع او را نادیده ‏گرفته باشد، ضمن این که اسناد محرمانۀ موضوع این مقاله نیز موید این ادّعا نیستند و بعید است او، چند ماه پیش از ‏این گفتگوی ادعایی، مجدداً از حزب کمونیست شوروی درخواست سلاح کرده و آن وقت به پرتوی گفته باشد "این ‏سلاح‌ها وبال گردن ما خواهد شد و آن‌ها را توی خاکروبه بریزید."[۱۳] ازاین‌گذشته، انبار کردن سلاح، ظاهراً حتی به ‏سازمان مخفی حزب هم محدود نمی‌شد و بنا بر اظهارات کیانوری در دادگاه، او "در داخل زندان متوجه شده است که ‏سازمان جوانان حزب توده نیز تعدادی سلاح را مطابق دستور عمومی درون تشکیلاتی جمع‌آوری کرده بود که او از ‏آن‌ها اطلاع نداشته است."[۱۴] هرچند البته به روایت خدایی، کیانوری از این سلاح‌ها هم اطلاع داشته.

به گفتۀ کیانوری، علت پنهان کردن این سلاح‌ها، که او آن را "یکی از کارهای غلط و اشتباهات بزرگ خود" می‌داند ‏که "تصمیم شخص من بود و واقعاً افراد دیگر رهبری از آن کوچکترین اطلاعی نداشتند ‏‎]‎‏...‏‎[‎‏ این بود که من پیدایش ‏یک شرایط اضطراری، مانند حرکت کودتایی از سوی نیروهای راست، را محتمل می‌دانستم و تصور می‌کردم که شاید ‏این سلاح‌ها به درد بخورد."[۱۵] در واقع، توجیه اصلی او دربارۀ این سلاح‌ها، شمار کم آن‌هاست و می‌گوید با هزار ‏نارنجک چه کاری می‌شد کرد؟[۱۶] اما در اسناد پایان مقاله خواهیم دید که او به این تعداد قانع نبود و ازجمله خواهان ‏دریافت هزاران نارنجک از مقامات شوروی سابق بود. اصولاً کیانوری بیش و پیش از آن که، چون یک مارکسیست ‏معتقد، در پی سازماندهی و آگاه‌سازی طبقۀ کارگر باشد، دلبستۀ اقدامات نظامی بود. علی خدایی به یاد می‌آورد بار ‏نخست که به برلین شرقی رفت و کیانوری را دید، او فوراً پرسید: چه خبر؟ و خدایی که شنیده بود یکی از خلبان‌های ‏نیروی هوایی چریک شده و در یک خانه تیمی محاصره و کشته می‌شود، این را به عنوان اولین خبر به کیانوری گفته و ‏او یک‌باره و با عصبانیت پرخاش را شروع کرده که: چرا این‌طوری می‌کنید؟ چرا نمی‌فهمید چه‌کار باید کرد، به جای ‏رفتن به خانه تیمی و چریک شدن می‌ماند تا در یک موقعیت بلند شود و دوتا بمب بیندازد روی قصر شاه.

البته، چنانکه خدایی روایت کرده، کیانوری تنها در هنگام خشم حرف دلش را می‌زد و در دیگر موارد بسیار خوددار و ‏رازنگهدار بود. از جمله، هنگامی که خدایی در سال ۱۳۵۷ در خانۀ کیانوری در برلین شرقی روی ضرورت اعلام قیام ‏مسلحانه پافشاری کرد، به روایت او، کیانوری پرسید: شماها می‌خواهید قیام کنید یا مردم؟ گفتم: مردم! پرسید: مردم ‏از کجا اسلحه پیدا کنند که با ارتش تادندان‌مسلح شاه بجنگند؟ من با ساده‌لوحی تمام گفتم: از مرزهای اتحاد شوروی ‏باید اسلحه برسد! کیانوری گفت: گیرم که ما چند کامیون اسلحه هم توانستیم از مرز رد کنیم به داخل ایران، کجا ‏کفاف دهد این باده‌ها به مستی شاه و ارتش شاه؟ من خلع‌سلاح شده بودم و کیانوری خودش ادامه داد: اگر وقت قیام ‏برسد، هیچ احتیاجی نیست از مرز شوروی اسلحه به ایران رسانده شود. آن‌همه اسلحۀ ارتش شاه که در پادگان‌هاست، ‏می‌افتد دست مردم.

اگر درخواست خدایی ساده‌لوحانه بود، کیانوری هم آن اندازه ساده‌لوح بود که عین همین درخواست را از رهبران اتحاد ‏شوروی سابق بکند. چنانکه او خود در خاطراتش نوشته، "من در این مدت دو بار به خارج کشور رفتم. بار اول برای روبه‌راه ‏کردن وضع زندگی و خانه‌ام بود. در این سفر دو روز هم به مسکو رفتم و با دبیرخانه حزب کمونیست اتحاد شوروی تماس گرفتم. در ‏این تماس، رفقا پاناماریوف، پروفسور اولیانفسکی و سیموننکو شرکت داشتند. گفت‌وگوی ما درباره اوضاع کشور و پیشرفت‌های کار ‏حزب بود. دوستان شوروی در مجموع کار ما را مورد تایید قرار دادند."[۱۷]

بر اساسِ نامۀ 10 امرداد 1358 کیانوری به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، اوضاع کشور، از دید او، "بسیار ‏متشنّج" بود و احتمال "درگیری مسلحانه بین هواداران مترقی اصلاحات انقلابی و ضد انقلاب راست افراطی" وجود داشت. "تعداد ‏کمی سلاح" که حزب به آن‌ها "دست پیدا کرده" بود کافی نبود و "ایجاد ذخایر قابلِ‌توجه تسلیحات" ضرورت داشت. البته "خرید ‏تسلیحات در ایران امکان‌پذیر، اما بسیار پرهزینه" بود و بد نبود اگر حزب برادر از آن همه سلاحی که در زرادخانه‌های عظیمش ‏داشت، چند هزارتایی هم به همتای ایرانی‌اش می‌داد.

درگیری با "ضد انقلاب راست افراطی"، یا آنچه بعدها کیانوری در خاطراتش آن را "پیدایش یک شرایط اضطراری، مانند حرکت ‏کودتایی از سوی نیروهای راست" نامید، واژۀ کلّی و مبهمی بود که می‌توانست از درگیری حزب با هواداران نظام پیشین، تا بخشی از ‏حاکمیّت را، که از دید حزب، بخش راست آن بود شامل شود. به‌عبارت‌دیگر هر نیروی سیاسی‌ مخالف با حزب تودۀ ایران که با این ‏حزب درگیر می‌شد خودبخود مصداق این واژه بود. در واقع، اگر اتحاد شوروی با درخواست کیانوری برای تامین سلاح موافقت کرده ‏بود و او همراه با بخش نخست رهبران حزب، ناگهان بازداشت نمی‌شد، تحت شرایطی امکان داشت همین حمله به حزب را "پیدایش ‏یک شرایط اضطراری، مانند حرکت کودتایی از سوی نیروهای راست" بنامد و دستور مسلح شدن اعضای حزب و آغاز جنگ داخلی را ‏بدهد.

شیوۀ درخواست و تصمیم‌گیری رهبران حزب کمونیست اتحاد شوروی دربارۀ آن هم جالب و آموزنده است. نکتۀ جالب در سوی ‏شورویایی، عبارت‌های "ساخت سازندگان غیرشوروی" و "برای دفاع از خود" است که با دست به نامۀ تایپی افزوده شده و ظاهراً این ‏کار را هم وادیم زاگلادین، معاون ادارۀ بین‌الملل کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، انجام داده است. ولی ‏نکات جالب در سوی ایرانی بیش از این‌هاست. درخواست ظاهراً از سوی کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران است، اما، درعمل، ‏این درخواستِ شخص دبیراوّل و بدون اطلاع هیئت دبیران حزب است، چه رسد به هیئت سیاسی یا حتی کمیتۀ مرکزی. ‏نکتۀ جالب دیگر این که، به نوشتۀ کیانوری، "خرید تسلیحات در ایران امکان‌پذیر، اما بسیار پرهزینه است"؛ یعنی اگر بهای سلاح در ‏ایران گران نبود و منابع مالی کافی برای این کار وجود داشت، چه‌بسا دبیر اوّل حزبی که قانونی بود و خود را پیگیرترین نیروی ‏سیاسی مدافع حاکمیت می‌دانست، وارد معامله با قاچاقچیان اسلحه هم می‌شد.

جالب‌تر از همه این که او، "هیچ پیشنهاد مشخصی دربارۀ چگونگی تحویل این تعداد سلاح به ایران نکرد و این مسئله را به ‏نظر طرف شوروی واگذاشت. به عقیدۀ وی، می‌توان تحویل تسلیحات از طریق دریای خزر، هوایی، یا زمینی در مرز ‏افغانستان و ایران را در نظر گرفت. رفیق کیانوری خاطرنشان کرد که، در حال حاضر، هنوز شرایط لازم را برای ‏دریافت امن و توزیع مطمئن تسلیحات فراهم نکرده و در پی یافتن راه‌های انجام این امور است." خلاصه این که ‏درخواست‌کننده شمار سلاح‌های درخواستی را مشخص نکرده و آن را به همت عالی و کَرَم برادر بزرگ‌تر واگذاشته و ‏دربارۀ چگونگی تحویل سلاح‌ها هم نظری ندارد و آن را هم به نظر طرف شوروی واگذار می‌کند که خودش راهش را ‏پیدا کند و تازه آخرسَر هم معلوم می‌شود که چاه نکنده قصد بردن منار کرده و "هنوز شرایط لازم را برای دریافت ‏امن و توزیع مطمئن تسلیحات فراهم نکرده و در پی یافتن راه‌های انجام این امور است." درخواست جنگ‌افزار رایگان ‏از سوی کسی که حتی هزینۀ سفرش به مسکو را هم از آن‌ها می‌گرفت، طبعاً برای شورویایی‌ها چندان غیرعادی نبود، ‏اما این که درخواست‌کننده، حدود یک سال پس از درخواست کتبی، می‌گفت که هنوز فکر چگونگی دریافت و ‏نگهداری‌شان را نکرده، دیگر از آن حرف‌ها بود.

ظاهراً کیانوری از این درخواست حتی با پرتوی هم صحبتی نکرده و در بازجویی‌هایش هم به آن اشاره‌ای نکرده بود و ‏برای همین تا زمان انتشار سند محرمانۀ درخواستش، موضوع انتشار عمومی پیدا نکرد، اما او هنوز در سفر محرمانه‌اش ‏بود که نشریه‌ای انگلیسی، موضوع این سفر را، البته با جزییاتی نادرست، که می‌توانست تعمدی باشد، فاش کرد و در ‏ایران هم صادق قطب‌زاده، وزیر امور خارجۀ وقت، در مصاحبه‌ای مطبوعاتی در یازدهم تیر 1359 از آن یاد کرد که ‏واکنش تند و شتابزدۀ حزب تودۀ ایران را به صورت اعلام جرم کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران علیه صادق قطب‌زاده، ‏خطاب به دادستان کل کشور، آیت‌الله موسوی اردبیلی در پی داشت. متن این اعلام جرم در صفحۀ اول نامۀ مردم، ‏ارگان مرکزی حزب هم منتشر شد.[۱۸] جالب این که این اعلام جرم، با امضای مسافر قاچاق، یعنی دبیراوّل کمیتۀ ‏مرکزی حزب تودۀ ایران، نورالدین کیانوری است، که اگر واقعاً این اعلام جرم در همین تاریخ رسماً ثبت شده باشد، ‏ثبت آن باید توسط وکیل حزب، دکتر محمدعلی ترابی، یا وکیل دیگری انجام شده، یا اگر صرفاً به صورت نامۀ عادی ‏بوده هم، بدون امضای کیانوری یا با جعل امضایش باشد، چون او اصلاً در ایران نبود. ضمناً کار به همین اعلام جرم هم ‏ختم نشد. هم در همین شمارة نامه مردم و هم در شمارۀ بعد، مطالب تند دیگری در حمله به قطب‌زاده و وزارت امور ‏خارجه، که او عهده‌دار مسئولیتش بود، ادامه یافت تا روز هفدهم تیر که "مخبر نامۀ مردم پیرامون به‌اصطلاح خبری ‏که نشریة انگلیسی گزارش خارجی چاپ کرده و توسط برخی مقامات دولتی ایران ترجمه و پخش شده، با رفیق ‏نورالدین کیانوری، دبیراول کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران، ملاقات کرده" و جویای درستی خبر سفر او به مسکو و ‏ملاقات با رهبران اتحاد شوروی شد که طبعاً رفیق کیا هم در این ملاقات خیالی اعلام کرد، "این نوشتة تحریک‌آمیز، ‏سرتاپا، در کلیت و تمام اجزایش، بی‌اساس و ساختگی است."[۱۹] تاکید خبر بر واژۀ ملاقات به‌جای «گفت‌وگو»، ‏نشان‌دهندۀ اهمیت افشای این خبر برای رهبری حزب و کوشش برای انکار آن به هر قیمتی است.

سرانجام، پس از بازگشت کیانوری از سفر، روزنامۀ صبح آزادگان در نوزدهم امرداد، در نوشته‌ای به قلم شخصی با نام ‏مستعار نازک‌بین، به ماجرای غیبت او اشاره کرد. این را نمی دانیم که این کار تنها از سر بی‌خبری بوده یا حزب با ‏اجرای عملیات فریب، مثلاً از طریق علی خدایی، که همان روزها، بدون اطلاع مسئولین صبح آزادگان از عضویتش در ‏سازمان مخفی حزب، با آن روزنامه همکاری می‌کرد، باعث انتشار این خبر شده بود. هرچه بود، همان روز "ساعت ‏‏۳:۳۰ بعدازظهر، رفیق نورالدین کیانوری، دبیراول کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران، به دفتر روزنامۀ صبح آزادگان رفت و ‏با حضور خود دروغ آقای نازک‌بین را فاش کرد"[۲۰] و البته سخنانی هم دربارۀ موضوع موردعلاقه‌اش، یعنی ویژگی‌های ‏خط امام گفت. خوانندگان علاقمند می‌توانند شرح مفصل ماجرای سفر به مسکو و درخواست سلاح و رفتن به روزنامة ‏عصر آزادگان و... را با ترجمۀ شیوا فرهمند راد از بخشی از اسناد، در نوشته‌ای که به مناسبت هشتاد سالگی حزب ‏تودۀ ایران در صفحۀ شخصی منتشر کرده‌اند بخوانند.

اسناد را مرکز ویلسون از بایگانی دولتی تاریخ معاصر روسیه و بایگانی دولتیِ تاریخ اجتماعی-سیاسی روسیه ‏استخراج و منتشر شده است متاسفانه تنها ترجمۀ انگلیسی متن اسناد در تارنمای مرکز هست و به رایانامه‌ای که ‏برای دریافت یا نمایش تصویر اصل اسناد فرستادم هم پاسخی ندادند. برای همین، ترجمه به قلم این نگارنده، جز یک ‏کلمه در آخرین سند که به اشتباه از روسی به انگلیسی ترجمه شده‌بود و با یادآوری آقای فرهمند راد اصلاح شد، از ‏زبان انگلیسی است. جای خوشحالی است که انتشار ترجمۀ این اسناد در چند نوشته، باعث جلب توجه پژوهشگران ‏شده است. امید است با ترجمۀ کامل آن‌ها بخش‌های روایت‌نشده‌ای از تاریخ معاصر، آشکار شود.

پروندۀ ویژه
فوق سرّی
ترجمه از فارسی
کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی

رفقای گرامی،
ازآن‌جاکه شرایط در ایران بسیار متشنّج است، نمی‌توان از درنظر گرفتن احتمال پیچیدگی بیشتر اوضاع و تشدید ‏مخالفت‌ داخلی، که خود می‌تواند عاملی برای درگیری مسلحانه بین هواداران مترقیِ اصلاحات انقلابی و ضدانقلاب ‏راست افراطی باشد، خودداری کرد. در این صورت تحت شرایط مشخّصی ممکن است جنگ داخلی آغاز شود. حال که ‏زندگی سیاسی در ایران بر اساس آزادی‌های دموکراتیک بنا شده، با توجه به احتمال وقوع چنین روندی، برای حزب ‏ما بسیار مهم است که همین حالا برای این امر آماده شود. در حال حاضر مسئلۀ مهمی که برای ما وجود دارد، دربارۀ ‏ذخایر تسلیحاتی است. ما به تعداد کمی سلاح دست پیدا کرده‌ایم. باور داریم که لازم است اقداماتی برای ایجاد ذخایر ‏قابلِ‌توجه تسلیحات انجام شود. خرید تسلیحات در ایران امکان‌پذیر، اما بسیار پرهزینه است. از شما می‌خواهیم که از ‏هر راه ممکن، ما را در بررسی این مسئله و یافتن راه‌حل مناسب آن یاری کنید.

با درودهای گرم رفیقانه
کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران
کیانوری
دبیراوّل
‏1 اوت 1979 ‏‎]‎‏10 امرداد 1358]
‏‎ترجمه: [امضا] (و. میلنیکوف)‏

***
پروندۀ ویژه
فوق سرّی

کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی
به درخواست کمیتۀ مرکزی کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران

دبيراوّل کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران (ح‌.ت‌.ا)، رفيق ن. كيانوري، از کمیتۀ مركزي حزب کمونيست اتحاد شوروي ‏درخواست ارائۀ مقداري [دست‌نوشته: "سلاح (مسلسل و نارنجک) ساخت سازندگان غیرشوروی."] به (ح‌.ت‌.ا) را کرده.
انگیزۀ رفقای ایرانی ما از این درخواست، ضرورت آمادگی اعضای حزب تودۀ ایران [دست‌نوشته: "برای دفاع از خود"] ‏در صورت آغاز [دست‌نوشته: "یورش مسلحانه"] مرتجعین ایران به سازمان‌های چپ است.
مناسب است که به کمیتۀ امنیت دولتی اتحاد شوروی و ستاد کل نیروهای مسلح دستور داده شود تا این مسئله را ‏بررسی و پیشنهادهای مناسب را به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی ارائه کنند.
پیش‌نویس قرار کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی پیوست است.

معاون ادارۀ بین‌الملل کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی
‏[امضا]‏‏(و‎]‎ادیم‎[‎‏ زاگلادین)
‏27 اوت 1979 ‏‎]‎‏5 شهریور 1358]
‏‎شمارۀ 25-س-1568

شمارۀ س‌ت 174/47 ج‌س از 30/8/1979 ‏‎]‎‏8/6/1358‏‎[‎‏ ‏

***
پروندۀ ویژه
فوق سرّی

قرار
دبیرخانۀ کمیتۀ مرکزی
به درخواست کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران (ح‌.ت‌.ا)
مقرر شد:
دستور به کمیتۀ امنیت دولتی اتحاد شوروی و ستاد کل نیروهای مسلح برای بررسی مسئلۀ امکان تأمین ‏‏[دست‌نوشته: "سلاح های مختلف ساخت سازندگان غیرشوروی"] برای حزب تودۀ ایران و ارائه پیشنهادهایی به ‏کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی.
‏[امضا]
[…]‏

ظرف 3 روز به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی بازگشت داده شود

***
کارگران جهان متحد شوید
حزب کمونیست اتحاد شوروی، کمیتۀ مرکزی
فوق سرّی
پروندۀ ویژه
شمارۀ س‌ت 174/47 ج‌س
از 30/8/1979 ‏‎]‎‏8/6/1358‏‎[‎
مستخرج از قرار شمارۀ 174 بند 47 ج‌س دبیرخانۀ کمیتۀ مرکزی
به درخواست کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران
مقرر شد:
دستور به کمیتۀ امنیت دولتی اتحاد شوروی و ستاد کل نیروهای مسلح برای بررسی مسئلۀ امکان تأمین ‏‏[دست‌نوشته: "سلاح های مختلف ساخت سازندگان غیرشوروی"] برای حزب تودۀ ایران و ارائۀ پیشنهادهایی به ‏کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی.

دبیر کمیتۀ مرکزی
توزیع به: رفقا آندروپوف، ‏‎]‎دمیتری‎[‎‏ اوستینوف و پاناماریوف
گزارش شده:مستخرج از رفقا آندروپوف و پاناماریوف در مورد 184-و از 10/7/1980 ‏‎]‎‏19/4/1359‏‎[‎‏
ملاحظه شود. ‏

***
پروندۀ ویژه
دارای اهمیّت ویژه
کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی
به درخواست دبیراوّل کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران، رفیق کیانوری

در اجرای قرار شمارۀ س‌ت-147-47-ج‌س دبیرخانۀ کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی مورخ 30 اوت ‏‏1979 ‏‎]‎‏8 شهریور 1358‏‎[‎‏ گزارش می‌دهیم که به منظور تصحیح و تدقیق درخواست حزب تودۀ ایران (ح‌.ت‌.ا) دربارۀ ‏تهیه سلاح برای آن‌ها، این پرسش با دبیراوّل کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران، رفیق کیانوری، زمانی که ژوئن امسال در ‏مسکو بود، مطرح شد و مورد بحث قرار گرفت.

رفیق کیانوری اظهار داشت، ح‌.ت‌.ا بر اساس تحلیل تحولات احتمالی در ایران، امکان مواجهه با وضعیتی مستلزم قیام ‏مسلحانه توسط واحدهای حزبی را، که اکنون در وضعیت مخفی قرار دارند، منتفی نمی‌داند. در این صورت، حزب ‏داشتن ذخایر تسلیحاتی از چهار نوع اصلی را ضروری می‌داند: تپانچه، مسلسل (ساخت سازندگان غیرشوروی)، ‏نارنجک‌انداز و نارنجک به شمار چند هزار عدد.

فرض بر این است که این سلاح‌ها در انبارهایی نگهداری می‌شوند که می‌توان در داخل ایران انتخاب کرد.

رفیق کیانوری هیچ پیشنهاد مشخصی دربارۀ چگونگی تحویل این تعداد سلاح به ایران نکرد و این مسئله را به نظر ‏طرف شوروی واگذاشت. به عقیدۀ وی، می‌توان تحویل تسلیحات از طریق دریای خزر، هوایی، یا زمینی در مرز ‏افغانستان و ایران را در نظر گرفت.

رفیق کیانوری خاطرنشان کرد که، در حال حاضر ح‌.ت‌.ا هنوز شرایط لازم را برای دریافت امن و توزیع مطمئن ‏تسلیحات فراهم نکرده و در پی یافتن راه‌های انجام این امور است.

با توجه به ماهیت حسّاسِ جنبۀ سیاسی موضوع، وضعیت کشور [ایران] و موقعیت خود ح‌.ت‌.ا و کلاً نیروهای چپ، ‏به‌نظر می‌رسد درخواست رفیق کیانوری باید بیشتر بررسی شود تا اندکی بعدتر دوباره به آن پرداخت.

درخواست موافقت شما را داریم.

‏[امضا]
یو‎]‎ری‎[‎‏. آندروپوف
‏[امضا]
ب‎]‎اریس‎[‎‏ پاناماریوف
شمارۀ 1331-آ/او
‏6/7/1980 ‏‎]‎‏15/4/1359‏‎]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ‎.‎ ‏ فاطمه نظری کهره، بنی‌صدر از ظهور تا سقوط، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1391، ص 124.
۲ ‏. قاسم شفیع نورمحمدی: سال های مهاجرت حزب توده ایران در آلمان شرقی، تهران، جهان کتاب، 1395، ص62.
۳ ‏. علی زیبائی، کمونیزم در ایران، بی‌جا، بی‌نا، 1343، صص 580-578.
۴ ‏. نورالدین کیانوری، خاطرات نورالدین کیانوری، تهران، انتشارات اطلاعات، 1371، ص 342.
۵ ‏. محمد محمدی ری‌شهری، خاطره‌ها، جلد 2، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385، ص 382.
۶ ‏. همان، ص 384.
۷ ‏. همان، صص 156-155.
۸ ‏. کیانوری، پیشین، ص543.
۹ ‏. محمدی ری‌شهری، پیشین، ص 147.
۱۰ ‏. جمعی از پژوهشگران موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی:حزب توده از شکل گیری تا فروپاشی(1368-1320)، موسسۀ ‏مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، 1387، ص 675.
۱۱ ‏. کیانوری، پیشین، ص543.
۱۲ ‏. همان.
۱۳ ‏. همان، ص547.
۱۴ ‏. محمدی ری‌شهری، پیشین، ص 155.
۱۵ ‏. کیانوری، پیشین، ص 542.
۱۶ ‏. همان، ص547.
۱۷ ‏. همان، صص 523-522.
۱۸ ‏. اعلام جرم کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران علیه صادق قطب‌زاده، نامۀ مردم، دورۀ هفتم، سال دوم، شمارۀ 275، 15 تیر 1359.
۱۹ ‏. توضیح درباره اتهامات آقای صادق قطب‌زاده، نامۀ مردم، دورۀ هفتم، سال دوم، شمارۀ 277، 17 تیر 1359.
۲۰ ‏. رفیق نورالدین کیانوری در دفتر روزنامۀ "صبح آزادگان"، نامۀ مردم، دورۀ هفتم، سال دوم، شمارۀ 304، 19 امرداد 1359.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏