در این یک ماه گذشته هر جا که نشستهام و با هر که سخن گفتهام، بهویژه با جوانان، هر چه خواندهام و دیدهام و شنیدهام، همه و همه یکصدا یک چیز را میگویند: جوانان میهن ما گامهای بلندی به پیش برداشتهاند؛ اینان نسلی بسیار آگاه، هوشیار، تیزهوش، پر ابتکار، بلندنظر، دانا و بینا، و آزاد از خشکاندیشیهای گروهی و ایدئولوژیک هستند. با تیزبینی شگرفی راه را از چاه باز میشناسند و به آسانی در دام دکانهای خوش آب و رنگ سیاسی یا ایدئولوژیک نمیافتند و خوب میدانند چه میکنند و رو به کدام سو میروند. دانش اجتماعی و فرهنگیشان فرسنگها پیشرفتهتر از نسل پیش از خودشان است.
درود بر شما جوانان! پیش بروید! من دل به گامهای شما میبندم و پیروزی برایتان آرزو میکنم. هر چه بخواهید، حق شماست، از آن ِ شماست: «همهی کوهها، دریاها، بهمنها، بهتمامی...؛ کمتر را» نپذیرید! [نقل به معنی از شعری از شاعر روس یهوگهنی یفتوشنکو Yevgeny Yevtushenko].
و بهناگزیر دو پرسش به ذهنم میآید: آیا نسل من نیز که انقلاب 1357 را بر پا کرد همین قدر پیشرفتهتر و موفقتر از نسل پیش از خود بود که در کودتای 28 مرداد 1332 شکست خورد؟ و آیا نسل کودتای 32 نیز همینقدر به نسل من افتخار میکرد و امید میبست؟
پاسخ هیچیک از این دو پرسش را نمیدانم. پاسخ پرسش نخست از برخی جنبهها شاید مثبت باشد، زیرا نسل من توانست رژیمی را که نسل پیش از ما را سلاخی کردهبود به زانو در آورد و به زیر کشد. اما این همهی جنبهها نیست. و پاسخ پرسش دوم بهگمانم منفیست، زیرا نسل پیش از ما پیوسته در گوشمان میخواند که همه کاری کرده و همه راهی را رفتهاست و این کارها آخر و عاقبتی ندارد!
پس بار دیگر درود بر نسل جوان! پیروزی از آن شماست و آرزو میکنم که در راهتان هرگز گذارتان به مرداب دلسردی و ناامیدی نیافتد، چه، آنگاه خورشید میمیرد؛ چه، آنجا مرداب ِ مرگزای پس از 28 مرداد 1332 است که فروغ فرخزاد در «آیههای زمینی» در توصیفاش سرود:
آنگاه
خورشید سرد شد
و برکت از زمینها رفت
و سبزهها به صحراها خشکیدند
و ماهیان به دریاها خشکیدند
و خاک مردگانش را
زان پس به خود نپذیرفت
شب در تمام پنجرههای پریده رنگ
مانند یک تصور مشکوک
پیوسته در تراکم و طغیان بود
و راهها ادامهی خود را
در تیرگی رها کردند
دیگر کسی به عشق نیاندیشید
دیگر کسی به فتح نیاندیشید
و هیچکس
دیگر به هیچ چیز نیاندیشید
در غارهای تنهائی
بیهودگی به دنیا آمد
خون بوی بنگ و افیون میداد
زنهای باردار
نوزادهای بیسر زائیدند
و گاهوارهها از شرم
به گورها پناه آوردند
چه روزگار تلخ و سیاهی!
نان، نیروی شگفت رسالت را
مغلوب کردهبود
پیغمبران گرسنه و مفلوک
از وعدهگاههای الهی گریختند
و برههای گمشدهی عیسی
دیگر صدای هیهی چوپانی را
در بهت دشتها نشنیدند
در دیدگان آینهها گوئی
حرکات و رنگها و تصاویر
وارونه منعکس میگشت
و بر فراز سر دلقکان پست
و چهرهی وقیح فواحش
یک هالهی مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی میسوخت
مردابهای الکل
با آن بخارهای گس مسموم
انبوه بیتحرک روشنفکران را
به ژرفنای خویش کشیدند
و موشهای موذی
اوراق زرنگار کتب را
در گنجههای کهنه جویدند
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود، و فردا
در ذهن کودکان
مفهوم گنگ گمشدهای داشت
آنها غرابت این لفظ کهنه را
در مشقهای خود
بالکهی درشت سیاهی
تصویر مینمودند
بیچاره مردم،
دلمرده و تکیده و مبهوت
در زیر بار شوم جسدهاشان
از غربتی به غربت دیگر میرفتند
و میل دردناک جنایت
در دستهایشان متورم میشد
گاهی جرقهای، جرقهی ناچیزی
این اجتماع ساکت بیجان را
یکباره از درون متلاشی میکرد
آنها به هم هجوم میآوردند:
مردی گلوی زنش را
با کارد میبرید
و مادری یکایک اطفالش را
در آتش تنور میافکند
آن ها غریق وحشت خود بودند
و حس ترسناک گنهکاری
ارواح کور و کودنشان را
مفلوج کردهبود
پیوسته در مراسم اعدام
وقتی طناب دار
چشمان پر تشنج محکومی را
از کاسه با فشار به بیرون میریخت
آنها به خود فرو میرفتند
و از تصور شهوتناکی
اعصاب پیر و خستهیشان تیر میکشید
اما همیشه در حواشی میدانها
این جانیان کوچک را میدیدی
که ایستادهاند
و خیره گشتهاند
به ریزش مداوم فوارههای آب
شاید هنوز هم
در پشت چشمهای لهشده، در عمق انجماد
یک چیز نیمزندهی مغشوش
بر جای ماندهبود
که در تلاش بیرمقاش میخواست
باور کند صداقت آواز آب را
شاید،
شاید، ولی چه خالی ِ بی پایانی:
خورشید مردهبود
و هیچکس نمیدانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته، ایمان است
آه، ای صدای زندانی!
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی بهسوی نور نخواهد زد؟
آه، ای صدای زندانی!
ای آخرین صدای صداها...
با اجرای بینظیر خود فروغ بشنوید، و نگذارید خورشید بمیرد! نسل من چارهای نداشت جز آنکه با جرقهی نارنجک و گلوله، و با هیزم کردن ِ هستی خویش، آن خورشید مرده را بار دیگر بیافروزد و آن مرداب ترسناک را بخشکاند.
درود بر شما جوانان! پیش بروید! من دل به گامهای شما میبندم و پیروزی برایتان آرزو میکنم. هر چه بخواهید، حق شماست، از آن ِ شماست: «همهی کوهها، دریاها، بهمنها، بهتمامی...؛ کمتر را» نپذیرید! [نقل به معنی از شعری از شاعر روس یهوگهنی یفتوشنکو Yevgeny Yevtushenko].
و بهناگزیر دو پرسش به ذهنم میآید: آیا نسل من نیز که انقلاب 1357 را بر پا کرد همین قدر پیشرفتهتر و موفقتر از نسل پیش از خود بود که در کودتای 28 مرداد 1332 شکست خورد؟ و آیا نسل کودتای 32 نیز همینقدر به نسل من افتخار میکرد و امید میبست؟
پاسخ هیچیک از این دو پرسش را نمیدانم. پاسخ پرسش نخست از برخی جنبهها شاید مثبت باشد، زیرا نسل من توانست رژیمی را که نسل پیش از ما را سلاخی کردهبود به زانو در آورد و به زیر کشد. اما این همهی جنبهها نیست. و پاسخ پرسش دوم بهگمانم منفیست، زیرا نسل پیش از ما پیوسته در گوشمان میخواند که همه کاری کرده و همه راهی را رفتهاست و این کارها آخر و عاقبتی ندارد!
پس بار دیگر درود بر نسل جوان! پیروزی از آن شماست و آرزو میکنم که در راهتان هرگز گذارتان به مرداب دلسردی و ناامیدی نیافتد، چه، آنگاه خورشید میمیرد؛ چه، آنجا مرداب ِ مرگزای پس از 28 مرداد 1332 است که فروغ فرخزاد در «آیههای زمینی» در توصیفاش سرود:
آنگاه
خورشید سرد شد
و برکت از زمینها رفت
و سبزهها به صحراها خشکیدند
و ماهیان به دریاها خشکیدند
و خاک مردگانش را
زان پس به خود نپذیرفت
شب در تمام پنجرههای پریده رنگ
مانند یک تصور مشکوک
پیوسته در تراکم و طغیان بود
و راهها ادامهی خود را
در تیرگی رها کردند
دیگر کسی به عشق نیاندیشید
دیگر کسی به فتح نیاندیشید
و هیچکس
دیگر به هیچ چیز نیاندیشید
در غارهای تنهائی
بیهودگی به دنیا آمد
خون بوی بنگ و افیون میداد
زنهای باردار
نوزادهای بیسر زائیدند
و گاهوارهها از شرم
به گورها پناه آوردند
چه روزگار تلخ و سیاهی!
نان، نیروی شگفت رسالت را
مغلوب کردهبود
پیغمبران گرسنه و مفلوک
از وعدهگاههای الهی گریختند
و برههای گمشدهی عیسی
دیگر صدای هیهی چوپانی را
در بهت دشتها نشنیدند
در دیدگان آینهها گوئی
حرکات و رنگها و تصاویر
وارونه منعکس میگشت
و بر فراز سر دلقکان پست
و چهرهی وقیح فواحش
یک هالهی مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی میسوخت
مردابهای الکل
با آن بخارهای گس مسموم
انبوه بیتحرک روشنفکران را
به ژرفنای خویش کشیدند
و موشهای موذی
اوراق زرنگار کتب را
در گنجههای کهنه جویدند
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود، و فردا
در ذهن کودکان
مفهوم گنگ گمشدهای داشت
آنها غرابت این لفظ کهنه را
در مشقهای خود
بالکهی درشت سیاهی
تصویر مینمودند
بیچاره مردم،
دلمرده و تکیده و مبهوت
در زیر بار شوم جسدهاشان
از غربتی به غربت دیگر میرفتند
و میل دردناک جنایت
در دستهایشان متورم میشد
گاهی جرقهای، جرقهی ناچیزی
این اجتماع ساکت بیجان را
یکباره از درون متلاشی میکرد
آنها به هم هجوم میآوردند:
مردی گلوی زنش را
با کارد میبرید
و مادری یکایک اطفالش را
در آتش تنور میافکند
آن ها غریق وحشت خود بودند
و حس ترسناک گنهکاری
ارواح کور و کودنشان را
مفلوج کردهبود
پیوسته در مراسم اعدام
وقتی طناب دار
چشمان پر تشنج محکومی را
از کاسه با فشار به بیرون میریخت
آنها به خود فرو میرفتند
و از تصور شهوتناکی
اعصاب پیر و خستهیشان تیر میکشید
اما همیشه در حواشی میدانها
این جانیان کوچک را میدیدی
که ایستادهاند
و خیره گشتهاند
به ریزش مداوم فوارههای آب
شاید هنوز هم
در پشت چشمهای لهشده، در عمق انجماد
یک چیز نیمزندهی مغشوش
بر جای ماندهبود
که در تلاش بیرمقاش میخواست
باور کند صداقت آواز آب را
شاید،
شاید، ولی چه خالی ِ بی پایانی:
خورشید مردهبود
و هیچکس نمیدانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته، ایمان است
آه، ای صدای زندانی!
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی بهسوی نور نخواهد زد؟
آه، ای صدای زندانی!
ای آخرین صدای صداها...
با اجرای بینظیر خود فروغ بشنوید، و نگذارید خورشید بمیرد! نسل من چارهای نداشت جز آنکه با جرقهی نارنجک و گلوله، و با هیزم کردن ِ هستی خویش، آن خورشید مرده را بار دیگر بیافروزد و آن مرداب ترسناک را بخشکاند.
8 comments:
Be omide pirozi, Sev
ماموران امنیتی در ساعت ۴ بد از ظهر ۱۷ تیر به کانون وکلا در خیابان ولیعصر حمل کرده و ۱۰ نفر را بازداشت کردند و به محل نه معلومی بردند اسامی بازداشت شدگان به شرح زیر است:
۱: محمد علی دادخواه
۲: بهاره دولو
۳:ایمان دولو (دانشجو ، بیمار که نیزمند کمک دارویی است)
۴: سارا صباقیان ( ایشان ۱۰ روز پیش هم دستگیر شده بود و به قید ضمانت آزاد شده بود)
۵:امیر ریسییان (وکیل)
۶:ملیحه دادخواه(دختر محمد علی دادخواه)
۷:آقای شهلا یی (از اقوام ایمان و بهاره دولو که فقط برای دلیل دستگیری و جویا شدن از علت وارد ساختمان شده بود)
همچنین چند نفر از کارکنان و ارباب رجوع هم جز بازداشتیها هستند
به نظرم این حرف درست است که متوسط سواد جامعه خیلی بالا رفته. همین طور سطح تحمل مردم. بیست سال پیش اگر کسی دو کتاب منطق می خواند معروف می شد به منطق دان. الان تعداد زیادی دکترای منطق داریم. بیست سال پیش با خواندن دو سه درسنامه دست چندم با ترجمه های بد معروف می شدی به محمد تئوری، الان جوانانی که کتاب های قطور جدی خوانده اند کم نیستند. یادم هست وقتی خاطرات کیانوری و مریم فیروز را خواندم از فقر تیوریک آنها شگفت زده شدم. امروز من جوانان بیست ساله ای را می شناسم که مارکس را بهتر از کیانوری می شناسند. ده سال پیش اگر می پرسیدی اصلاحات و جامعه مدنی یعنی چه خود خاتمی هم درست نمی دانست. ولی امروز همه در این باره اندیشیده اند. بیش از ده سال است که می اندیشیم. تقاضاهای دموکراتیک مردم شفاف تر شده اند. دیگر فقط شعار آزادی از جانب افراد و سازمان های دیکتاتور نیست که تکرار می شود. همه می دانند آزادی یعنی چه و به چه سازو کار نهادینی نیاز دارد. ریشه های صد ساله این درخت عمق گرفته اند. دیگر نمی شود آن را از ریشه کند. شاد و پیروز باشید، محمد
شب 18 تير دارم در خيابان كميل-بابائيان سابق رانندگي مي كنم حدود 100 موتور سوار ملبس به لباس هاي شخصي و مسلح به باتوم به سرعت به محلي مي رانند كه نميدانم كجاست چراغ قرمز مي شود و به اجبار چند دقيقه در كنار هم هستيم همگي جوان -برومند-داراي چهره هاي موجه و مصمم با شتاب دارند مي روند بخش ديگري از جوانان اين مرز و بوم را كه اعترضاتي نسبت به انتخابات و شيوه حكومت گران را دارند به شدت سركوب و مهار كنند
پيش خودم مي گويم معترضين به اينها مي گوينداراذل و اوباش و اين ها هم به آنها مي گويند اراذل و خود فروخته گان به بيگانه و وطن فروش
كدام يك را بايد باور كرد؟ آن جوان ها كه من ديدم را نمي توان با پول و ماديات به آن كارزار كشيد در مقابل تظاهرات كنندگان نيز همين طور پس جامعه ما را چه مي شود؟
اين دو دسته گي و اين شكاف چيست بي گمان در علوم انساني و رفتار شناسي بر عكس علوم فني و رياضي كه همگي را مي توان با صفر و يك تعبير كرد انسانها بيشتر خاكستري اند تا سياه و سپيد
واقعيت اين است كه جامعه ما از سال 32 تا به امروز فرق هائي كرده اما هنوز خيلي راه است تا به سر منزل مقصود رسيد سال 32 من نبودم ولي از قراين پيداست حركت عمومي مردم توسط عناصر وابسته به بيگانه نظير شاه-حزب توده - و افرادي نظير برادران رشيديان در نهايت سركوب شد
از سال 57 من بيشتر هيجانات عاري از پختگي را درك مي كنم آن عكس زيبا كه در حال خنديدن شما را نشان مي دهدو با فرار شاه شادترين روز زندگي شماست و آن پيشاني بند امروز بيشتر شبيه شعار رئيس جمهور فعلي است كه بتوان آمريكا را بيرون كرد چرا بايد آمريكا را بيرون كرد؟
مگر مي توان در دنيائي كه همگي بايد با همكاري هم آنرا بسازيم ونگه داريم كسي را بايد بيرون بياندازيم
بي گمان يادتان هست كه انقلابيون از زنداني كه شاه براي هويدا نخست وزير سابقش دست و پا كرده بود به پاي ميز محاكمه هول هولكي كشاندند و اعدام كردند
جان من راست بگو آيا آن روز ناراحت شدي؟ هرچند كه اعدام كنندگان از رفقاي شما نبودند اما من يادم نمي آيد از احزاب چپ كسي به آن اعتراض كرده باشد؟
در سال 1917 در روسيه انقلابي به پاشد امپراتور را زنداني كردند و اعدام نكردند فقط زماني كه ضد انقلابيون پيشروي كردند و خطر آزادي وي توسط سفيد ها به ميان آمد آنها را به ناچار اعدام كردند
امروز مردم ما با 57 فرق هائي دارند
اما هنوز مردم به اين نتيجه نرسيده اند كه براي اداره كشور نياز به آقا بالا سر و بيگانه ندارند هنوز عده هاي فكر مي كنند بي بي سي عاشق چشم و ابروي ما است
عده اي هنوز فكر مي كنند تنها دين در روي زمين اسلام و آن هم شيعه است
زندگي در جامعه مثل يك كوهپيمائي جمعي است بايد بتوان در جامعه ظرفيت ها رابه هم نزديك كرد و از سلائق و عقايد ديگران به احترام ياد كرد بايد بتوان بخشي از جامعه سنتي و مذهبي خودمان را به مرحله ائي برسانيم كه بتوانيم آسوده بدون نياز به ديكتاتور ها و عوام فريب ها خودمان بر خودمان حكومت كنيم نمي توان آنها را ناديده گرفت در تحولات اخير بازار-جنوب شهر و شهرستانها كاري نكردند و اين نشان مي دهد كه اين مدلي زندگي كردن هنوز طرفداراني دارد
ما مطلب جدید می خوایم! عکسی، خبری، تحلیلی، موسیقی ای، هر چه باشد قبول داریم. م
بینام عزیز، حزب توده از سرکوبگران سال 32 نبود، بلکه خود از قربانیان این کودتای امریکایی بود. دهها نفر از اعضای آن پس از کودتا اعدام شدند و صدها تن از اعضایش سالها در بدترین شرایط در زندانهای شاه بهسر بردند. چند تن از آنان تا انقلاب 1357، یعنی 25 سال در زندان بودند.
دربارهی اعدام هویدا و دیگران پس از 57، من اکنون وقت و امکان ندارم که سندها را پیدا کنم، ولی بسیاری کسان، و از جمله من، مخالف اعدامها بودیم. کسانی حتی فکر میکردند که توطئهای در کار است تا این افراد زودتر اعدام شوند تا اسراری از حاکمان جدید جمهوری اسلامی را فاش نکنند. من از رفتاری غیر انسانی که با آنان میشد بهشدت ناراحت بودم و هنگام عبور از برابر بساط روزنامهفروشان که عکس جسدهای گلولهباران شدهی آنان را در صفحهی نخست روزنامهها نشان میدادند، رو بر میگرداندم.
در ضمن، شاید میدانید که پیش از آنکه قرار شود هویدا را پای چوبهی اعدام ببرند، هادی غفاری با اسلحهی کمریش از پشت سر تیری به گردنش زد و کشت؛ همین هادی غفاری که امروز بهشدت به مقام رهبری اعتراض میکند!
نه امیدی در نوشتهایت هست نه احساس از خود بودن حرکت شورانگیز جوانان ایران در نوشتهایت ، نگاه شک آمیزت به این حرکت آذر دهنده است این سردی را در برخورد آن ایرلندی با مترجم انگلیسی اما نمیتوان دیدای کاش این همه جانهای پاک و سلهشوریهای گلهای سر سبد این مرز و بوم بلا زده را با امید بیشتری ترسیم کنی
قربانت بهروز
آیتالله منتظری پدر انقلاب اسلامی فرمودند:
حفظ نظام مقدمه است برای حفظ و انجام دستورات اسلامی. اگر بنا باشد به بهانه حفظ نظام، اقدامات ضد اسلامی انجام شود، نه نظام خواهد ماند نه اسلام
بسیجیها برادران و پدران ما هستند ای برادر بسیجیآیا وجدانا شما قبول دارید رفتار شما به مردم مسلمان ما، رفتار اسلامی هست
چطور این جمهوریه عزیز اسلامی ما دوام خواهد آورد وقتیرفتار دولت با مردم مسلمان ما کاملا غیر اسلامی هست
Post a Comment