22 July 2008

پتل‌پورت، و سایر قضایا

روزگاری با قطار از سوئد به خاک اصلی اروپا رفته‌بودم. هنگام بازگشت در ایستگاه مرکزی روتردام به انتظار حرکت قطار در راهروی تنگ واگون ایستاده‌بودم و از پنجره‌ی باز بیرون را تماشا می‌کردم. مرد مهماندار واگون نزدیک شد و با انگلیسی ناقصی سر صحبت را گشود. طبق معمول یکی از نخستین پرسش‌ها این بود که کجایی هستم و کجا می‌روم. ایرانی بودنم برای او بسیار شگفت‌انگیز بود و می‌خواست بداند آن‌جا چه می‌کنم و در سوئد چه‌کار دارم. ساده‌دلانه پاسخ دادم که از ایران خمینی گریخته‌ام، زیرا در آن‌جا صدها تن از رفقایم را در بند کرده‌اند (که چند سال بعد بسیاری‌شان را قتل عام کردند)، و در سوئد پناه جسته‌ام. با شنیدن نام خمینی و این که از او گریخته‌ام، رگ‌های گردن مرد مهماندار ناگهان بیرون زد. حالتی تهدیدآمیز به خود گرفت. احساس کردم که اگر چاقویی در دست داشت تا دسته در دلم می‌نشاند و جسدم را از پنجره بیرون می‌انداخت. مسلمان متعصبی بود از اهالی آلبانی. خوشبختانه چاقویی دم دستش نبود و فقط فریاد برداشت که:

- چی؟ تو از کسی که چهارمین انقلاب تاریخ بشریت را رهبری کرده، از ناجی بزرگ بشریت، از قائد اعظم، از بت‌شکن قرن، از کسی که اسلام راستین را به ایران آورده و بر سراسر زمین خواهد آورد فرار کرده‌ای؟ پس حتماً خونت حلال بوده که فرار کرده‌ای!

گفت‌وگویی در میان نبود. سخنرانی از جانب او بود که قدرت داشت و مهماندار واگون بود. و تازه، در پاسخ چنین تعصب حجاری شده بر سنگی چه می‌گفتم؟ آرام پس رفتم و در کوپه نشستم.

او اما دست برنداشت و در عبور از مرز هلند به آلمان، و مرز آلمان به دانمارک، و مرز دانمارک به سوئد مرزبانان را بالای سرم آورد، نشانم داد و گفت که من عنصر نامطلوبی هستم، و مأموران دار و ندارم را به هم ریختند.

نمونه‌های مشابه شیفتگی تعصب‌ورزانه به نظام کشوری دیگر، بی آن که شخص آن کشور را دیده‌باشد، کم نیست. چند تن از دوستانم در سفر به تونس و مراکش و حتی هلند در تاکسی به رانندگان مسلمانی برخورده‌اند که پس از پرس‌وجو از اصلیت مسافر و دانستن این که ایرانی هستند، ناگهان فریاد شوق سر داده‌اند و کف به لب آورده‌اند که چه‌قدر مخلص و چاکر احمدی‌نژاد هستند که توی دهان اسرائیل می‌زند و با اسلام بر زمین چه بهشتی در ایران ساخته شده، و در پایان از گرفتن کرایه سر باز زده‌اند!

و روزگاری، برای یک کارگر اهل رومانی ِ دوران چائوشسکو از شکوفایی جامعه‌ی سوسیالیستی در کشورش داد سخن می‌دادم. او ناگهان به‌شدت برآشفت و چیزی نمانده‌بود کتکم بزند که "آخر فلان فلان شده، تو مگر پایت به کشور من رسیده؟ مگر یک روز در شهرستان‌ها و روستاهای کشور من زندگی کرده‌ای؟ مگر یک روز در کارگاهی در آن‌جاها کارگری کرده‌ای تا بفهمی و لمس کنی ما در چه جهنمی زندگی می‌کنیم؟ تو چه‌گونه می‌توانی فقط با دیدن بروشورهای تبلیغاتی محتوای زندگی ما را بفهمی؟"

شگفت‌زده نگاهش می‌کردم و با خود می‌اندیشیدم که بی‌گمان این عضو طبقه‌ی کارگر پیروزمند در کشوری سوسیالیستی با زرق و برقی که در کشورهای غربی دیده، فاسد و "ضد سوسیالیستی" شده‌است! اما آیا او همان چیزی را در من می‌دید که من سال‌ها بعد در مرد آلبانیایی دیدم؟ آیا تعصبی سنگ‌وار در وجود من می‌دید و احساس می‌کرد که اگر چاقویی داشتم در دلش می‌نشاندم، که این‌گونه واکنش نشان می‌داد؟

نمی‌فهمم چه‌گونه مردم می‌توانند بی دیدن کشوری بیگانه و بی کار کردن و زندگی کردن در آن این‌چنین شیفته‌ی نظام آن شوند و این‌چنین تعصب‌ورزانه از آن دفاع کنند. و باید بگویم که طرفداران خارجی و متعصب ایران برای من تفاوتی با طرفداران متعصب و خارجی اتحاد شوروی سابق و اقمار آن ندارند. با خود من نیز که زمانی با تعصب تمام از همه‌ی پدیده‌های شوروی دفاع می‌کردم تفاوتی ندارند.

آیا شیفتگی به نظام کشوری دیگر و خیال‌پردازی درباره‌ی بهشتی که در آن ایجاد شده پدیده‌ای ویژه‌ی انسان‌های جهان سوم است؟ در جهان سوم چرا کسی برای کشورهایی با اقتصاد شکوفا یا رفاه اجتماعی مانند، چه می‌دانم، ژاپن و سوئد و سنگاپور یقه نمی‌دراند؟ آیا ما فقط هنگامی شیفته و دیوانه‌ی کشوری می‌شویم که پای نظامی ایدئولوژیک و دینی در میان باشد؟

نمی‌دانم. این‌ها را باید کارشناسان جامعه‌شناسی و روان‌شناسی اجتماعی پاسخ گویند. پاسخی برای تحلیل‌هایی که در واکنش به گزارش سفرم به "پتل‌پورت" دریافت کردم نیز ندارم. تنها به عنوان یک مشاهده‌گر و یک مسافر احساسی را که از دو سفر داشتم باز گفتم. کاری که اکنون از دستم بر می‌آید ارجاع شما دوستان خواننده به مقاله‌ای است به نام "چرا اتحاد شوروی سقوط کرد؟" که همین روزها در مطبوعات سوئد درج شد و ترجمه‌ی فارسی آن را برای "ایران امروز" فرستادم. البته می‌دانم که بسیاری از شوروی‌دوستان کشورمان نیازی به مطالعه‌ی این گونه نوشته‌ها ندارند و پاسخ بدیهی را از پیش می‌دانند: "گارباچف بود که خیانت کرد"! و نیز می‌دانم که کمونیست‌های امریکایی ریشه‌های این سقوط را در اختلافات ایدئولوژیک و زدوبندهای اعماق تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی یافته‌اند (خیانت به سوسیالیسم، نوشته‌ی روجر کیران و توماس کنی، ترجمه محمدعلی عموئی، تهران، نشر اشاره، چاپ دوم 1384)، اما نگاهی به مقاله‌ی کوتاه بالا نشان می‌دهد که حتی نخبگان خود جامعه‌ی روسیه هم هنوز پاسخ یگانه‌ای برای این پرسش ندارند. کشورهای اروپای شرقی سابق همه خود را از وابستگی به اتحاد شوروی رهانیدند و نظام سوسیالیستی را ترک کردند، و مردم خود شوروی نیز به‌پا نخاستند تا از نطام پیشین دفاع کنند. پس من چه پاسخی بدهم؟

اگر سایت ایران امروز فیلتر شده، ترجمه را در این نشانی بخوانید.

10 comments:

عمو اروند said...

من هم مواجه با چنین واکنش‌هایی که ذکر کرده‌ای در کشورهای عربی مواجه شده‌ام، البته بدون خشونت و یا تعرض جسمی. بودند سنی‌ مذهب‌های متصبی هم که از بمب‌گراری در حرمین امامان شیعی در عراق اظهار خوشنودی می‌کردند. این نیز واکنشی است ایدوئولوژیکی که فقط باورهای خویش را ارزشمند و قابل دفاع می‌دانند
یک کتابی بودن مشوق یکسو نگری است. اما ا.

Anonymous said...

selamlar
haq verirem sizlere menim böyük qardaşım ki her dilde yazasınz illa ana dilinizde.amma bunu bilmelisiniz ki daha bu millet oyanıb ve bağımsızlıq ve istiqlal yolunda addım atır.
men Oxtay babayi yam.Güneuy Azerbaycan istiqlal partisi üyesi.( GAİP )
size sağlıq dileyirem
yaşasın Azerbaycanımız

جهانگرد said...

سلام
من به تازگی با شما اشنا شده ام
من از عشاق سینه چاک سوئد هستم روز نیست که اسم این کشور را به زبان نیاورم اما این نوشته شما را هم مد نظر دارم که تا نبینم نباید اعتماد کنم دیدن شنیده ها با شنیدن شنیده ها متفاوت است اما شما که انجا زندگی می کنید بفرمایید ارزش دارد که من به انجا مهاجرت کنم ؟ایا ان رفاه وارامش واقتصاد برابر وبهشتی که من از سوئد شنیده ام راست است؟

Shiva said...

جهانگرد عزیز
پرسش شما نشان می‌دهد که نوشته‌ی من یک نقص جدی دارد. امیدوارم بتوانم در آینده در نوشته‌ای دیگر ‏جبران کنم.‏

منظور من نگاه کردن به این کشورها و آموختن از آن‌ها بود. بهشت را هر کسی در خانه‌ی خود و برای خود ‏می‌سازد، نه برای آن که همسایه هم بیاید و بگوید من هم می‌خواهم در خانه‌ی تو زندگی کنم. این کشورها اگر ‏بهشتی ساخته‌اند، با تلاش پیگیر در طول تاریخ، و کار و کار و کار آن را ساخته‌اند و نه با پول مفت نفت. اینان ‏فرش سرخ نگسترده‌اند که بنده و شما قدم رنجه کنیم و خاکشان را به قدوممان مزین فرماییم. نمی‌دانم چرا فکر ‏می‌کنید به همین راحتی می‌توانید به سوئد مهاجرت کنید. اگر هم از هفت‌خان رستم بگذرید و این‌جا اجازه‌ی ‏اقامت به شما بدهند (اکنون حتی عراقیان و افغانان جنگ‌زده را هم پس می‌فرستند)، تازه شروع بدبختی‌ست: ‏باید یک زبان به‌کلی بیگانه و غریب را بیاموزید که هرگز مانند زبان مادری به آن تسلط نمی‌یابید و تا دهان ‏بگشایید لو می‌روید. البته لازم هم نیست ماها دهان بگشاییم، ظاهرمان بیگانه بودنمان را فریاد می‌زند. این‌جا ما ‏را به تحقیر "کله‌سیاه" می‌نامند. درصد بسیار کوچکی از اهالی خاورمیانه این‌جا کاری مطابق تحصیل‌شان پیدا ‏می‌کنند و اغلب به کار آزاد روی می‌آورند، تازه اگر موفق باشند و کارشان پیش برود. این‌جا زن و شوهر هر دو ‏باید کار کنند تا گذران خانواده تأمین شود. و اگر مردی با افکار سنتی در زمینه‌ی برابری زن و مرد و آزادی‌های ‏جنسی باشید، این‌جا خردتان می‌کنند. دلتنگی برای وطن را چه می‌کنید؟

بهشتی اگر هست، به نظر من مقوله‌ای فردی‌ست. بستگی به آن دارد که انسان کجا و در چه شرایطی ‏احساس شادی و خوشبختی و سودمند بودن می‌کند. با آمدن به این‌جا شاید چیزهایی به‌دست آورید، اما ‏چیزهای بسیاری را از دست می‌دهید. من اگر می‌دانستم که در شوروی و بعد در این‌جا چه رنجی خواهم برد، پا ‏از مرز ایران بیرون نمی‌گذاشتم. می‌ماندم و در کنارم رفقایم دارم می‌زدند، و آن وقت دیگر نبودم تا این رنج‌ها را ‏ببرم.‏

Anonymous said...

اصغر

من کاملا با نظر شما موافقم

نمیدانم بخت است یا بد بیاری که من هیچگاه گرفتار یا دست بدامان هیچ ایدئولوژی یا مکتبی نبوده ام. بر خلاف اغلب دوستان که برای هم چیز جواب داشتند من از کودکی بسیار سوال داشتم بطوریگه دیگران را و بزرگتران را گاهی سراسیمه میکردم. اگر هم امروزه از واقعیت هائی صحبت میکنم به این دلیل است که نشان بدهم که اغلب جوابهائی که ما میشنویم جواب نیست بلکه تعیین تکلیف است. آنهم از طرف کسانی که تکیف خود را نیز نمیدانند و با اینکارها گاهی حتی دیگران را به ورطه نابودی هم میکشانند.

البته میبایست به یک استثناء اساسی از این مقوله قائل بود. ما ایرانیان حتی یهودیانمان و مسیحیانمان از کودکی در محیطی بسیار مذهبی بزرگ شده ایم و اگر هم موفق شده ایم خود را از چنگال اعتقادات مذهبی برهانیم برای اینکار سالها وقت لازم داشته ایم. بقول معروف ما از توی قنداق اینطور نبوده ایم

بله من هم چنین تجربه هائی از کاسه های از آش داغتر کرده ام. یک پزشک عرب فلسطینی که من را معالجه میکرد از احمدی نژاد بسیار دفاع میکرد چون خود طرفدار حماس بود و پ ال او را فاسد و رشوه خوار میدانست و چون احمدی نژاد از حماس پشتیبانی میکرد بقول عربها میگفت دشمن دشمن من دوست من است

اگر ایالات متحده این اتحاد نا مقدس را با شوروی انجام نمی دادند چه بسا که ریشه نظام حیوانی نازی کنده نمی شد. این اتحادی بود بین بهر حال کفتار و شاید لاشخور. به قول شما چه میدانم که در اروپائی تحت حکومت فاشیست ها چه میشد اگر این اتحاد پیش نمی آمد. چه بسا که نظام حیوانی شوروی لااقل به آن قدرتی که ما دیدیم نمی رسید که نیمی از اروپا را بیش از نیم قرن به فلاکت و بد بختی بکشاند

فقط یک جنبه اش را بنگرید. میخائیل کالاشنیکف بعد از جنگ تفنگی را ساخت که از آن صد میلیون قبضه تولید شد و اینمرد امروز 91 ساله به آن افتخار میکند. با کالاشنیکوف از شوروی دفاع نشد بلکه از تجاوز دفاع شد.یا در بیش از صد کشور دنیا هر کسی که مزدور حکومت های چپ بود با آن بر مردم حکومت کرد ویا بسیاری از باصطلاح انقلابیون افتخار میکردند که آن را بر دست گیرند. دوست فلسطینی دیگری روزی به این سوال من که او فکر میکند چرا اعراب در مقابل اسرائیل نا موفق هستند جواب داد چون ما اسلحه خوب نداریم. باو چه میتوان گفت بعد از بیست سال تحصیل در اروپا

آری ما از کودکی با کسانی در محیط ما تحصیل کرده و لااقل برای خانواده خویش زندگی مرفه ای درست کرده بودند افتخار که نمیکردیم هیچ، تحسین که نمیکردیم هیچ، تقبیح هم میکردیم. ما هیچ یاد نگرفتیم از تمدن یونان و روم تعریف بکنیم. فقط اسکندر را میشناختیم که اخ بود و والریان را که از شاپور شکست خورد. از انگلیس هم چیزی نمیدانستیم جز کولونیالیسم و از امریکا جز ویتنام. ولی لغاط قلنبه سلنبه مثل دیالکتیک و خرده بورژوا و این اراجیف یا استثمار و استعمار را خوب میدانستیم. اگر معلمی در دبیرستان سختگیر بود از او متنفر بودیم و اگر یک همکلاسی جائی بمب گذاشته بود او را تحسین میکردیم. این اصولا روحیه خرابگری مارا نشان میدهد و عدم تمایل به سازندگی چنانکه که دولت نام همه فعالین سیاسی را خرابکاران نهاده بود.

یک توریست امریکائی که در سالهای 1330 از ایران، گویا اصفهان، دیدار کرده بود میگفت دیده است که یک هنرمند مشغول تعمیر یکی از گنبدهای باستانی بود و هیچکس به دستان پر هنر او توجه نمی کرد. در خیابانی دیگر کارگرانی مشغول خراب کردن یک دیوار بودند و فوج بیشماری از مردم برای تماشا جمع شده بودند. ورژن امروزه اش این است. چند هزار نفر در ساعت 5 صبح در خیابان جمع میشوند تا بدارآویختن جوانی را تما شا کنند. ما هنوز خیلی مسئله داریم

Anonymous said...

shiva-ye aziz. agar kessi mesle jahangir az man in soal ra miporsid nemitawanestam be in zibaii wa aghlaniat jawab oo ra bedaham. wali dar khelal pasokhat yek soal baraye man pish amad. besiari az iranian dar alman ham hamin mesal ra be kar mibarand ke almaniha baraye tahghir be kharejiha kalleh siah migooyand. man dar zendegi 25 saleh khod dar alman hichgah in estelah ra nashnidam az har irani digari ham ke porsidam aya oo khod yekbar ham ke shodeh be goosh khod in schwarzkopf ra az yek almani shenideh ast ra ham baad kami taamol takzib mikonad. hala mikhaham az shoma beporsam aya khodat yekbar ham shodeh ke az yek suedi in estelahe kalleh siah ra shenideh bashi?
ba dorood,
Babak

Shiva said...

آری بابک گرامی، هم خود دست‌کم دو بار این را از جوانان نژادپرست خطاب به خود شنیده‌ام (البته ‏در یک جای کوچک با جمعیت 14 هزار نفر) و هم فراوان شاهد بوده‌ام که این را به کسان دیگری ‏گفته‌اند. نیز دیده‌ام که خیره بر من، روی زمین تف انداخته‌اند. یک بار هم که به نظر خودم خیلی ‏شیک و کراواتی بودم، یک عاقله‌مرد کراواتی سوئدی وسط بازارچه‌ای هنگام گذشتن از کنارم زیر ‏گوشم گفت «دکتر کباب!»‏

Anonymous said...

shiva jan mamnoon az pasokhat. baz ham ghanoone pishdawari sabet shod. Iranian besiari ke az keshwarhaye skandinavi miayand gele-ye ziadi az khareji setiziye anja mikonand. wali kesani ke keshwarhaye skandinavi ra nadideand besiar be anja alaghe darand. hamin afrad ke az skandinavi miayand agar gozareshan be alman oftadeh bashad, az barkhorde maaghool almaniha taarif mikonand, wali kafi hast shoma be yek irani ke hargez alman naboodeh begooid ke dar alman zendegi mikonid, belafaseleh be shoma khahad goft ke az fashist boodan almaniha besiar shenideh ast!! man baad 25 sal zendegi dar alman alan 5 sali hast ke dar spania zendegi mikonam, raftari ke inha ba kharejiha wa heywanat darand besiar gheyre doostaneh wa kolahbardaraneh hast, wali tamame iraniha asheghe "khoongarmie" spaniaiiha hastand!!! dar taiid in neweshteaat kessani ke hargez keshwari ra nadideand ya koshet mordeh anja mishawand ya doshmane khooni an!!
ba dorood,
Babak

جهان said...

دوست بزرگ، مانند این برخورد را در ترکیه دیدم. گارسون رستورانی که معلوم بود دوست دارد از ایران بداند و بی دینی و بی بند و باری‌ی هم‌میهنانش کلافه‌اش کرده درباره‌ی آقای ا. ن. گفت او اله است و بله و انرژی‌ی هسته‌ای حق مسلم شما است. برآیند حرف‌هایی که به او زدم این بود که من از ایران می‌آیم و بهتر از تو میدانم آنجا چه خبر است. این حق مسلمی هم که تو را هیجان زده کرده دربرابر مردم‌سالاری برای من پشیزی ارزش ندارد. خلاصه که، ترکیه را خیلی شبیه ایران دیدم. هم از نظر مثبت، هم منفی؛ و این یکی از شباهت‌های منفی‌یش بود که آنجا هم باید زمان استراحتم را سر جدال برسر اممیت مرد‌یالاری صرف کنم!

Anonymous said...
This comment has been removed by a blog administrator.