31 January 2016

باران زمستانی

فصلنامه‌ی «باران» شماره 42 و 43 با آثار و مطالبی از نویسندگان گوناگون زیر نظر مسعود ‏مافان در سوئد منتشر شد.‏

در این شماره معرفی کوتاهی بر کتاب من «قطران در عسل» نیز منتشر شده‌است به قلم ‏ابراهیم آریانی.‏

مسعود مافان این شماره‌ی «باران» را چنین معرفی می‌کند:‏

این شماره نیز هم‌چون شماره‌های پیشین با «چند نکته» مسعود مافان آغاز شده است. ‏سپس بخش «حاشیه‌اى بر اصل»، چند یادداشت و مقاله درباره‌ی زندگى و آثار رضا دانشور ‏‏- داستان‌نویس - را در بر گرفته است: سخنان حسن دانشور و بردیا دانشور در مراسم ‏خاکسپارى رضا دانشور در پرلاشز؛ یادداشت کوتاهی از حمیدرضا جاودان تحت عنوان ‏‏«اعجاز خواندن و نوشتن»؛ نگاهى به رمان خسرو خوبان نوشته ملیحه تیره‌گل؛ یادداشت- ‏خاطره‌ای از نسیم خاکسار تحت عنوان «بحث ادامه دارد»؛ و مقاله‌ای از اسد سیف درباره‌ی ‏مجموعه داستان «محبوبه و آل». مطالب منتشر شده در بخش حاشیه‌ای بر اصل، ‏ویژه‌نامه‌ی رضا دانشور نیست. به زودی یکی از شماره‌های باران با همکاری شهلا شفیق ‏داستان‌نویس ساکن پاریس ویژه نقد و بررسی آثار این نویسنده منتشر خواهد شد.‏

در بخش «حاشیه‌ای بر اصل»، ربیع نیکو، فعال سیاسی نیز یادداشتی به یاد ناصر یوسفی، ‏گزارشگر و کارگردان تئاتر که چندی پیش از میان ما رفت، نوشته است: «پروانه مى‌پرد...».

در بخش «نقد... نظر... مقاله»، على‌محمد اسکندرى‌جو مطلبی دارد به نام «کیمیاگر حلقه ‏ارانوس». او در این مقاله به بهانه‌ی بررسی زمینه و زمانه توشیهیکو ایزوتسو و جنبش ‏سنت‌گرایی در ایران، نخست به سنت و سنت‌گرایی و سپس به ایزوتسو می‌پردازد و در ‏این میان نیز اشارتی نیز به سنت‌گرای مشهور ایرانی سید حسین نصر دارد.‏

‏«سنگسار، میراث عصر جادو»، مقاله‌ی اسد سیف درباره یکی از قدیمی‌ترین شیوه‌های ‏مجازات مرگ در جهان است.‏

‏«آزادى بیان در پرتو چیستان (پروبلماتیک) خدا»، مقاله‌ای از مهدى استعدادى‌شاد است. او ‏در این مقاله به مسئله نابردباری دین و نهاد دینی پرداخته و اشاره می‌کند که شریعتمداران ‏از دیرباز خشمگین و متخصص نفرت‌پراکنی بوده‌اند و این‌که «شوخی با خدا» در «نهاد دین» ‏جایی ندارد و نداشته است.‏

‏«بازخوانى دایره‌هاى جادویى در هستى امروز» نوشته س.سیفى، درباره‌ی بازخوانی ‏دایره‌های جادویی در مناسبات اجتماعی و در کل هستی امروز است و این‌که چگونه بر ‏گستره‌ای از هنجارهای رفتاری جامعه، دایره‌های جادویی همانند آئین‌های جادویی ‏بازسازی و نوسازی می‌شوند.‏

بهروز شیدا در جستاری تحت عنوان «که از بذر باغ‌ها قصه‌ها است»، به تصویر باغ در دو ‏قصه‌‌ی کوتاه «باغ اناری» نوشته محمد شریفی و رمان «پری‌سا» نوشته‌ی فرشته ساری ‏پرداخته است.‏

‏«احمدآباد، 14 اسفند 1357» نوشته‌ی انوش صالحى، گزارشی مستدل از دوازدهمین ‏سالمرگ دکترمحمد مصدق است.‏

محمدحسین صدیق یزدچى در مقاله‌ای تحت عنوان «تشیع، آئینی "اسطور‌ه‌ای" و فراتاریخی» ‏به بخشی از تاریخ ایران پرداخته که تحت تاثیر جهان‌نگری تشیع است. او بررسی کرده ‏است که چگونه این بینش دینی، تمام عرصه‌های نگاه و نظر مای ایرانی، حتی نوگرایی و ‏نواندیشی امروز عنصر ایرانی را در غلبه خود دارد.‏

آرش مجد در گزارشی مفصل نگاهی به «مشکلات ورزشکاران زن در ایران» دارد. در پی این ‏گزارش، آسیه امینی در یادداشتی به «ورزشگاه‌هاى مردانه، و اعتراض‌هاى زنانه» پرداخته ‏است. در این دو گزارش از عکس‌های جواد منتظری استفاده شده است.‏

در بخش «گفت وگو»، نظرات چهار کارشناس پیرامون «تجربه آموزش زبان کردى» (گفت‌وگو ‏با شاهد علوى/ محسن کاکارش)، «بهائیان، حقوق شهروندى و کنش روشنفکرى» ‏‏(گفت‌وگو با ناصر مهاجر/ اهدا نیکنام)، روى آندرشون؛ فیلمسازی متفاوت (گفت‌وگو با روی ‏اندرشون/ اردشیر سراج/ برگردان: سعید مقدم) و «نشر الکترونیک و آینده نشر فارسى» ‏‏(پای صحبت تینوش نظم‌جو ناشر و مترجم).‏

بخش «زندان» این شماره فصلنامه‌ی باران اختصاص دارد به فرازهایی از یک کتاب در دست ‏چاپ تحت عنوان «از برلین تا اوین» نوشته حسن یوسفى اشکورى.‏

در بخش داستان و خاطره دو داستان از رضا دانشور از سرى داستان‌هاى تلخک‌، بریده‌اى از ‏رمان «گذشته‌اى هست که نمى‌گذرد» نوشته‌ی زنده یاد سهیلا بسکى؛ و همچنین ‏داستان‌هایی از شکوفه آذر (اشراق درخت گوجه سبز)، سحر امامی (رودخانه سرخ)، ‏فیروزه فرجادنیا (ه آخر)، محمد بهارلو (زن شاعر)، از یخ‌هاى قطبى تا جهنم (الف. خلفانى)؛ ‏گزارش سفر به استانبول و جشنواره پراید: قمر در عقرب (مسعود مافان و سپیده زرین پناه) ‏و در بخش شعر، دو شعر از مانا آقایى، سه شعر از آسیه امینى، دو شعر از شهلا شفیق ‏به یاد سهیلا بسکى و رضا دانشور و سه شعر از نسرین جافرى چاپ شده است.‏

در بخش معرفى کتاب هم ابراهیم آریانى یادداشتی نوشته است بر کتاب جدید شیوا ‏فرهمند راد (قطران در عسل) و رزیتا متقى معرفی کتاب‌های تازه این شماره را به عهده ‏داشته که پایان بخش مطالب این شماره فصلنامه باران است.‏

فصلنامه‌ی باران برای ادامه انتشار نیاز به مشترکین بیشتری دارد. با اشتراک فصلنامه ‏باران، ما را در انتشار منظم آن یاری رسانید.‏

www.baran.se‏
info@baran.se

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

24 January 2016

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه - 11

این دستان‌ها با همه‌ی فشردگی و کوچکی‌شان از این نظر شایان توجه‌اند که سنت‌های تاریخی ‏شفاهی را مستقل از مطالب نوشته‌شده ارائه می‌دهند. تاریخ حکمرانی فرمانروایان قالموقی ‏دودمان جونغارستان از سده‌ی شانزدهم تا به امروز در منابع مغولی و روسی تمام و کمال درج ‏شده‌است،(149) و مقایسه‌ی این تاریخچه‌های مکتوب با روایات شفاهی پیش‌گفته همچنان که ‏خواهیم دید (فصل "عناصر تاریخی و غیر تاریخی...)، تنها مواد مهمی‌ست که برای پژوهش روند ‏انتقال شفاهی سنت‌های تاریخی در میان کوچ‌نشینان در آثار رادلوف یافت می‌شود و به ما ‏رسیده‌است. همچنین این دستان‌ها مواد خام جالبی برای پژوهش متن‌های گوناگون و نفوذ ‏مضمون‌های مشترک در قصه‌های فولکلوریک به ما می‌دهد.‏

داستان تاسقا مت‌تیر ‏Taska Mättyr‏ که رادلوف در میان ترکان کویه‌ریک ‏Kuärik‏ (آباکان) ثبت کرده(150) ‏هم از نظر شکل و هم از نظر سبک با دستان‌های مورد بررسی ما تفاوت زیادی دارد. این دستان ‏روایت بلند و خوش‌پرداختی‌ست به نثر که با سبک منظومه‌های آباکانی همخوانی دارد. در این‌جا ‏ماجراهای قهرمانی به‌نام تاسقا مت‌تیر روایت می‌شود که در خدمت اودسنگ پگ ‏Üdsäng Päg‏ ‏است. اودسنگ پگ او را راهی می‌کند تا خراج مقرر را ببرد و به خان مغول بپردازد. خان مغول نیز به ‏نوبه‌ی خود قهرمان را به مأموریتی دیگر می‌فرستد، و این‌جا قهرمان از سوراخی در کوهستان ‏می‌گذرد و از کشوری فراطبیعی سر در می‌آورد که شباهت‌های روشنی با کشورهای مشابه در ‏دیگر داستان‌ها و منظومه‌های ترکان دارد که راه ورود مشابهی دارند و اغلب سرزمین مردگان را ‏مجسم می‌کنند. هنگامی که قهرمان سرانجام به بارگاه اودسنگ پگ باز می‌گردد، آن‌قدر در سفر ‏بوده‌است که او را به‌جا نمی‌آورند و تنها آنگاه می‌شناسندش که نواهای آشنای کهنش را با چاتیغان ‏یا قانون قیرغیزی می‌نوازد.‏

این دستان تصویری زنده از سلوک و روابط قیرغیزهای قارا ژوس ‏Kara Jüs‏ و مغولان را در دوره‌ای ‏به‌دست می‌دهد که دو دستان آخر به آن اشاره می‌کنند. می‌بینیم که خان‌ها رؤسای زیر دست یا ‏نمایندگان اداری خود را وا می‌دارند که هر سه سال یک بار به شخصه در بارگاه آنان حاضر شوند؛ ‏سفرهای دور و درازی صورت می‌گیرد؛ قیرغیزها اتراق می‌کنند و چای عصرانه دم می‌کنند؛ خان ‏مغول به عضای خیزران خود تکیه می‌زند؛ روش‌های موذیانه‌ی او در پروردن این عوامل نفوذی کارهای ‏خطیر او را از پیش می‌برد، و از غیبت‌های طولانی از خانه می‌شنویم که لازمه‌ی این کارهای خطیر ‏است. شاهزاده‌ی قهرمان و آرمانی را در وجود اودسنگ پگ می‌بینیم؛ دلیر، بی‌رحم، بی‌پروا، توانا، ‏سخاوتمند، و کاردان، شکارچی ماهر، و جنگجویی دلاور. قهرمان ماجراجوی آرمانی را نیز در وجود ‏تاسقا مت‌تیر می‌بینیم. او تیرانداز و شکارچی و ردگیری‌ست بهتر از هر کس دیگر؛ او دلیر، وفادار، و ‏پیروزمند، و موسیقی‌دانی تمام عیار است که چهل لحن و آهنگ می‌داند و همچنین می‌تواند با ‏چاتیغان بداهه‌نوای کند. دستان به شیوه‌ای سنجیده و پرداخته تصنیف شده‌است و همه‌ی ‏ویژگی‌های منظومه‌های تکامل‌یافته را دارد؛ نه واژه‌گزینی و نه نحو و ترکیب آن مشابه با نثر نیستند. ‏با این حال در میان روایت‌های منثوری که رادلوف ثبت کرده، نمونه‌ای یگانه از نوع خود است، و هیچ ‏سخنی درباره‌ی تاریخچه یا محیطی که در آن رواج داشته، بیان نشده‌است.‏


گذشته از روایات منظوم و دستان‌هایی که بررسی کردیم، ترکان گنجینه‌ای بزرگ از اشعار شفاهی ‏دیگر نیز دارند که ویژگی‌های کم‌اهمیت‌تری دارند. منظومه‌های قهرمانی به شکل گفتارهای یک ‏شخص متداول است و همجنان که دیدیم در دستان‌ها بسیار به‌کار می‌روند. نمونه‌های مستقل ‏این‌ها نیز یافت می‌شود، و به‌ویژه در میان ترکان ایرتیش و اوب ثبت شده‌اند. مقدار زیادی از ‏سروده‌های از این گونه به اشخاص نامدار تاریخی نسبت داده می‌شوند، اما احتمال کمی می‌رود ‏که بخش بزرگی از آن‌ها را در واقع قهرمانان نامبرده سروده باشند. طیف نام‌هایی که مطرح ‏می‌شوند، خصلت غیر شخصی محتویات سروده‌ها به‌طور کلی، سبک ساخته و پرداخته، صنایع ‏لفظی و شکل اغلب مصراعی، نظم و ترتیب برگردان‌ها، و اصرار در کاربرد قالب‌های مرسوم و ‏قراردادی، همگی بیش از آن که نشان از کاری خودبه‌خودی و شخصی داشته باشند، دلالت بر ‏شکل سنتی ادبیات دارند.‏

نمونه‌ای از تولغاو ‏Tolgav‏ (سوگواره) که پس از تسخیر قازان به‌دست روسان در سال 1552 میلادی ‏سروده شده و خوچکو در سال 1830 آن را زبان یکی از ترکان آستراخان ثبت کرده،(151) بی‌گمان باید ‏از این دسته باشد. چنین بر می‌آید که این تولغاو سوگواره‌ی شاهزاده‌ای ترک بوده‌است به‌نام باتیر ‏‏[بهادر] شوراه ‏Batyr Shorah‏. او در تلاش برای شکستن خط محاصره، در باتلاق‌ها جان داده‌است. ‏اما با توجه به خصوصیات محتوای داستان که به جزئیات چگونگی مرگ او می‌پردازد، پیداست که ‏می‌بایست کسی دیگر پس از حادثه داستان را پرداخته باشد. همین نشانه، این احتمال را مطرح ‏می‌کند که بخشی از یک تولغاو دیگر که مربوط به همان حادثه است و در مجموعه‌ی خوچکو ‏بی‌درنگ پس از تولغاو پیشین آمده،(152) نیز از همان منشاء باشد.‏

نمونه‌هایی از سروده‌هایی که در بزرگداشت شخصیت‌های تاریخی آفریده شده‌اند، از ترکان شمالی ‏باقی مانده‌است. برای نمونه بندی از ترانه‌ی فراموش‌شده‌ی کوچوم‌خان ‏Kuchum Khan‏ باقی مانده ‏که در آن قهرمان دستاوردهایش را به یاد می‌آورد و با مهر از تیراندازانش یاد می‌کند.‏(153) در سروده‌ای ‏دیگر که هفت بند دارد(154) خوتساش ‏Khotsash‏ یکی از قهرمانان کوچوم‌خان در سن پیری ‏خوشی‌های جوانیش را به‌یاد می‌آورد: عرق و شراب، جامه‌ها و اسب‌های پر ارزش، و عشق دختری ‏به‌نام قنیقه ‏Känikä‏. از سروده‌ای دیگر چنین بر می‌آید که از زبان میرزا توس ‏Myrsa Tus‏ برادر کهتر ‏مامای قهرمان ‏Mami‏ سروده شده‌است.‏(155) این دو شعر شکل مصراعی و برگردان‌های پرداخته‌ای ‏دارند. در توختامیش‌خان(156) ‏Toktamysh Khan‏ ‏ ‏ توختامیش در حال گفت‌وگو با میرآتیم ‏Myratym‏ ‏نجیب‌زاده و چن‌بای ‏Chänbai‏ خردمند تصویر می‌شود.‏

گفتارهای منظوم پندآموز را نیز اغلب به شکل چارچوب بیان مطالبی به‌کار می‌برند که در اصل ‏جایشان در پندنامه‌ها و جشن‌نامه‌هاست. سروده‌ای کم‌وبیش منسجم وجود دارد که افراد قبیله‌ی ‏قورداق از ترکان شمالی آن را می‌خوانند و چنین بر می‌آید که از زبان قهرمانی به‌نام آتولو باتیر ‏Atulu ‎Batyr‏ نقل شده‌است.‏(157) آشکارا پیداست که آن را برای انتقال دانسته‌های ایجازگونه و توصیفی ‏سروده‌اند. یا در گفت‌وگویی منظوم میان مادر مورات‌پی ‏Murat Pi‏ و پسرش به‌هنگام رهسپاری پسر ‏به میدان جنگ، مادر به پسر اعتراض می‌کند و در این‌جا میل به پندآموزی زیر پرده‌ای نازک از نگرانی ‏شخصی پوشانده می‌شود.‏(158) شعر قارازا ‏(159)Karaza‏ ‏ ‏ از زبان یکی از رؤسای قبایل ترک بیان ‏می‌شود که دو پسرش در جنگ با یرماک قزاق ‏Ermak the Cossack‏ درگیر شده‌اند. این شعر ‏سوگواره‌ای‌ست بر مرگ دو پسر، و البته باید از سده‌ی هفدهم برای ما مانده‌باشد، اما شکل ‏پرداخته و ساختار دقیق آن گواهی می‌دهد که شاید محصولی از دورانی نزدیک‌تر به ما باشد.‏

جای تردید نیست که ترکان شمالی، و شاید ترکمنان نیز، یک قالب ادبی را که در آن شعرهای ‏گفتارگونه از زبان قهرمانان بزرگ گذشته باز گفته می‌شود، تا جایگاه ویژه‌ای فرا رویانده‌اند. از همین رو ‏احتمال دارد که این قالب، که شاید هم در آغاز سروده‌های شخصی بوده، به‌تدریج تا سطح قرارداد ‏ادبی فرا روییده، و نیز این که بیشتر سروده‌های قهرمانی گفتارگونه بسیار دیرتر از روزگار مردانی که ‏شعر از زبانشان نقل می‌شود سروده شده‌اند. این سروده‌ها اغلب با فرمول معینی آغاز می‌شوند، ‏از قبیل "خوتساش قهرمان سخن می‌گوید"، یا "آتولوی قهرمان سخن می‌گوید"، یا

روزی ژان‌بای ‏Jan-Bai‏ با ایده‌گه ‏Idägä‏ گفت.‏
پسر کمال ‏Kämal، ژان‌بای، گفت.‏(160)

یا

از میان ساکنان توبول
آق بوغا ‏Ak Buga‏ ی قهرمان سخن می‌گوید.‏(161)

همین ساختار را درباره‌ی قهرمانان کم‌تر شناخته، که با این حال موجودیت تاریخی داشته‌اند، نیز ‏به‌کار می‌برند، برای نمونه:‏

بی‌آغیش ‏Bi Agysh‏ است که می‌گوید:‏
آه ای نوغای دلبندم، (و از این دست).‏(162)

یا

قرمانروای ژانوار بوس ‏Januar Bos،
ابوالقاسم ‏Äbil Kasym‏ می‌گوید.‏(163)

این سروده‌ها به‌طور کلی تشکیل شده‌اند از گفتاری فردی یا دونفره. تکه‌های نثر در میانه‌ی شعر ‏وجود ندارد. از نظر فورم بسیار شبیه شعرهای انگلوساکسون هستند، از قبیل "دریانورد" ‏Seafarer، و ‏‏"سوگواره‌ی همسر" ‏Wife's Complaint‏. اما محتوای آن‌ها یک‌سره قهرمانی‌ست و تأکید ویژه بر ‏مردان است.‏

درباره‌ی قبایل ترک مناطق جنوبی‌تر، پیشتر گفته‌ایم که در میان قازاخ‌ها و همسایگانشان شکل ‏ویژه‌ای از داستان‌های قهرمانی رشد یافته که در آن نثر و نظم به درجات گوناگون با هم در آمیخته‌اند، ‏و البته تکه‌های نظم اغلب، اما نه همیشه، به شکل گفتار هستند. در میان همین مردمان ‏منظومه‌های دیگری نیز از همین نوع مشاهده کرده‌ایم که در آن‌ها تنها یک قطعه‌ی کوتاه به نثر در ‏آغاز، و قطعه‌ای نیز در پایان بخش‌های گفتاری نقل می‌شود تا صحنه را وصف کند. در این قبیل ‏سروده‌ها گاه گوینده‌ی داستان احساس می‌کند که توضیح بیشتر لازم است و تکه‌های کوتاه نثر را ‏در تنه‌ی داستان منظوم و در فاصله‌هایی می‌گنجاند. این گونه از منظومه‌ها بسیار متداول است و ‏هم در میان قازاخ‌ها و هم ته‌له‌اوت‌ها یافت می‌شود. از نمونه‌های قازاخی، ته‌تی ‏Täti‏ را می‌توان نام ‏برد که گفتار یک رئیس قبیله‌ی قازاخ است که دشمنش جامه‌ای آغشته به زهر را ناجوانمردانه بر تن ‏او پوشانده‌است، یا گؤی‌گولدو ‏Köigüldü‏ که خطابه‌ای‌ست آتشین از زبان قهرمان در آستانه‌ی تاختن ‏به‌سوی قالموق‌ها به تلافی زخمی شدن برادرش، یا "پسر ماندیق" ‏Mandyk's Son‏ که شامل سه ‏گفتار جداگانه است، و این سه گفتار منظوم با تکه‌هایی کوتاه به نثر با یکدیگر پیوند دارند.‏(164) ‏شباهت این منظومه‌ها با آن‌هایی که در مجموعه‌ی باستانی اسکاندیناوی به نام الدر ادا ‏Elder Eda ‎‎[Edda]‎‏ آمده‌اند بسیار چشمگیر است.‏

دست‌کم یک نمونه از این نوع منطومه‌های قهرمانی در میان قیرغیزها نیز ثبت شده‌است.(165)‏ ‏پیشگفتار کوتاهی به نثر حکایت می‌کند که مردی ثروتمند قول‌میرزا ‏Kul Mirsa‏ را که در منزل او ‏اقامت دارد می‌کشد. قوبات [قباد؟] ‏Kubat‏ پدر قول‌میرزا در جست‌وجوی پسرش پیش مرد ثروتمند ‏می‌رود، اما مرد می‌گوید که پسر او را ندیده‌است. از سویی دیگر دختر مرد ثروتمند بر سر راه قوبات ‏می‌ایستد و سوگواره‌ای در بیست‌وچهار بیت برای پسر او می‌خواند و در آن واپسین لحظه‌های ‏زندگی و چگونگی مرگ پسر را بیان می‌کند. در پایان داستان چند سطر به نثر در وصف انتقام‌جویی ‏قوبات گفته می‌شود.‏
‏(فصل دوم ادامه دارد)‏
________________________________
149 ‎ - See Baddeley, Russia, Mongolia and China, passim.‎
150 ‎ - Proben II, 689 ff.‎
151 ‎ - Chodzko, Specimens of the Popular Poetry of Persia, pp. 362 f.‎
152 ‎ - Ibid. P. 364 (no III).‎
153 ‎ - Radlov, Proben IV, 141; cf. Idem, Aus Sibirien I, 157.‎
154 ‎ - Proben IV, 209 f.‎
155 ‎ - Ibid. pp. 212 f.‎
156 ‎ - Ibid. pp. 241 ff.‎
157 ‎ - Proben IV, 210 f.‎
158 ‎ - Ibid. I, 220 f.‎
159 ‎ - Ibid. IV, 328‎
160 ‎ - Ibid. P. 165.‎
161 ‎ - Ibid. P. 236.‎
162 ‎ - Ibid. P. 334.‎
163 ‎ - Ibid. IV, 237.‎
164 ‎ - Ibid. Ibid. III, 100 ff.‎
165 ‎ - Proben V, 603 f.‎

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

17 January 2016

سی سال پیش، و هنوز...‏

بیش از سه سال پیش در بخشی از سفرنامه‌ی ترکیه نوشتم: «... به‌سوی اسکله‌ی بهرام یا ‏آسوس می‌رانیم که جایی ‏در ساحل آن‌سوی قلعه است. [...] از این‌جا کشتی‌های ماشین‌بر بین ‏بهرام‌قلعه و جزیره‌ی ‏یونانی لسبوس ‏Lesbos‏‎ ‎که بسیار نزدیک است و از همان‌جا دیده می‌شود، ‏رفت‌وآمد می‌کنند. [...]‏

گپ‌وگفت شاد و شیرین همراه با مزمزه کردن نوشیدنی‌ها جریان دارد که چند جت جنگنده ‏نعره‌کشان ‏سکوت را و آبی آسمان این ساحل دورافتاده را می‌شکافند: نخست به‌سوی شمال ‏می‌شتابند و ‏سپس به‌سوی جنوب باز می‌گردند. این‌ها جنگ سوریه را به یادم می‌آورد. خوشا که ‏چند روز است که ‏از همه‌ی دنیا بی‌خبرم. نه از جنگ‌ها و انقلاب‌ها و درگیری‌ها خبر دارم، نه از ‏المپیک، نه از سوئد، نه از ‏ایران. و این‌جاست که یکی از همراهان داستان دردناک و تکان‌دهنده‌ای ‏تعریف می‌کند از این‌که سال‌ها ‏پیش چگونه قایقی پوسیده را با روزها و ساعت‌ها کار و زحمت تعمیر ‏کرده، از آقچای تا این‌جا در امتداد ‏ساحل رانده، و سپس از این‌جا، درست از همین‌جا، گریخته، با ‏همسر و دو فرزندش تا آن جزیره‌ای که ‏می‌بینیم، جزیره‌ی یونانی لسبوس، رانده، و به یونان پناهنده ‏شده‌است. سر راه چند بار کشتی‌های ‏بزرگ نزدیک بوده با موجشان قایق کوچک و پوسیده را غرق ‏کنند، اما سرانجام، با نزدیک شدن به ‏جزیره، مردم محلی در ساحل جمع شده‌بودند، و هنگامی‌که ‏دانستند که اینان ایرانی هستند آغوش به ‏رویشان گشودند و برایشان جشن گرفتند. اما این در ‏سال‌های دوری بود‎. ‎دوستمان می‌گوید که فقط ‏برای این همراهی‌مان کرده که یک بار دیگر ‏بهرام‌قلعه و جای فرارش را ببیند. او اکنون در هلند زندگی ‏می‌کند، فرزندانش برومند شده‌اند، و نوه ‏هم دارد.‏‎

بار دیگر با خود تکرار می‌کنم: "هر انسانی جهانی‌ست، و هر جهانی پر از قصه و ماجرا". ای‌کاش ‏‏می‌شد داستان گریز تک‌تک انسان‌ها، انسان‌های همه‌ی سرزمین‌ها، از دیکتاتوری و ترور و زندان و ‏‏گرسنگی، در جست‌وجوی زندگی، آزادی و خوشبختی را، گرد آورد و نوشت‎.

‏[...] دوستمان داستان فرار و پناهندگیش را ادامه می‌دهد و ‏چگونگی جا زدن خود در میان کارگران ‏بندری در خاک اصلی یونان، کار غیر قانونی و سیاه، و لجن ‏کشیدن از اعماق نفتکش‌های غول‌پیکر ‏برای پول جمع کردن و سپس گریز از یونان به آلمان را شرح ‏می‌دهد، و من می‌کوشم حواسم را ‏پرت کنم و جلوی ریزش اشکی را که زیر عینک آفتابی در چشمانم حلقه زده ‏بگیرم...»‏


داستان فرار و پناهندگی که دوستم تعریف می‌کرد مربوط به حدود سی سال پیش بود، اما داستان ‏فرار و پناهندگی انسان‌ها در همان جزیره‌ی لسبوس هنوز ادامه دارد. این عکس زنده و بسیار گویا و ‏تکان‌دهنده را آنتونیو ماسیه‌یو ‏Antonio Masiello‏ همین پاییز گذشته و بر ساحل همان جزیره ‏برداشته‌است.‏ روی عکس کلیک کنید.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

15 January 2016

دیداری دیگر با نویسنده و معرفی کتاب

چهارشنبه سوم فوریه، ساعت 17:30 در کتابخانه‌ی عمومی هالون‌برین Hallonbergen استکهلم.‏ ورود آزاد است. خوش آمدید!‏

روش خرید کتاب "قطران در عسل" از اینترنت، در این نشانی.‏
همچنین از کتابفروشی فردوسی (استکهلم) بپرسید. شماره تلفن
‏‎+46 (08)323080‎

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

03 January 2016

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه - 10

این طرح کار خودم است در سال 1351
کپی از طرح روی جلد صفحه‌های
اپرای کوراوغلو
ساخته و پرداخته‌ترین دستان قهرمانی که می‌شناسیم رشته منظومه‌های ترکمنستانی کؤراوغلو ‏Köroglu‏ ست که جهانگردی به نام خوچکو ‏Chodzko‏ از زبان خوانندگان بومی سروده‌های رزمی ‏‏[آشیق‌ها] نوشته‌است. او مدت یازده سال در کرانه‌های دریای خزر و شمال ایران اقامت داشت، این ‏مجموعه‌ی دستان‌ها را ثبت کرد و سپس خود به انگلیسی ترجمه‌شان کرد.‏(133) این رشته ‏روایت‌هایی در بر دارد از زندگی و ماجراهای کؤراوغلو؛ راهزن و قهرمان بزرگ و خنیاگری [آشیق] ‏تمام‌عیار که گمان می‌رود در نیمه‌ی دوم سده‌ی هفدهم می‌زیسته‌است (جزئیات بیشتر در فصل ‏‏"عناصر تاریخی و غیر تاریخی"). این رشته از سیزده مجلس ‏mejjliss‏ (به‌معنای "نشست"، یا فصلی ‏از حماسه) تشکیل می‌شود که خود داستان‌هایی به نثر و جدا از هم‌اند، و گفته می‌شود که راوی ‏هر قدر مناسب بداند می‌توانند به‌درازا بکشند.‏(134) این سیزده مجلس در ترجمه‌ی انگلیسی 327 ‏صفحه شده‌است.‏

از لحاظ گستردگی و شکل، رشته‌ی کؤراوغلو شباهت زیادی به رشته‌ی قیرغیزی ماناس دارد. ‏همانند ماناس، کؤراوغلو نیز شامل تعدادی داستان قهرمانی‌ست که همه‌ی آن‌ها مربوط به قهرمان ‏بزرگ هستند، اگرچه این‌جا نیز نمی‌توان گفت که او در همه‌ی موارد برجسته‌ترین شخصیت داستان ‏است. به‌نظر می‌رسد که در این رشته‌ی ترکمنی نیز – هم‌چنان که شاید درباره‌ی رشته‌ی ماناس ‏نیز بتوان گفت – تعدادی از ماجراهایی که در اصل مربوط به قهرمانان دیگری هستند، در طول زمان در ‏رشته داستان‌های مربوط به قهرمان اصلی وارد شده‌اند و بدینگونه در ادبیات کلاسیک عظیم ترکمنی ‏جای گرفته‌اند. همانند داستان‌های قیرغیزی، داستان کؤراوغلو نیز با شرح دوران کودکی قهرمان آغاز ‏می‌شود و سپس همه‌ی زندگی او را حکایت می‌کند. دیدیم که رشته‌ی قیرغیزی با شرح زندگی ‏پسر و نوه‌ی قهرمان ادامه می‌یابد، اما رشته‌ی کؤراوغلو – دست‌کم در روایتی که خوچکو نقل کرده ‏‏– با مرگ قهرمان به‌پایان می‌رسد.‏

داستان‌هایی که درباره‌ی کؤراغلو و یارانش تعریف می‌کنند بیشتر شرح حمله‌های غارتگرانه است. ‏هدف حمله اغلب کاروان‌های بازرگانی‌ست که در مرغزارهای دامنه‌ی دژ کوهستانی کؤراوغلو اتراق ‏می‌کنند. دیگر مضامین پر طرفدار این داستان عبارتند از سر زدن‌های قهرمان در لباس آشیق‌ها به ‏خیمه‌گاه دشمنان، یا به حرمسرای فرمانروایان ایرانی. او دختران آنان را می‌رباید تا حرمسرای خود را ‏پر کند. او همیشه پیروز نیست و برخی از حمله‌های او آبرومندانه دفع می‌شوند، از جمله در یکی از ‏حمله‌های ناموفق یک بازرگان او را به نبرد تن‌به‌تن می‌خواند. در این نبرد قهرمان انتقام‌جویی می‌کند ‏و چهره‌ای بی مرام و فاقد اصول اخلاقی از خود نشان می‌دهد. در مواردی قهرمانان ماجراها از یاران ‏او هستند، برای نمونه در داستان چگونگی دزدی پسرخوانده‌ی او ایواز ‏Ayvaz‏ از شکارگاه پاشای ‏توقات ‏Tokat‏. در داستانی، نوکری به‌نام حمزه ‏Hamza‏ اسب کؤراوغلو قیرآت ‏Kyrat‏ را می‌رباید، و ‏کؤراوغلو بی‌چاره می‌شود، اما در پایان داستان او اسبش را به‌چنگ می‌آورد و شأن و اعتبار قهرمانی ‏خود را باز می‌یابد. ترانه‌های بسیاری در این "مجلس"های ترکمنی وجود دارد که اغلب به خود ‏کؤراوغلو نسبت داده می‌شوند. تعدادی نیز منسوب به پسر او ایواز و نیز دیگر یاران او هستند. ‏به‌راستی نیز از کؤراوغلو چهره‌ی یک شاعر و موسیقیدان تمام‌عیار ارائه می‌شود که در ستایش هر ‏رویداد مهمی ترانه‌ای می‌سراید. هر موقعیت هیچان‌انگیز و پر احساسی ذوق او را تحریک می‌کند و ‏رشته‌ای از ترانه‌های فی‌البداهه از او می‌تراود. هرگاه که او می‌خواهد با حالتی رسمی سخن ‏بگوید، نظم را واسطه‌ای طبیعی‌تر از نثر می‌یابد.‏

رشته داستان‌های کؤراوغلو نمونه‌ی جاافتاده‌ای از ادبیات قهرمانی‌ست. این داستان‌ها همگی پر ‏ماجرا هستند و هدف از آن‌ها سرگرمی‌ست. محیط این داستان‌ها جوامع قهرمان‌پرور است و از ‏بسیاری لحاظ درست مشابه همان محیطی‌ست که جهانگردانی که در نیمه‌ی نخست سده‌ی ‏نوزدهم از ترکمنستان گذشته‌اند برایمان وصف کرده‌اند. سراینده‌ی همه‌ی داستان‌ها ناشناس است ‏و تنها با سنت نقالی شفاهی، گاه با همراهی سازی زهی، به ما رسیده‌اند. سبک این داستان‌ها ‏نیز با معیارهای دستان‌های قهرمانی همخوانی دارد. جزء را بر کل ترجیح می‌دهند و جزئیات را ‏به‌تفصیل و با پرداختی زیبا ارائه می‌دهند. گفتار را با فراغ بال و حتی در مواردی پیش پا افتاده در ‏داستان وارد می‌کنند.‏

رشته‌ی کؤراوغلو با وجود فردگرایانه بودن، هیچ اشرافی نیست. خود قهرمان پسر رمه‌بان سلطان ‏مراد ‏Sultan Murad‏ است، و این خود به‌تنهایی شایان افتخار است که یاران او نیز همگی رنجبرانی ‏هستند که از میان مهتران، چوپانان، و صنعتگران برخاسته‌اند. برادرخوانده‌ی او سوداگر است و ‏پسرخوانده‌اش نیز پسر یک قصاب است.‏(135) نقالان هیچ‌یک از صفت‌های خشن این رنجبران را نیز ‏پرده‌پوشی نمی‌کنند. توصیف اشتهای سیری‌ناپذیر کؤراوغلو و رفتار ناهنجار او سر سفره، و نیز ‏توانایی او در نوشیدن،(136) ما را به‌یاد جولوی قهرمان قیرغیزی می‌اندازد، و علاوه بر آن این‌جا حتی ‏یک سوداگر نیز می‌تواند او را برای رهبری غیر آقامنشانه در حمله به دشمن سرزنش کند:‏

‏«دست بدار، کؤراوغلو!... من چه‌ها درباره‌ی تو شنیده‌ام، اما اکنون تو را از نزدیک می‌بینم، و تو ‏سزاوار نام نیکت نیستی. مرد دلاور باید به‌موقع به دشمنش هشدار دهد؛ حمله بدون هشدار و ‏فریبکاری در کشتن، کار زنان است.»‏(137)

ورود مقدار زیادی طنز در این داستان‌ها به بسیاری از دستان‌های ایرلندی و نیز به بی‌لی‌نای روسی ‏واسیلی بوسلایف ‏Vasily Buslaev‏ شباهت دارد. منظور من تکه‌هایی‌ست مانند آن که شنوندگان با ‏شنیدن میزان اشتهای شگرف قهرمان شگفت‌زده می‌شوند: او نه تنها مقدار زیادی برنج که حتی ‏گونی برنج را هم می‌خورد؛ یا وحشت از درازی سبیل‌های او، یا تب‌ولرزی که از دیدن سر دشمن بر ‏فراز نیزه‌ی او دامنگیر یارانش می‌شود و آنان را به‌مدت دوازده ماه به بستر می‌اندازد. چنین طنزی با ‏جدیت سفت و سخت داستان‌های قهرمانی ساخته شده برای شنوندگان اشرافی همخوانی ندارد. ‏با این همه رشته‌ی کؤراوغلو از لحاظ جریان و طرح کلی داستان با معیارهای پذیرفته‌ای که به عنوان ‏ویژگی‌های منظومه‌ها و دستان‌های قهرمانی جاهای دیگر مشاهده کرده‌ایم سازگاری کامل دارد. ‏فضایل قهرمانی پر طرفدار در این داستان‌ها عبارت‌اند از دلاوری، وفاداری، سخاوت و بخشندگی، و نیز ‏همه راهزنان و جنگاوران، غارتگر حرفه‌ای هستند. دارایی‌ها و وصف زینت‌های شخصی و ریزه‌کاری ‏سلاح‌ها بسیار ارزشمند شمرده می‌شود. اصول شرافت قهرمانی را به‌طور کلی به‌جا می‌آورند، ‏اگرچه همیشه آن را اصل مسلم نمی‌دانند. خود کؤراوغلو عالی‌ترین درجه‌ی فضیلت و کمال را ‏به‌عنوان رادمردی از جامعه‌ی قهرمانی آسیا دارد، و این خود یعنی توانایی سخن گفتن در قالب ‏ترانه‌های فی‌البداهه. دیگر قهرمانان این دستان‌ها نیز به درجات کمتر در این فضیلت و کمال ‏سهیم‌اند.‏

بالاتر از هر چیز، اهمیت و برتری اسب‌ها با عالی‌ترین معیارهای ایده‌آل ترکمنی همخوانی دارد. قیرآت ‏اسب کؤراوغلو حتی بیش از سوارش قهرمان راستین دستان‌هاست؛ فرمانروایان مقتدر چشم طمع ‏بر آن دوخته‌اند، و همه دوستش دارند و می‌ستایندش. کؤراوغلو اسبش را به اندازه‌ی جانش دوست ‏می‌دارد و چنین می‌نماید که جدای از آن دشوار می‌تواند وجود داشته‌باشد. آنگاه که اسب را در ‏حال مرگ می‌یابد، نمی‌خواهد که پس از این یار و یاور وفادار و زیبا حتی دمی بیشتر زنده بماند و به ‏میل خود تسلیم دشمن می‌شود.‏


ترکان آلتای و ته‌له‌اوت همراه با گروه آباکان رشته دستان‌های مشترکی دارند که مربوط است به ‏فرمانروایان مغول (قالموق) ترکستان چین و جونغارستان در سده‌های هفدهم و هجدهم. این دستان‌ها ‏سبکی ساده و صریح دارند و برخلاف آن‌هایی که پیشتر بررسی کردیم، به نظر می‌رسد که از نفوذ ‏منظومه‌های قهرمانی تا حدودی برکنار مانده‌اند. دستان ساغایی سونو مت‌تیر ‏(138)Sunu Mättyr ‏ ‏اگرچه بسیار مختصر و تنها در پنج صفحه و نیم است، با این حال به شکل طبیعی به سه بخش ‏تقسیم می‌شود. در نخستین بخش دستان روابط قیرغیزها به ریاست قونیر تارغا ‏Kongyr Targa‏ و ‏اربابان‌شان در آلتای به رهبری قوندایجی خان ‏(139)Kongdaijy Khan ‏ بیان می‌شود. آنگاه که قونیر تارغا ‏پیر می‌شود، مردم پند او را ناشنیده می‌گیرند، از پرداختن باج و خراج به آلتای طفره می‌روند، و ‏مأمورانی را که برای گردآوری خراج آمده‌اند می‌کشند. قوندایجی گروهی را می‌فرستد تا آنان را به ‏کیفر برسانند، و این گروه مردم را از خانه‌هایشان بیرون می‌کنند. این بخش از دستان ‏پساقهرمانی‌ست ‏post-heroic‏ و نقالی با دید سیاسی معین و گرایش باستان‌دوستی آن را به ‏شکلی خلاصه نقل کرده‌است.‏

بخش دوم دستان قهرمانی ناب است و مربوط است به سونو مت‌تیر قهرمان هفت‌ساله، پسر ‏قوندایجی، که با تیری که نوک آهنین دارد ببری را می‌کشد. چندی بعد رقیبانی بدسرشت به ‏رشک‌ورزی او را متهم می‌کنند که با زنانشان بی‌اخلاقی و بی‌آبرویی کرده و پدرش را وا می‌دارند که ‏او را در چاهی ژرف سرنگون کند. او سرانجام دوباره زنده می‌شود تا با دلاوری‌هایی که در نبرد با ‏‏"مغول‌ها" از خود نشان می‌دهد استقلال پدرش را به او بازگرداند. بسیاری از مضامین موجود در این ‏بخش داستان، از جمله نبرد نهایی قهرمانی که چندی تصور می‌رفت که مرده، همگی در دیگر ‏داستانه‌های ترکان آلتای، قیرغیز، و آباکان نیز وجود دارند و برای ما آشنا هستند.‏

بخش سوم، ماجراهای امیر ساران ‏Amyr Saran‏ را حکایت می‌کند که این‌جا گفته می‌شود پسر ‏دیگر قوندایجی‌ست.‏(140) او قبایل قیرغیز را به کنار دریاچه‌ای هدایت می‌کند و آن‌جا سکنایشان ‏می‌دهد. سپس با خودداری از ازدواج با دختر "مغول خان" ‏(141)Mongol Khan ‏ و کشتن هزار تن از ‏سربازان او، به او توهین می‌کند. پس از آن او نزد "تزار سفید" می‌گریزد، اما "مغول خان" اصرار دارد ‏که او را اعدام کنند. پایان داستان پیچیده و مبهم و روایتی ضعیف و پادرهواست.‏

مقایسه‌ی این داستان به‌نسبت بدون استخوان‌بندی با روایاتی که رادلوف از جاهای دیگر نقل کرده، ‏هم از قبایل ساغایی(142) و هم از دیگر قبایل، این گمان را تقویت می‌کند که آن‌چه به دست ما ‏رسیده، تکه‌ی جدا شده‌ای از رشته‌ی سنت‌های شفاهی جامع و گسترده و شاید پیشرفته‌ای‌ست. ‏اطلاعی از روایت دیگری از بخش نخست همین دستان ساغایی سراغ نداریم، اما روایت ته‌له‌اوتی ‏بخش دوم به شکل دستانی مستقل وجود دارد.‏(143) روایت ته‌له‌اوتی در خطوط اصلی ساده‌تر و ‏واضح‌تر از روایت ساغایی‌ست، گرچه پیداست که پایان آن را فراموش کرده‌اند و چیزهایی آشفته به ‏هم بافته‌اند. بنا بر روایت ته‌له‌اوتی شونو ‏Shünü‏ (سونو) جوان‌ترین پسر قونودوی ‏Kongodoi‏ ‏فرمانروای اویرات ‏Oirat‏ (جونغارستان) بود و رقیبانی که به او رشک می‌ورزیدند و توطئه‌ای بر ضد او ‏چیدند، سه برادر جوان‌ترش بودند.(144) در این روایت آنان پدرشان را می‌ترسانند از این‌که مبادا شونو ‏با نیرویی که دارد پدر را از میان بردارد، و تحریکش می‌کنند که او را بکشد، و این مضمونی بسیار ‏ساده‌تر از مضمون مشابه در روایت ساغایی‌ست. گذشته از آن در روایت ته‌له‌اوتی هنگامی که پدر ‏می‌خواهد به شونو زهر بخوراند، او می‌فهمد و سرانجام خانه را ترک می‌کند. روایت می‌شود که او ‏به عمویش آجیق‌قو خان ‏Ajykku Khan‏ (یا همان آیوقی ‏Ayuki‏ فرمانروای تورغوت ‏Torgut‏) می‌پیوندد، ‏سپس در سرحد روسیه اقامت می‌کند،(145) و در جنگی به نمایندگی پدرش در برابر روسان اعتباری ‏به‌دست می‌آورد.‏

در فصلی دیگر روایات گوناگون این رشته را در کنار هم می‌چینیم تا ارزش تاریخی آن را بسنجیم. از ‏این رو دستانی کوتاه را، که در واقع حکایتی بیش نیست، در این‌جا نقل می‌کنیم. این دستان را ‏رادلوف در میان آلتایی‌ها ثبت کرده‌است،(146) و آشکارا همان رشته حوادثی را بیان می‌کند که در ‏دستان‌های پیشین نیز آمده‌اند:‏

اویرات خان ‏Oirat Kan‏ می‌میرد و پس از او امیر ساناغا ‏Amyr Sanaga‏ فرمانروای مردم می‌شود. ‏شاهزاده چاغان نارات‌تان ‏Chagan Narattan‏ در آلتای به‌سر می‌برد. چاغان نارات‌تان با امیر ساناغا ‏می‌ستیزد. آنان در کنار رود چاریش ‏Tscharysch‏ به نبرد می‌پردازند. چاغان نارات‌تان پیش از آن‌که نبرد ‏به سرانجام برسد، می‌گریزد و با شصت‌ودو تن از یارانش به غاری در خاتونجا ‏Katunja‏ پناه می‌برد. ‏مردان آلتایی امیر ساناغا را تا آن‌سوی ایرتیش عقب می‌رانند، اما آنگاه که چاغان نارات‌تان را در میان ‏کشتگان نمی‌یابند، به جست‌وجوی او می‌روند و سرانجام او را می‌یابند. او می‌خواهد بار دیگر بگریزد ‏اما در رود بی‌توتقان ‏Bitutkan‏ دستگیرش می‌کنند. این رود نام خود را از همین رویداد گرفته‌است.‏(147) ‏مردان آلتایی خشمگین از بزدلی او می‌گویند: «تو ما را در جنگ ترک گفتی، پس ما هم تو را در صلح ‏ترک می‌کنیم. تو دیگر رهبر ما نیستی.»‏(148)
‏(فصل دوم ادامه دارد)‏
________________________________
133‎ ‎‏- ‏Chodzko, Specimens of the Popular Poetry of Persia.‎‏ - خوچکو نه جهانگرد، که از 1830 تا 1844 کنسول روسیه در رشت ‏بود. او لهستانی بود و "خوچکو" تلفظ لهستانی نام اوست. زادگاه او اکنون در محدوده‌ی جمهوری بلاروس قرار دارد. او تا سال 1830 در ‏دانشکده‌ی خاورشناسی سن‌پترزبورگ دانشجوی دانشمند نامدار میرزا جعفر توپچی‌باشوف بود. مجموعه‌ای از شواهد و قرائن نشان می‌دهند که ‏خوچکو داستان کوراوغلو را از آشیق‌های آذربایجانی شنیده‌است، و این که چادویک این روایت را "ترکمنی" می‌نامد به گمان من از آن‌جا ‏سرچشمه می‌گیرد که در روایتی که خوچکو شنیده کوراوغلو از ترکمنستان بر می‌خیزد، ماجراهایی در هرات و خراسان دارد، و سپس به ‏آذربایجان می‌آید و ماجراهایش در آذربایجان، ترکیه، و تا مرکز ایران ادامه می‌یابد. در ضمن، چادویک در پیشگفتار کتابش گفته‌است که به ‏دستان‌ها و منظومه‌های آذربایجانی نخواهد پرداخت. روایت ترکمنی موجود از داستان کوراوغلو تفاوت‌های بزرگی با روایت خوچکو دارد. از ‏جمله بنگرید به رحیم رئیس‌نیا، "کوراوغلو در افسانه و تاریخ"، انتشارات نیما، تبریز، چاپ دوم بهار 1368؛ همچنین پاشا افندیف، "تحلیلی بر ‏حماسه‌ی کوراوغلو"، ترجمه شیوا فرهمند راد، انتشارات ارمغان، تهران 1357؛ و نیز ویکتور ژیرمونسکی، "آوازهای حماسی و خنیاگران در ‏آسیای میانه" (بخش دوم همین کتاب "حماسه‌های شفاهی آسیای میانه"). روایت خوچکو نخستین روایت مکتوب داستان کوراوغلوست. [مترجم ‏فارسی]‏
134‎ - Ibid. P. 13.‎
135‎ - Chodzko, Specimens of the Popular Poetry of Persia, pp. 41 f.‎
136‎ ‎‏- پیشین، ص 48، 103، و جاهای دیگر [نویسنده].‏
‏«کوراوغلو خشمگین که می‌شد، هیچکس جرئت نمی‌کرد به او نزدیک شود. او دو شبانه‌روز تمام به شکم می‌خوابید، و آنگاه که بر می‌خاست ‏هفت من برنج و هفت شقه گوسفند می‌خورد، و هفت کوزه شراب می‌نوشید، زره خود را می‌پوشید، ایواز سبیل‌های او را تاب می‌داد و پشت ‏گوش‌هایش می‌گذاشت، و آنگاه کوراوغلو رهسپار جنگ می‌شد». نگاه کنید به پاشا افندی‌یف، پیش‌گفته، ص 75 [مترجم فارسی].‏
137‎ - Ibid. pp. 184 f.‎
138‎ - Proben II, 380 f.; cf. Radlov, Aus Sibirien I, 185 f.‎
139‎ ‎‏- واژه‌ی قوندایجی در واقع عنوان اوست.‏
140‎ ‎‏- لیکن مقایسه کنید با پانویس شماره ‏x‏ در صفحه ‏x‏. از جدول (‏G‏) در شجره‌نامه‌ی بد‌دلی ‏Baddeley‏ چنین بر می‌آید که امیر ساران نه پسر، ‏که نتیجه‌ی قوندایجی بوده‌است – البته اگر آن را اسم خاص فرض کنیم و نه عنوان یا اصطلاح مربوط به نسبت خانوادگی.‏
141‎ ‎‏- "مغول خان" شاید همان "کی‌ین لونگ" Kienlung امپراتور چین باشد. بنگرید به ‏Radlov, Aus Sibirien I, 171‎‏ و مقایسه کنید با ‏Baddeley, ‎Russia, Mongolia and China I, Genealogical Table G.‎
142 - Cf. Radlov, Aus Sibirien I, 167 ff.‎
143 - Proben I, 206 ff.; cf. Radlov, Aus Sibirien I, 169 ff.‎
144 ‎‏- نویسنده هم شونو را "جوان‌ترین" پسر نامیده، و هم گفته که سه برادر "جوان‌تر" او توطئه چیدند. در متن اینترنتی و آلمانی "از سیبری" ‏یافتم که شونو از همسر نخست و سه پسر دیگر از همسر دوم قونودوی بودند. [مترجم فارسی]‏
145‎ - See Howorth, History of the Mongols I, 564 ff.‎
146‎ - Aus Sibirien I, 172.‎
147‎ ‎‏- "بی" شاید معادل "بیک" است، و توتقان نیز در زبان‌های ترکی از ریشه‌ی گرفتن است. پس "بی‌توتقان" یعنی جای گیرافتادن سرکرده ‏‏[مترجم فارسی].‏
148‎ - Aus Sibirien I, 172.‎

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

29 December 2015

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه - 9

منظومه‌هایی که از آن‌ها سخن گفتیم به‌طور کلی همان ویژگی‌هایی را دارند که به عنوان ‏خصوصیات منظومه‌های جاهای دیگر نیز می‌شناسیم. در واقع شباهت‌های در شکل و سبک ‏شگفت‌انگیز است. اگر غریب بودن محیط و لوازم و رفتار زندگی کوچ‌نشینی را در مقایسه با زندگی ‏اسکان‌یافته کنار بگذاریم، نوع شخصیت‌ها و رویدادهای منظومه‌ها شباهت زیادی به منظومه‌های ‏هومری و بئووولف(107) ‏Beowulf‏ دارند. ویژگی‌های ادبی این‌ها نیز بسیار شبیه هم است. این‌ها نیز ‏همان غنای توصیف‌ها، روایت‌های با فراغ بال، علاقه به چارچوب حماسی و صفات و لقب‌های ‏قهرمانان، و همان رنگ‌آمیزی درخشان و خیال‌انگیز را دارند.‏

به‌ویژه خواننده‌ی دوره‌گرد علاقه دارد که بیشتر به توصیف جزئیات بپردازد و روایتش را با تکرارها و ‏گفتار‌ها و عرضه‌ی سیاهه‌های طولانی، که خود در میانه‌ی گفتار‌ها هم ظاهر می‌شوند، طولانی‌تر ‏کند و بسط دهد. این‌ها اغلب چند صفحه را اشغال می‌کنند و پیشتر چند نمونه نشان داده‌ایم. ‏دیالوگ‌هایی از نوع گفت‌وگو از زندگی روزمره، مانند استیخومیتیا(108) ‏Stychomythia‏ در تراژدی یونانی، ‏این‌جا نیز، درست مانند منظومه‌های قهرمانی جاهای دیگر، ناشناخته است. اما مشورت جمعی و ‏رسمی بارها صورت می‌گیرد. برای نمونه می‌توان به مجلس مشاوره‌ای اشاره کرد که پیش از آغاز ‏مسابقات بوق‌مورون تشکیل می‌شود و چگونه قهرمانان با صرف وقت زیاد خود را معرفی می‌کنند و ‏نظر می‌دهند. بریدن حرف حریف یا حرف توی حرف این‌جا ناشناخته است و آداب گفت‌وگو را همیشه ‏به‌جا می‌آورند. آن‌چنان اصراری در نقل جزء به جزء کلمات قهرمانان در همه‌ی گفت‌وگوها دارند که ‏اغلب اصل واژه‌های تعارف و احوالپرسی قالموق‌ها و مسلمانان را نیز این‌جا می‌یابیم، هرچند که ‏نقال ناگزیر می‌شود که آن‌ها را برای شنوندگانش ترجمه کند. درس‌هایی از گویش قالموقی که ‏آلامان‌بت به ار کؤک‌چؤ می‌آموزد(109) یا درس‌هایی که پیک قالموق آمده از کریمه ‏Crimea‏ به ‏قیرغین‌چال ‏Kyrgyn Chal‏ می‌دهد،(110) به شنوندگان چیزهایی می‌آموزد که برای فهمیدن بخش‌های ‏بعدی نیز به دردشان می‌خورد. نخستین دیدار آلامان‌بت و ار کؤک‌چؤ چنین توصیف شده‌است:‏

آلامان‌بت ببرآسا
‏- کلاهی بلند و سیاه بر سر –‏
به‌سوی او تاخت.‏
کؤک‌چؤ او را که دید، ترس وجودش را گرفت.‏
آلامان‌بت کؤک‌چؤ را نگریست
و بانگ زد "آلتای! آلتای!" ‏Altai
بانگ زد "جابی! جابی!" ‏Jaby
بانگ زد "مؤندو! مؤندو!" ‏Möndü
بانگ زد "قالاقای قاشقا!" ‏Kalakai kashka
بانگ زد "بیچیک سولون!" ‏Bichik solon

و کؤک‌چؤ پاسخ می‌دهد:‏

‏"من کلام تو را نمی‌فهمم."‏
پس آنگاه آلامان‌بت به سخن آمد:‏(111)
‏«وقتی می‌گویم "آلتای، آلتای"،
روزگارت را می‌پرسم؛
وقتی می‌گویم "جابی، جابی"،
حالت را می‌پرسم؛
وقتی می‌گویم "قالاقای قاشقا"،
می‌پرسم که آیا فرمانروایی داری؟
وقتی می‌گویم "بیچیک سولون"،
می‌پرسم که آیا اربابی داری؟»‏(112)

در بسیاری موارد داستان بار دیگر به شکل گفتار و با همان کلمات تکرار می‌شود. بدینگونه گفتار ‏کاربرد گسترده‌ای دارد تا روایت را با تکرار طولانی‌ترش کنند، و این کار در نقل داستان‌های منظوم ‏قهرمانی همواره وسیله‌ای جاافتاده است. در میان قیرغیزها خط اصلی داستان و توصیف‌ها در ‏بسیاری موارد به شکل گفتار نقل می‌شود. یک نمونه‌ی جالب این شیوه شرح جزئیات پختن ‏خوراکی‌ست که زن برادر جولوی برای قهرمان تعریف می‌کند. او می‌خواهد این خوراک را به جولوی ‏بدهد تا او آن را برای پسرش بولوت ببرد. او همه‌ی روند آماده کردن مواد و پختن خوراک را چنان ‏تعریف می‌کند که تبدیل می‌شود به دستور پخت غذا در قالب نقل رویدادهای یک داستان، به شکل ‏گقتار:‏

در سالی که اکنون گذشته،
هزار مادیان سر بریدم، خان جولوی.‏
همه‌ی گوشت آن هزار مادیان را
رشته رشته کردم باریک ِ باریک؛
شش روز تمام توی نمک خواباندمشان،
ادویه‌ها را نرم ِ نرم کوبیدم،
پاشیدمشان روی گوشت.‏
گوشت‌ها را زیر آفتاب خشک کردم،
سپس آسیابشان کردم،
آن‌قدر که هیچ تکه‌ی درشتی نماند؛
آنگاه با الکی ابریشمین الکش کردم،
هاون و دسته‌ی هاون را بیرون آوردم،
زنان و دختران را جمع کردم،
و گذاشتم که حسابی بکوبندش نرم ِ نرم؛
آن را در کیسه‌ای چرمین ریختم،
کیسه را در خورجینی چرمین گذاشتم،
خورجین را کنار آتش آویختم،
به کنار پاتیل بستمش.‏(113)

درست مانند منظومه‌های هومری، این‌جا نیز حرکات و کارهای قهرمانان و همسرانشان را به تفصیلی ‏مشبع شرح می‌دهند. هنگامی که قهرمانی راه سفر در پیش دارد، همه‌ی جزئیات حرکات او به‌دقت ‏بیان می‌شود. او از جایش بر می‌خیزد، به‌سوی در می‌رود، خود یا همسرش اسبش را از تیرک باز ‏می‌کنند، و همه‌ی جزئیات و دقایق کارهای زین کردن و دهنه زدن اسب موشکافانه نقل می‌شود – ‏هیچ‌یک از تسمه‌ها فراموش نمی‌شود و هیچ‌یک از سگک‌ها به امید نیروی تخیل شنونده رها ‏نمی‌شود. سرانجام او پا در رکاب می‌نهد، شلاق را به دست می‌گیرد، و به راه می افتد. شرح ‏جزئیات جریان آماده شدن ماناس و همراهانش برای سفر به مراسم سوگواری که بوق‌مورون ترتیب ‏داده تصویر زنده‌ای از تکاپوی اردوگاه قیرغیزی در آستانه‌ی سفر ترسیم می‌کند:‏

اسب‌ها را بیاورید برای سواری...‏
زود باشید و پاتیل را بیاورید.‏
امروز روز سواری‌ست.‏
چادر زرین‌مان را از پشم شتر سپید،
جمع کنید، محکم تا بزنید...‏
روی اسب سپیدم پهن کنید(114)
زین‌پوش پوست پلنگی‌ام را.‏
بر سرش افساری سرخ ببندید،
طبل قوش‌باز آبی را روی آن ببندید،(115)
عنانش را بگیرید و پیش من آریدش،
و چادر زرین و سپید را
خوب و درست روی اسب یدکم ببندید.‏(116)

واژه‌گزینی منظومه‌ها همه‌فهم است. برای اشیاء صفت‌ها را فراوان به‌کار می‌برند، مانند "اسب ‏بلند"، "خورشید سرخ"، "رختخواب زرین" یا "خوان زرین"، و از این دست. هر یک از قهرمانان را نیز با ‏لقبی می‌شناسند، مانند "آلامان‌بت ببرآسا"، "آدشوبای ‏Adshu Bai‏ تیززبان"، "ار جولوی با دهانی ‏شبیه شاخی که با آن می‌نوشند"؛ و بسیاری دیگر که در سیاهه‌های متعدد نام همراهان ماناس ‏دیده می‌شود. عبارتی که فراوان درباره‌ی قهرمانان به‌کار می‌برند عبارت است از "کسی که هیچ ‏اسبی توان حمل او را ندارد". هم‌چنان که ما نام خانوادگی را به نام شخص می‌افزاییم، در پی نام ‏هر قهرمان نام اسب او را نیز می‌آورند، مانند "آلامان‌بت صاحب ابلق زرد". حتی شهرها و قوم‌ها را ‏نیز با افزودن صفتی معرفی می‌کنند، مانند "بخارای شش دروازه"، "روسان با دهان پر مو" (اشاره به ‏رسم ریش گذاشتن روسان)، "چینیان ور – ورو که هیچ‌کس زبانشان را نمی‌فهمد"، "قالموق‌های ‏بوگندو با کلاه‌های گرد و شرابه‌دار که گوشت خوک را می‌برند و به زینشان می‌بندند"، "سارت‌هایی ‏که الاغشان را آن‌قدر دوست‌دارند که گویی اسب است، و نانشان را زیر بغلشان می‌زنند". تعداد ‏زیادی از این‌گونه عبارت‌های توصیفی جاافتاده را برای رساندن معنای لازم در همه‌ی موارد به‌کار ‏می‌برند، و بسیاری از این‌ها را نباید به معنای دقیق کلمه گرفت. برای نمونه هنگامی که کودکی با ‏آینده‌ی قهرمانی زاده می‌شود، در تعریف از او می‌گویند که نیم‌تنه‌ی بالاییش از طلاست و نیم‌تنه‌ی ‏پایینیش از نقره؛ یا این‌که در پایان روز دوم واژه‌ی "مادر" را و در پایان روز هفتم واژه‌ی "پدر" را بر زبان ‏آورده‌است. سرانجام، جا دارد بگوییم که مانند منظومه‌های قهرمانی جاهای دیگر، این‌جا نیز بسیاری ‏از مضمون‌ها بی هیچ تغییری همواره در وضعیت‌های مشابه تکرار می‌شوند. گفتارهای جدی و ‏رسمی، مانند هشدارها و سوگواره‌ها، در لفافه‌ای از ایجاز یا زبان تمثیلی و تا حدودی شمرده و ‏بی‌شتاب بیان می‌شوند: "در این‌جا آق‌سایقال به پا خاست و صدایش را بالا برد"، یا "به صدای بلند ‏سخن گفت".‏(117)

پیش از ترک روایات منظوم، لازم است که سخنی چند درباره‌ی گسترش و پیشرفت آن در میان سایر ‏ترکان نیز بگوییم. در میان ترکان کوهستان‌های آلتای و سایان روایات منظوم همه جا رواج دارد و ‏بیشتر درباره‌ی فرمانروایان و قهرمانان اشرافی و بلندآوازه است.‏(118) احتمال دارد که بخش بزرگی از ‏روایات منظوم قهرمانی در زمان‌های به‌نسبت اخیر در میان این مردمان گسترش یافته‌است،(119) البته ‏گذشته از نمونه‌های کوتاه و انگشت‌شماری که رادلوف گرد آورده، نوشته‌های کمی در دست‌رس ‏من بوده‌است. روایات منظوم قهرمانی گویا در میان یاقوت‌های کرانه‌های رود کولیما ‏Kolyma‏ نیز رواج ‏داشته، اما در این مورد نیز اطلاعات بسیار کمی در اختیار داشتم. از اشاره‌های ضمنی موجود در ‏روایت شکولوفسکی ‏Shkolovsky‏ چنین بر می‌آید که این مردمان حماسه‌هایی درباره‌ی جن‌نیک ‏Djennik‏ رهبر بزرگ یاقوتی دارند و به رهبری او در سده‌ی هفدهم سر به شورش برداشته‌اند. گفته ‏می‌شود که این حماسه‌ها از لحاظ غنا و فراوانی جزئیات صحنه‌پردازی، و نیز از لحاظ جزئیات ‏واقع‌گرایانه‌شان ارزشمنداند.‏(120) عملیات پوست کندن از تن قهرمان شکست‌خورده با دقایق و جزئیات ‏بسیار توصیف شده و حتی جزئیات مربوط به این که چه نوع چاقوهایی به‌کار برده‌اند نیز ثبت ‏شده‌است. اما دریغا که هیچ متنی ندارم و حتی نمی‌دانم که آیا چنین متنی نوشته شده، یا نه.‏(121)

هم روایات منظوم و هم دستان‌ها در میان قازاخ‌ها نیز یافت می‌شوند. نمونه‌هایی از روایات منظوم در ‏مجموعه‌ی رادلوف وجود دارد، مانند ساین باتیر ‏Sain Batyr‏ اما بسیاری از نمونه‌ها مخلوطی از روایت ‏منظوم و دستان هستند. به نظر می‌رسد که ترکیب اخیر تنها در میان قازاخ‌ها رواج دارد، آن را ‏گسترش داده‌اند، و تا درجات بالایی از درخشش هنری رسانده‌اند. همه‌ی روایات قازاخی که این‌جا ‏نمونه می‌آوریم، به استثنای ساین باتیر، از گونه‌ی مخلوط نظم و نثر هستند.‏

ساین باتیر به تیره‌ی "اردوی کوچک" تعلق دارد و رادلوف آن را از یک کتاب خطی رونویسی ‏کرده‌است. منظومه 1882 سطر دارد، از جنگ‌های قالموق‌ها سخن می‌گوید، و هم از لحاظ موضوع ‏و هم از نظر سبک بسیار به رشته منظومه‌های ماناس شباهت دارد. قهرمان منظومه از قوم نوقای ‏است و می‌رود تا به قوبلاندا ‏Kublanda‏ قهرمان قارانوقای در جنگ با قالموق‌ها یاری برساند، اما در ‏گرماگرم نبرد یارانش و حتی خود قوبلاندا او را ترک می‌کنند و او که سخت زخمی شده، در میدان ‏جنگ به‌جا می‌ماند. هم‌رزمان او به‌سوی منزل می‌تازند و خبر از مرگش می‌دهند، اما همسر و مادر ‏او به‌سوی جایی که قهرمان بر خاک افتاده می‌تازند، و با رسیدگی‌های آنان زخم‌‌های او به‌سرعت ‏بهبود می‌یابد. اما قالموق‌ها این سه‌تن را به اسارت می‌گیرند؛ در این‌جا دو پسر او پیش قوبلاندا ‏می‌تازند تا از او یاری بجویند، سه نفری به قالموق‌ها هجوم می‌برند و با کمک خود ساین بر آن‌ها ‏چیره می‌شوند و دو زن را نجات می‌دهند. با تکیه بر این شرح مختصر مشکل می‌توان درباره‌ی ابعاد ‏شگفت‌انگیز و ستودنی و کیفیت ادبی این داستان داوری عادلانه‌ای کرد. این روایت همه‌ی ویژگی‌های ‏قهرمانی منظومه‌های قیرغیزی را دارد و به‌علاوه مهارتی در کاربرد به‌جای رویدادهای ضمنی و ‏شخصیت‌های چندگانه در آن جاری‌ست که خواهیم دید خود از سنت‌های ویژه‌ی منظومه‌های ‏آباکانی‌ست. همچنان که پیشتر گفتیم ساین تنها نمونه از منظومه‌های قازاخی موجود در ‏مجموعه‌ی رادلوف است که هیچ اختلاطی با تکه‌های به نثر ندارد، اما کیفیت‌های برتر آن حکایت از ‏آن دارند که بعید است که این منظومه نمونه‌ای یگانه از نوع خود باشد، و مشکل می‌توان پذیرفت ‏که پیوندهای آن با منظومه‌های قیرغیزی تصادفی‌ست. به‌زودی خواهیم دید که برخی از داستان‌ها و ‏قهرمانان قیرغیزی را قازاخ‌ها نیز می‌شناسند و احتمال می‌رود که ساین خود قهرمانی از ساری – ‏نوقای است و حتی این که خود منظومه از راه ساری – نوقای‌ها یا شاخه‌ی دیگری از قیرغیزها در ‏گنجینه‌ی ادبی قازاخ‌ها وارد شده است.‏

داستان قیز – ژی‌بک ‏Kyz – Zhibek‏ را شاید بتوان پر آوازه‌ترین داستان قازاخی به‌شمار آورد، و بهترین ‏توصیف برای آن، داستان قهرمانی عاشقانه است. این داستان به چندین روایت و شاید به چندین ‏شکل گوناگون رواج دارد. داستان در مجموعه‌ی رادلوف موجود نیست و تنها روایتی که من دیده‌ام ‏ترجمه‌ای‌ست به روسی با ویژگی متمایز قازاخی، یعنی وجود نظم و نثر به تناوب. اما حجم نظم ‏بسیار بیشتر از نثر است و تشکیل شده‌است هم از روایت و هم از گفتار، که همه‌ی آن‌چه را ‏لحظه‌ای پیش به نثر گفته شده، تکرار می‌کند. از این قرار نثر تا حدودی نقش معرفی و تفسیر را ‏دارد و گمان نمی‌رود که وجه اصلی اثر بر نثر استوار باشد، اگرچه همچنان که خواهیم دید این ‏معمول‌ترین شکل روایاتی‌ست که در میان قازاخ‌ها یافت می‌شود. زنده‌یاد پروفسور ویلیام بیتسون در ‏گزارشی که در سال 1887 از کرانه‌ی رود شو ‏Shu‏ در نزدیکی دریاچه‌ی بالخاش ‏Balkhash‏ واقع در ‏سرزمین‌های "اردوی بزرگ" نوشته، می‌گوید که "نسخه‌ای حاوی آوازهای ملی از نوع حماسی، که ‏عشق تالیغون و جوپک ‏Talighun and Djupek‏ و نبرد با قالموق‌ها را حکایت می‌کند" یافته‌است. ‏به‌روشنی پیداست که آن نسخه داستان قیز – ژی‌بک و شوهر نخست او توله‌گن ‏Tulegen‏ [تؤله‌گن ‏Tölegen‏] بوده و چنین بر می‌آید که روایتی که او یافته از گونه‌ی نظم تنها بوده‌است. بیستون ‏می‌افزاید که آن نسخه را به بهای 1 شیلینگ و 8 پنی خریده‌است و از این جا می‌توان نتیجه گرفت ‏که شکل مکتوب داستان در آن زمان دیگر کمیاب نبوده‌است.‏(122) با این همه به گواهی قازاخ‌های ‏کهنسالی که قیز – ژی‌بک را از زبان پدربزرگ‌هایشان، یا از آکین‌های ‏Akin‏ سالخورده شنیده‌اند، این ‏داستان در شکل شفاهی خود بسیار پیش از این‌ها رواج داشته‌است. آکین‌ها خوانندگان بومی ‏سروده‌های فی‌البداهه هستند. پژوهشگران روس بر پایه‌ی شواهد موجود در خود متن، قدمت آن را ‏تا سده‌های چهاردهم یا پانزدهم می‌رسانند.‏(123)

داستان مربوط است به خواستگاری یکی از رؤسای جوان "اردوی کوچک" به‌نام توله‌گن از قیز – ‏ژی‌بک که آئول یا خیمه‌گاهش در کنار رود یاییق ‏Yaïk‏ قرار دارد. توله‌گن وصف قیز – ژی‌بک را از ‏بازرگانی که در آئول پدرش فرود آمده می‌شنود و به راه می‌افتد تا او را پیدا کند. مشاور اصلی پدر ‏قیز – ژی‌بک، که این‌جا به عنوان "وزیر" ‏vizier‏ او معرفی می‌شود، با توله‌گن دوستی و همکاری ‏می‌کند و او را به ژی‌بک معرفی می‌کند. این دو به هم می‌رسند، و توله‌گن سه ماه در آئول ژی‌بک ‏می‌ماند؛ اما پدر ژی‌بک پیشتر او را برای قهرمانی به‌نام بکه‌ژان ‏Bekezhan‏ نامزد کرده‌است، و این ‏عاشق طرد شده راهزنانی را اجیر می‌کند تا هنگامی که توله‌گن از خانه‌ی خود و دیدار پدرش ‏به‌سوی ژی‌بک باز می‌گردد، او را بکشند. برادران ژی‌بک به خونخواهی بکه‌ژان را می‌کشند. هشت ‏سال دیرتر سان‌سیزبای ‏Sansyzbay‏ برادر جوان توله‌گن رهسپار می‌شود تا خبری از او به‌دست آورد، ‏و از مرگ او آگاه می‌شود. بنا بر رسم ترکی او می‌خواهد که بیوه‌ی برادرش زن او شود، اما پدر ‏ژی‌بک بار دیگر و این بار او را برای یک خان قالموق نامزد کرده‌است. از آن‌سو و هم‌چنان که تدارک ‏جشن عروسی جریان دارد، ژی‌بک در یورت خود نشسته‌است و می‌گرید، که خبر از راه رسیدن ‏سان‌سیزبای را می‌شنود. او بر یکی از اسب‌های خان سوار می‌شود و رو به سوی استپ می‌تازد ‏تا او را بیابد. خان فراریان را تعقیب می‌کند و نبرد شدیدی میان او و سان‌سیزبای در می‌گیرد که در ‏آن خان کشته می‌شود. در نبردی که در پی آن میان هم‌رزمان خان قالموق و همراهان پدر ژی‌بک رخ ‏می‌دهد، طرف ژی‌بک پیروز می‌شود و عروس و داماد به خوبی و خوشی به هم می‌رسند.‏

نمونه‌هایی که رادلوف از داستان‌های قهرمانی اردوهای بزرگ و میانه نقل کرده، مانند قیز – ژی‌بک، ‏به درجات گوناگون از ترکیب قطعات نظم و نثر تشکیل شده‌اند. در منظومه‌ی قوسی کؤرپؤش ‏Kosy ‎Körpösh‏ همه‌ی داستان که سی و شش صفحه را در بر می‌گیرد، به تمامی از نظم تشکیل ‏شده‌است. بهترین توصیفی که برای این منظومه می‌توان به‌کار برد، داستان عاشقانه‌ی ‏قهرمانی‌ست، اما ساختار آن خطوط اصلی سروده‌های قهرمانی ترکان جاهای دیگر را دنبال می‌کند، ‏و عناصر رمانتیک موجود در آن شاید زیر نفوذ فرهنگ بیگانه (مسلمانان) پدیدار شده‌است. مرد ‏قهرمان، قوسی، و دختر قهرمان را در کودکی برای هم نامزد می‌کنند، اما زمان کوتاهی پس از آن ‏پدر قوسی می‌میرد و همسر و پسر او فقیر و بی‌نوا می‌شوند. پدر دختر قهرمان از نامزدی پشیمان ‏می‌شود و می‌خواهد که دخترش را به ازدواج رئیس قبیله‌ی همسایه در آورد، اما قهرمان با آموزش ‏زنی کهنسال در لباس یک گدا به دیدار نامزدش می‌رود و عشق او را به خود جلب می‌کند. رقیب ‏سرخورده تصمیم می‌گیرد که قوسی را بکشد، اما در این روایت خود به دست دختر قهرمان کشته ‏می‌شود و دو عاشق به خوشی و شادی به هم می‌رسند. اما در روایت دیگری از همین داستان که ‏در میان ترکان بارابا ‏Baraba‏ رواج دارد، دامادی که پدر دختر قهرمان برگزیده، موفق می‌شود که ‏قوسی را بکشد و دختر قهرمان در کنار جسد معشوق خود را خنجر می‌زند.‏

کم‌وبیش سراسر روایت قازاخی از نظم تشکیل شده‌است. تنها دو قطعه نثر داخل در نظم شده‌اند و ‏یک قطعه نیز به پایان منظومه افزوده شده‌است. جالب است بدانیم که روایت دیگری از همین ‏داستان در خرستوماتیای ‏Chrestomathie‏ برزین ‏Berezin‏ (ص 162-70) چاپ شده‌است که گویا تمام ‏آن به شکل نظم است،(124) حال آن که روایت متعلق به ترکان بارابا که اندکی پیش به آن اشاره کردم ‏از آمیزه‌ی نثر و نظم تشکیل شده و قطعات منظوم آن گفتارهایی نیز در بر دارد (شرح بیشتر در چند ‏صفحه‌ی آینده). هم در روایت قازاخی و هم در روایت بارابا سروده‌ها سراسر مصراعی هستند و در ‏روایت قازاخی ترجیع‌بندها آن‌چنان مصرانه تکرار می‌شوند که هنگام دنبال کردن داستان‌های منظوم ‏و این‌چنین بلند اثری غریب و گیج‌کننده بر جا می‌نهند. این جنبه، و نیز کاربرد مفرط تکرارها لحنی ‏غنایی به سروده‌ها می‌بخشند، که باز در داستان‌های دراز عاملی مزاحم است. در نهایت، تأثیری که ‏به جا می‌ماند، مانند گوش دادن به تصنیفی ترکیبی‌ست.‏

رادلوف سه داستان قهرمانی دیگر را نیز که از لحاظ بلندی چشمگیراند ثبت کرده‌است و این‌ها نیز ‏مانند قیز – ژی‌بک از قطعات نظم و نثر تشکیل شده‌اند. از این میان ار کؤک‌شو ‏Er Kökshü‏ و ‏ژل‌کیل‌دک ‏Dshelkildäk‏ قطعات منثورشان بیشتر از قطعات منظوم است، حال آن‌که در ار تارغین ‏Er ‎Targyn‏ حجم قطعات منظوم می‌چربد و گاه حتی تا چندین صفحه بی هیچ گسیختگی ادامه ‏می‌یابد. ار کؤک‌شو و ار تارغین از نوع داستان‌های قهرمانی هستند، اما ژل‌کیل‌دک مقدار زیادی ‏مطالب غیر قهرمانی دارد.‏

آغاز ار کؤک‌شو در روایت قازاخی تا حدودی مبهم است(125) و به‌نظر می‌رسد که داستان از این قرار ‏است: ار کؤک‌شو مردی‌ست جوان و سرکرده‌ی ده قبیله‌ی نوقای. پس از مرگ اؤرمؤن‌بت ‏Örmön ‎Bet‏ فرمانروای نوقای، ژانگ‌بیرشی ‏Dshangbyrshy‏ [ژان‌بیرشی ‏Zhanbyrshy‏] که خود هزار نفر زیر ‏فرمان دارد به ار کؤک‌شو حمله می‌کند. ماناشا "خویشاوند روحانی" ار کؤک‌شو(126) که خود ‏سرکرده‌ی "چهل رفیق" است نیز در این جنگ شرکت دارد. ار کؤک‌شو و ژانگ‌بیرشی پس از آن که ‏همه‌ی افرادشان کشته می‌شوند تصمیم می‌گیرند که دیگر نبرد را ادامه ندهند، پس اسب‌ها را از ‏میدان بیرون می‌کشند و غنایم را میان خود قسمت می‌کنند. ار کؤک‌شو می‌بیند که خویشاوند ‏روحانی‌اش ماناشا با تیری که در پیشانیش نشسته زخمی شده‌است؛ تیر را بیرون می‌کشد و با ‏داروهای شفابخش او را درمان می‌کند. اما خود او با زخم‌هایی که برداشته می‌میرد. ماناشا او را ‏دفن می‌کند و سپس قوسای ‏Kosai‏ پسر و وارث او را می‌فریبد و سهم ار کؤک‌شو را از غنایم ‏تصاحب می‌کند. باقی داستان حکایت قوسای است و تلاش او برای گرفتن انتقام پدر و سرانجام قتل ‏تمیربای ‏Temir Bai‏ پسر ژانگ‌بیرشی به دست او.‏

شباهت این نام‌ها با نام قهرمانان قیرغیزی نمی‌تواند تصادفی باشد. نام قهرمان، و نیز نام‌های ‏ژانگ‌بیرشی و ماناشا، به‌روشنی همان ار کؤک‌چؤ، جام‌قیرچی، و ماناس هستند و اؤرمؤن‌بت نیز باید ‏همان آلامان (آلمان ‏Alman‏) بت باشد. دشمنی میان ار کؤک‌چؤ و جام‌قیرچی در داستان قازاخی نیز ‏روایت می‌شود. با وجود پیچیدگی‌ها و اختلاف در جزئیات، روابط میان سه قهرمان بزرگ، یعنی ار ‏کؤک‌شو، ماناشا، و ژانگ‌بیرشی، تا حدود زیادی شبیه روابط میان قهرمانان منظومه‌های ‏قیرغیزی‌ست. در منظومه‌های قیرغیزی نیز ار کؤک‌چؤ از غارتگری‌های همسایگانش – ماناس در یک ‏سو و جام‌قیرچی مقتدر در سوی دیگر – به ستوه می‌آید. اما در داستان قازاخی ار کؤک‌شو مردی ‏جوان است.‏

داستان ار تارغین در زمان زندگی اؤرمؤن‌بت و بنابراین پیش از دوره‌ی ار کؤک‌شو رخ می‌دهد. این ‏داستانی‌ست پر ماجرا. ار تارغین قهرمان قیرغیزی پس از کشتن مردی از قوم خود، پیش نوقای‌ها ‏فرار می‌کند و آن‌جا با دلاوری‌هایی که نشان می‌دهد به مقام رهبری افراد خان می‌رسد. او پس از ‏چندی با معشوقه‌اش، دختر خان، فرار می‌کند و به فرمانروای نوقای اؤرمؤن‌بت می‌پیوندد، قالموق‌ها ‏را تار و مار می‌کند و دختر اؤرمؤن‌بت را به عنوان همسر دوم خود می‌گیرد. داستان ژل‌کیل‌دک حکایت ‏تیره‌روزی‌هایی‌ست که فرمانروای کافری به‌نام تله‌غی ‏Telägäi‏ که خود جادوگر بزرگی‌ست و می‌تواند ‏هوا را تغییر دهد بر سر خانواده‌ی برادر نؤرمون ‏Nörmön‏ (؟ اؤرمؤن) بت می‌آورد. داستان نجات این ‏خانواده و کشته‌شدن تله‌غی به دست قهرمان جوان ژل‌کیل‌دک را نیز این‌جا برایمان می‌گویند. گرچه ‏هسته‌ی داستان را تاخت و تاز و کینه‌جویی خانواده‌ی صدمه‌دیده تشکیل می‌دهد، و گرچه سبک ‏بیان یک‌سر قهرمانی‌ست، اما در پیروزی‌های هر دو طرف، جنگاوری و جادو به یک اندازه نقش دارند.‏

یکی از جالب‌ترین و در عین حال مشکل‌آفرین‌ترین جنبه‌های این داستان‌های قازاخی ارتباط میان ‏بخش‌های نظم و نثر است. بسیاری از بخش‌های به نثر نقش تفسیر و تأویل شعرهای داستان ‏قهرمانی را دارند. در پاره‌ای موارد بخش‌های مربوط در شعر، با تفسیرهای به نثر همپوشانی دارند، ‏برای نمونه در ار کؤک‌شو، صفحه‌ی 116 و در بسیاری از جاهای قیز – ژی‌بک. اما در اغلب موارد ‏بخش منظومی که تصور می‌رود بخش به نثر در تفسیر آن است، حذف می‌شود، برای نمونه در ‏ژل‌کیل‌دک، صفحه‌ی 136. دیگر بخش‌های به نثر مانند دیالوگ‌های ار تارغین صفحه‌ی 115 و 169 ‏به‌کلی با سبک منظومه‌های حماسی ناهمسازاند و به‌روشنی پیداست که درست برای همان ‏جایی که اکنون اشغال کرده‌اند ساخته و پرداخته شده‌اند. از لحاظ این قبیل ویژگی‌های ظاهری، این ‏داستان‌ها به فصل دوازدهم به‌بعد دستان اسکاندیناوی هروارار ‏Hervarar Saga‏ شباهت زیادی ‏دارند،(127) و احتمال می‌رود که همه‌ی متن‌های در دست‌رس یا بر پایه‌ی روایت‌های منظومی ساخته ‏شده‌اند که بخش‌هایی از آن‌ها به دست فراموشی سپرده‌شده، و یا در برابر نفوذ دستان منثور جا ‏خالی کرده‌اند. از سوی دیگر چنین بر می‌آید که بسیاری از سروده‌های موجود در متن دستان‌ها و ‏به‌ویژه شعرهای گفتارگونه، یا به شکل سروده‌های مستقل در جاهای لازم وارد دستان‌ها شده‌اند، و ‏یا این که درست برای همان جا از همان متن سروده شده‌اند. این موضوع به احتمالی در مورد ‏سروده‌های موجود در ار تارغین صفحه‌ی 171 به‌بعد و 180 به‌بعد صدق می‌کند. لازم به تذکر است ‏که سروده‌هایی که به‌نظر می‌رسد از مواد اصیل حماسه بوده‌اند، هم از داستان منظوم و هم از ‏سروده‌های گفتارگونه تشکیل می‌شوند، حال آن‌که سروده‌هایی که به‌نظر می‌رسد یا جداگانه و یا ‏ویژه‌ی جایی سروده شده‌اند که اکنون اشغال کرده‌اند، کم‌وبیش به‌تمامی گفتارگونه‌اند.‏(128)

شکلی از داستان که طبق بررسی ما از ویژگی‌های داستان‌های قازاخی‌ست و از آمیزه‌ی نظم و نثر ‏ساخته شده، و در آن سروده‌های گفتارگونه در میان داستان منثور ظاهر می‌شوند، از ویژگی‌های ‏داستان‌های ترکان کرانه‌های اوب و ایرتیش نیز به‌شمار می‌رود. نمونه‌های آن عبارت‌اند از: قوسی ‏کؤرپؤز ‏Kosy Körpöz، ای‌ده‌گه پی ‏Idägä Pi، توختامیش خان ‏Tokhtamysh Khan، و پسر کور ‏Kur's ‎Son‏. این آخری داستانی به‌نثر و متعلق به ترکان توبول است که تعدادی گفتار به شعر را شامل ‏می‌شود و ویژگی آن در مقایسه با داستان‌های دیگر آن است که هنگامی که آن را به آواز ‏می‌خوانند، نام راوی را نیز ذکر می‌کنند.‏(129) گمان می‌رود که این داستان سرچشمه‌ی خارجی دارد. ‏پیشتر دیدیم که داستان قوسی کؤرپؤز(130) در میان قازاخ‌ها نیز به شکل داستان منظوم یافت ‏می‌شود. در روایت بارابایی تنه‌ی داستان تنها به نثر است، اما گفتارها بیشتر به شعراند، و از ‏آن‌جایی که شعر در داستان قهرمانی به‌کار گرفته شده، به نظر می‌رسد که این رسم معمول در ‏میان ترکان این ناحیه نیز هست.‏

داستان ای‌ده‌گه پی که در میان ترکان بارابا ثبت شده،(131) مربوط است به زندگی و ماجراهای ‏قهرمانی به نام ای‌ده‌گه پی که خود در خدمت توختامیش خان است. توختامیش دشمن او ‏می‌شود، قهرمان ناگزیر از فرار می‌شود، و داستان هم‌چنان که پیش می‌رود ماجراهای سقوط ‏توختامیش به‌دست میرعادل ‏Myradyl‏ پسر ای‌ده‌گه پی، اختلاف میان میرعادل و پدرش، تصاحب تخت ‏توختامیش به‌دست میرعادل، و سرانجام انتقام‌جویی اسماعیل پسر توختامیش را روایت می‌کند. ‏همین داستان با روایتی دیگر در میان ترکان قورداق ‏Kurdak‏ نیز وجود دارد.‏(132)
‏(فصل دوم ادامه دارد)‏
_________________________________
107 ‎ ‎‏- حماسه‌ی کهن و سوگواره‌ی منظوم انگلوساکسون از سده‌ی هشتم میلادی که رویدادهای آن در دانمارک و جنوب سوئد رخ می‌دهد، اما به ‏مقام "حماسه‌ی ملی انگلستان" رسیده‌است. ج.ر.ر تالکین پژوهشگر بزرگ رزمنامه‌ی بئووولف، سه‌گانه‌ی "ارباب حلقه‌ها" را با الهام از آن ‏حماسه نوشته‌است. [مترجم فارسی]‏
108 ‎ ‎‏- عبارت‌های کوتاهی که دو طرف گفت‌وگو در تکمیل، رد، یا تأیید عبارت‌های یکدیگر بر زبان می‌آورند. [مترجم فارسی]‏
109 ‎ - Proben v, 8 f., ll. 63 ff.‎
110 ‎ - Ibid. P. 217, ll. 345 ff.‎
111 ‎ ‎‏- این عبارت ویژه که می‌خواهد نشان دهد کیست که سخن می‌گوید، در بی‌لی‌نی‌های روسی نیز ملاحظه می‌شود.‏
112 ‎ - Proben v, 8, ll. 63 ff.‎
معنای "مؤندو، مؤندو" در متن چادویک نیامده است! [مترجم فارسی]‏
113 ‎ - Proben v, 503, l. 4439.‎
114 ‎ ‎‏- در اصل قونان ‏kunan‏. توضیح در پانویس شماره 85 ص ‏x‏.‏
115 ‎ ‎‏- ‏blue falconer's drum‏ "قوش‌باز" به همین شکل در فارسی به‌کار می‌رفته و منظور از آن شخص مسئول نکهداری و حمل باز ‏شکاری‌ست. [مترجم فارسی]‏
116 ‎ - Proben v, 153, ll. 372 ff.‎
117 ‎ - Proben v, 410, l. 1299.‎
118 ‎ - Kogutei Altaiski Epos, p. 7.‎
119 ‎ - Ibid.‎
120 ‎ - Shkolovsky, In Far North-East Siberia, p. 209.‎
121 ‎ ‎‏- با این حال صفحه ‏x‏ همین نوشته را ببینید.‏
122 ‎ ‎‏- بیستون، نامه‌هایی از استپ‌ها، ص 166 (‏Bateson, Letters from the Steppes‏). نسخه‌ی بیتسون باید یکی از نسخه‌هایی باشد که در ‏سده‌ی نوزدهم در قازان ‏Kazan‏ به خط عربی نوشته شده‌است. نزدیک به پایان آن سده شاعر و دانش‌پژوه نامدار محلی ژوسوپ بک ‏Zhusupbek‏ دو بار روی شکل شفاهی این داستان کار کرد. ترجمه‌ی روسی که از آن سخن گفتم و به لطف پروفسور مینس ‏Minns‏ به دست ‏من رسید، به همت شاعر نامدار قازاخ ساکن سیفوللین ‏Saken Sifullin‏ و از روی متن ژوسوپ بک صورت گرفته‌است. نگاه کنید به پیشگفتار ‏قیز – ژی‌بک، ص 3 به بعد. به علت محدودیت منابعی که در اختیار من است، معیاری برای تعیین نقش ژوسوپ بک در نقل روایت ندارم. با ‏این حال شواهد خفته در متن نسخه‌ی پیش روی من تا حدود زیادی این احتمال را نفی می‌کند، همچنان‌که ویراستاران متن نیز تأکید کرده‌اند ‏‏(همان‌جا)، که در ویژگی‌های اصلی داستان تغییر چشمگیری داده شده‌باشد.‏
123 ‎ - Kyz – Zhibek, loc. Cit.‎
124 ‎ - Vambéry, Das Türkenvolk, pp. 297 f.‎
125 ‎ - Proben III, 112 ff.‎
126 ‎ ‎‏- از رشته منظومه‌های قیرغیزی ماناس (ماناشا) می‌دانیم که ماناس و ار کؤک‌چؤ هر دو مسلمان‌اند.‏
127 ‎ ‎‏- دستان هروارار از سده‌ی سیزدهم میلادی برای ما مانده، اما داستان‌های قدیمی‌تری در بر دارد و از جمله از جنگ میان اسکاندیناوها و ‏هون‌ها در سده‌ی چهارم سخن می‌گوید. ج.ر.ر. تالکین از این دستان در آفریدن و توصیف "سرزمین میانی" در کتاب "ارباب حلقه‌ها" سود ‏برده‌است. نویسنده‌ی کتاب حاضر، خانم چادویک، دستان هروارار را به انگلیسی برگردانده‌است. [مترجم فارسی]‏
128 ‎ ‎‏- در مطالعه‌ی رابطه‌ی میان بخش‌های به نثر و به شعر در این داستان‌ها یا دیگر داستان‌هایی که در این کتاب بررسی خواهیم کرد، اگر ‏اطلاعات بیشتری در مورد بستگی نظم و نثر موجود در روایات گوناگون داستان قهرمانی باستانی که‌سار ‏Kesar‏ پادشاه لینگ ‏Ling‏ داشته‌باشیم، ‏سودمند خواهد بود. این قهرمان در داستان‌های شفاهی به شعر و به نثر در تبت، مغولستان و لاداخ ‏Ladakh‏ ظاهر می‌شود. روایت‌های مغولی ‏و منثور این داستان به شکل مکتوب وجود دارد، اما روایت‌های تبتی متشکل از نظم و نثر تنها به‌صورت شفاهی‌ست. آن‌چه می‌توان شکل ‏‏"کلاسیک" داستان‌های رایج در تبت مرکزی نامید، همانا شکل منظومه‌های قهرمانی‌ست، اما روایتی را که فرانک ‏Francke‏ در لاداخ سفلی ‏ثبت و منتشر کرده امروزه بداها ‏Beda‏ یا گروه خوانندگان و هنرمندان روستایی به شکل شعرهای آمیخته با مقدار زیادی نثر اجرا می‌کنند. ‏همچنین تکه‌های کوچک و ضمنی از همان داستان یا رشته داستان‌ها را نیز که فرانک سرچشمه‌شان را دره‌های پایینی لاداخ می‌داند، به شکل ‏آمیزه‌ای از نظم و نثر می‌سرایند. نگاه کنید به ‏A. H. Francke, Tibetische Hochzeitslieder, p. 1‎، و ‏A History of Western Tibet, ‎p. 53‎، و ‏A. David-Neel and the Lama Yongden, The Superhuman Life of Gesar of Ling‏. همچنین رجوع کنید به روایت ‏منثوری که اشمیت ‏I. J. Schmidt‏ از روی روایت چاپ شده در پکن ویراسته‌است، زیر عنوان ‏Bogda Gesser Chan‏ (سن پترزبورگ ‏‏1836).‏
129 ‎ - Proben IV, 328.‎
130 ‎ - Ibid. pp. 12 ff.‎
131 ‎ - Proben IV, 35 ff.‎
132 ‎ - Ibid. pp. 164 ff.‎

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

26 December 2015

آری، زمان همه چیز را می‌پوساند!‏

بیش از سه سال پیش چیزکی نوشتم درباره‌ی بیرحمی زمان: کوشیدم بگویم که زمان چگونه مرا و ‏ما را و پیرامونمان را می‌پوساند.‏

هفته‌ای پیش تازه‌ترین فیلم جیمزباندی "اسپکتر" را دیدم، در سینمایی با سیستم "آی‌مکس"، یعنی ‏پرده‌ی خیلی بزرگ و صدایی غران و بی‌همتا. این فیلم از ناظران و کارشناسانی بالاترین، و از برخی ‏دیگر پایین‌ترین امتیاز را گرفته‌است. چنین اختلاف رأیی خود شگفت‌انگیز است. من آن را در مقایسه ‏با "اسکای‌فال"، که بسیار پسندیدم، "متوسط" یافتم. اما آن بحث دیگری‌ست. این‌جا می‌خواهم از ‏آیت زیبایی زندگانیم و از یکی از بزرگ‌ترین مونسان تنهایی‌هایم (البته با پوسترش!)، از مونیکا ‏بل‌لوچی، سخن بگویم:‏

دلم به‌درد آمد از دیدن صورتش در این فیلم. آه از نهادم بر آمد: آه از زمان ستمگر! مونیکا این‌جا، ‏هنگام بازی در این فیلم، تنها 51 سال دارد. حال بگذریم از این که من خود در بیست و ‏چندسالگی، سی و چندساله‌ها را پیرمرد و پیرزن می‌دیدم، اما، اکنون، از قله‌ی بالای شصت که ‏نگاه می‌کنم، طفلک مونیکا سنی ندارد که پیرامون چشمان زیبایش این چنین پر چین ‏شده‌است!‏

درباره‌ی بیرحمی زمان، درباره‌ی فیلم دیگری با بازیگری مونیکا بل‌لوچی، درست درباره‌ی آن‌چه ‏گذشت بیرحمانه‌ی زمان بر سر انسان و پیرامونش می‌آورد، آن نوشته‌ی سه سال پیشم را بخوانید.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

13 December 2015

حماسه‌های شفاهی آسیای میانه - 8

سومین منظومه‌ی قیرغیزی که رادلوف به ما عرضه می‌کند مربوط است به ار تؤش‌توک (تؤش‌توک ‏قهرمان).‏(98) ‏ این داستان برای سایر ترکان نیز آشناست. جایی آن را به‌شکل داستانی به نثر نقل ‏می‌کنند (نگاه کنید به بخش‌های بعدی همین کتاب)، و در جاهایی دیگر با نام‌های جیرتوشلوک ‏Jirtüshlük‏(99) ‏ ‏ و یئرتوشتوک ‏Jär-Tüshtük‏ (یا "کسی که در زمین فرو می‌رود")‏(100) ‏ او را می‌شناسند. ‏این داستان نیز مانند داستان جولوی به شکل حماسه ارائه می‌شود، اما سراسر آن شامل ‏زندگانی مردی‌ست که کارها و سرگذشت‌اش بیش از آن‌که مادی و دنیوی باشند، روحانی‌اند و ‏ماجراهای اصلی او در "آن دنیا" و جهان ارواح روی می‌دهند. از این رو، گفت‌وگوی بیشتر درباره‌ی این ‏منظومه را در فصل مربوط به "منظومه‌ها و دستان‌های غیر قهرمانی" پی می‌گیریم. با این‌همه ‏این‌جا می‌توان اشاره کرد که ماجراهای آن‌دنیایی قهرمان از بسیاری لحاظ به ماجراهای قهرمانی ‏معمولی ماناس و جولوی شباهت دارند، و با توجه به اشاره‌هایی که در رشته منظومه‌های ماناس و ‏جولوی به خود این قهرمان و اسب نامدارش چال‌قویروق ‏Chal Kuiruk‏ شده، پیداست که ار تؤش‌توک ‏نیز یکی از چهره‌های شناخته‌شده‌ی داستان‌های قهرمانی‌ست. برای نمونه می‌توانیم از منظومه‌ی ‏بوق‌مورون یاد کنیم(101) ‏ که در آن از رابطه‌ی ار تؤش‌توک با ماناس و آلامان‌بت سخن می‌رود و وصف ‏مسابقه‌ی اسب‌دوانی او با همسر جولوی را می‌شنویم.‏

سه رشته منظومه‌ای که بر رسیدیم همپوشی‌هایی دارند. ار تؤش‌توک همچنان که دیدیم هم در ‏ماناس و هم در منظومه‌ی بلند دیگری که خود قهرمان آن است ظاهر می‌شود. جولوی که خود ‏قهرمان منظومه‌ی جداگانه‌ای‌ست، در ماناس حریف او می‌شود و از نقل قول‌های دیگری نیز ‏همپوشی‌هایی از داستان این دو منظومه آشکار می‌شود.‏(102) ‏ بولوت پسر جولوی، و آق‌سایقال ‏همسر او، در مسابقه‌های بوق‌مورون نیز حضور دارند. قاراچای ِ قالموق دشمن بزرگ جولوی، ضربه‌ی ‏سنگین آلامان‌بت را نیز می‌چشد. قون‌قیربای تحصیلدار مالیاتی چینی رشته منظومه‌های ماناس در ‏جولوی نیز ظاهر می‌شود و اوروم‌خان به او مأموریت می‌دهد که آق‌سایقال را همراهی کند، از گزند ‏قالموق‌ها حفظ کند و به خانه‌اش برساند. گذشته از این‌ها پیداست که قهرمانان دیگری که در سه ‏رشته منظومه‌های مورد بحث ما از آنان نام برده می‌شود، خود کانون رشته داستان‌های دیگری ‏هستند که پیوسته به آن‌ها نیز اشاره‌هایی می‌شود. برای نمونه در وصف ار کوشوی به تکرار ‏می‌شنویم:‏

همان که درهای بسته و مقدس بهشت را گشود،
همان که درهای بسته‌ی بازارها را گشود.‏(103)

از این رو شکی نیست که ار کوشوی افتخار آوردن اسلام به میان نوقای‌ها را داشته و نیز خود ‏قهرمان منظومه یا رشته‌ای از منظومه‌ها بوده‌است. در واقع نیز او خود فهرستی از ماجراهایی که در ‏آن‌ها شرکت داشته ارائه می‌دهد، و از مطالب اشاره‌گونه‌ای که درباره‌ی او نقل می‌شود، پیداست ‏که از شنوندگان انتظار می‌رود که با داستان‌های مورد اشاره آشنایی داشته‌باشند.‏

همچنین در منظومه‌های قیرغیزی به فراوانی به جام‌قیرچی فرمانروای نوقای اشاره می‌شود(104) ‏ که ‏حوزه‌ی نفوذش همواره برای ار کؤک‌چؤ خطرناک است، و ماناس نیز او را حریف هم‌پای خود ‏می‌شمارد. از این رو شکی نیست که او نیز از قهرمانان منظومه‌های قیرغیزی‌ست و او را همچون ‏قهرمانی مستقل ارج می‌نهند. در بخش‌های آینده خواهیم دید که رویارویی‌ها و نبردهای جام‌قیرچی ‏و ار کؤک‌چؤ مضمون پاره‌ای از منظومه‌های قهرمانی قازاخی را نیز تشکیل می‌دهد.‏

رشته منظومه‌های قیرغیزی به‌طور کلی مضامین خود را یک‌راست از زندگی بر می‌دارند. این‌جا ‏زندگانی و ماجراهای مردان و زنان قهرمان با صحنه‌آرایی طبیعی تصویر می‌شود و اگر مقداری اغراق ‏یا ستایش‌های شاعرانه، و آن‌چه را که سبک قهرمانی می‌نامیم مجاز بشماریم، کارها و عادت‌های ‏آنان را اغلب با واقع‌گرایی ساده‌ای توصیف می‌کنند. توانایی‌ها و نیروی بدنی آنان آدمی‌وار است. ‏سفرهای آنان، بر خلاف سفرهای مردان و زنان قهرمان منظومه‌های آباکان و استپ‌های پیرامون که ‏دیر تر به آن می‌رسیم، به حوزه زمین محدود می‌شود و آنان را بیش از آن‌چه از مردان بزرگ و ‏اسب‌های عالی انتظار می‌رود از سرزمینشان دور نمی‌کند. شخصیت‌پردازی‌‌های موجود در ‏منظومه‌ها به یک اندازه متقاعدکننده است، با این همه همچنان که شایسته‌ی بهترین منظومه‌های ‏حماسی‌ست، ظرافت و لطافت در آن‌ها نیست. شخصیت‌ها به‌طور طبیعی معرفی می‌شوند، ‏بخشی به‌کمک نقل جزئیات فراوان، و بخشی به نیروی انتخاب و سلیقه‌ی خطاناپذیر راوی. برای ‏دادن نمونه‌ای از توصیفی موجز که در مورد یک شخصیت فرعی داستان به‌کار می‌رود، گوشه‌ای از ‏یک منظومه را نقل می‌کنیم که در آن آق‌ارکچ ‏Ak Erkäch‏ همسر ار کؤک‌چو فرمانروای اویغور، ‏قهرمان قالموق آلامان‌بت را می‌بیند که سوار بر اسب به‌سوی خانه‌ی آنان روان است، و سخت به ‏بزک‌دوزک و آماده شدن برای دیدار با او می‌پردازد:‏

آق‌ارکچ، زیبای پاکزاد،
تاج پر زرق‌وبرق و آراسته‌اش را
بر سر نهاد،
فرقش را از راست گشود،
و گیسوانش را در راست آراست؛
فرقش را از چپ گشود،
و گیسوانش را در چپ آراست.‏
گیسوبند طلائیش را
بر انتهای ماه راست کرد،
گیسوبند نقره‌ایش را
بر انتهای خورشید راست کرد؛(105)
چون سگی ملوس یک‌وری خرامید،
چون سگی ملوس نالید
دندان‌هایش را به لبخندی نمایاند،
با نفس‌اش عطری پراکند،
چون بره‌ای کوچک جست‌وخیز کرد،
حلقه‌های زلفش بر شانه‌هایش ریخت.‏
آق‌ارکچ، دختر شاهزاده،
از در درآمد،
و قهرمانش آلامان‌بت را
در راه پیشواز کرد.‏(106)

با این توصیف، تجسم این زن سبکسر و احساساتی برای ما دشوار نیست، و آماده می‌شویم برای ‏فتنه‌ای که در پی می‌آید، و کدورتی که میان شوهر پا به سن گذاشته‌ی آق‌ارکچ و قهرمان جوان و ‏زن‌نواز قالموق پیش می‌آید.‏

به نظر می‌رسد که در این رشته از منظومه‌ها، همچنان که در بی‌لی‌نی‌های روسی، هیچ قاعده‌ی ‏مشخص یا سنت جاافتاده‌ای برای محدود کردن رویدادهایی که در یک منظومه روایت می‌شوند وجود ‏ندارد. منظومه‌ی زایش ماناس کم‌وبیش در همان چارچوبی می‌ماند که عنوان آن حکایت می‌کند. ‏منظومه‌ی تغییر دین آلامان‌بت، رانده شدن او از اردوی ار کؤک‌چؤ و پیوستن او به ماناس، همگی ‏زنجیره‌ی کاملی از حوادث را تشکیل می‌دهند. اما از سوی دیگر رویدادهای منظومه‌ی سوم، یعنی ‏نبرد میان ماناس و ار کؤک‌چؤ، و دیگر رویدادها، در روایتی که به ما رسیده، بسیار بی انسجام در کنار ‏هم آمده‌اند. به نظر می‌رسد که برخی از رویدادها حذف شده‌اند یا برخی رویدادها از منظومه‌های ‏دیگر به‌وام گرفته شده‌اند، بی آن‌که با این منظومه تطبیق داده شوند. پیداست که خواننده‌ی ‏دوره‌گرد قیرغیز نیز مانند بی‌لی‌نی‌گوی روس رویدادها را مناسب حال خود و مناسب مزاج ‏شنوندگانش از میان گنجینه‌ی غنی آن‌چه در ذهن دارد دستچین می‌کند، و می‌خواند، و این کار ‏بستگی کامل دارد به درجه‌ی استعداد و بازآفرینی گوناگون نقالان و میزان موفقیت هر یک بسته به ‏حال و حوصله‌ی او در آن لحظه.‏

از این شرح مختصر درباره‌ی منظومه‌ها، ملاحظه می‌شود که رشته‌ی ماناس مجموعه‌ای‌ست از ‏منظومه‌های قهرمانی جداگانه که هر کدام مربوط است به سرگذشت یک قهرمان یا گروه‌های ‏گوناگون قهرمانان. این ساختار در منظومه‌های ترکان آباکان نیز وجود دارد، اما تفاوتی در این میان ‏هست. منظومه‌های آباکان به‌کلی یا تا حدود زیادی مستقل از هم‌اند، اما وجه مشخص ‏منظومه‌های قیرغیزی آن است که شخصیت‌های یک منظومه در منظومه‌های دیگر نیز ظاهر ‏می‌شوند. اینان همگی هم‌عصراند و بیشترشان، اگر نگوییم همه‌شان، یکدیگر را می‌شناسند. ‏کم‌وبیش همه‌ی قهرمانان رشته‌ی ماناس در بیشتر منظومه‌ها ظاهر می‌شوند، منتها با درجه‌ی ‏اهمیت گوناگون. رشته منظومه‌های ماناس در واقع تصویری‌ست از زندگی و فعالیت‌های بزرگ‌ترین ‏قهرمانان شاخه‌ای از نوقای‌ها در دوره‌ای معین از تاریخ.‏

با در نظر گرفتن همپوشی‌هایی که از نظر شرکت شخصیت‌ها در منظومه‌ها وجود دارد و در بالا از آن ‏سخن رفت، ممکن است انتظار رود که منظومه‌های جولوی و ار تؤش‌توک باید به همان میزان در ‏رشته منظومه‌های ماناس راه یافته‌باشند که در منظومه‌ی "بوق‌مورون و پسرانش" راه یافته‌اند. اما ‏این انتظار بی‌جاییست. گرچه ار تؤش‌توک در منظومه‌ی بوق‌مورون ظاهر می‌شود، اما نقش او اندک ‏است، و گرچه ماناس در منظومه‌ی جولوی خودی نشان می‌دهد، اما به‌خوبی آشکار است که برای ‏صحنه‌آرایی آن لحظه‌ی خواننده‌ی دوره‌گرد، جولوی چهره‌ای جالب‌تر و مهم‌تر است و قهرمان او در آن ‏لحظه هموست، حال آن‌که ماناس با آن‌همه دبدبه و کبکبه این‌جا تنها میهمانی موقتی‌ست که بر ‏مدار جهان جولوی می‌چرخد. منظومه‌های قیرغیزی در واقع جایی میان منظومه‌های آباکان، که ‏هم‌چنان که گفتیم همه مستقل از هم‌اند، از یک سو، و بی‌لی‌نی‌های روسی از سوی دیگر قرار ‏دارند. هر یک از بی‌لی‌نی‌های روسی در وصف ماجراهای قهرمان جداگانه‌ای هستند و تنها عاملی ‏که آن‌ها را به هم می‌پیوندد چهره‌ی مرکزی اما خونسرد و بی خاصیت شاهزاده ولادیمیر ‏Prince ‎Vladimir‏ است. در منظومه‌های ماناس چهره‌ی کانونی به هیچ وجه خونسرد و بی خاصیت نیست. ‏در پاره‌ای موارد او خود چهره‌ی کانونی و بسیار فعال است، اما در برخی دیگر از منظومه‌ها فعال‌ترین ‏قهرمانان بستگان او، دوستانش، یا پیروانش هستند و مهم‌ترین کارها را همیشه خود قهرمان به ‏انجام نمی‌رساند.‏

به نظر می‌رسد که در منظومه‌های ماناس "دایره"ای طی می‌شود. یک سرکرده‌ی جزء قبیله‌ی ‏ساری – نوقای در حال به‌دست آوردن اعتباری ادبی‌ست، و این خود اضافه بر نفوذ سیاسی یا ‏نظامی‌ست که او شاید در عمل به آن دست یافته‌است. این اعتبار ادبی را ماناس بی‌گمان مدیون ‏نقالان قیرغیزی‌ست. دیدیم که نقالان برای گرویدن آلامان‌بت برادر هم‌قسم ماناس به دین اسلام و ‏هواخواهی ار کؤک‌چؤ و ار کوشوی از اسلام اهمیت بسیاری قائل‌اند. بنابراین تردیدی نیست که ‏نفوذ اسلام در رشته‌ی منظومه‌ها هر چند سطحی و متأخر است، با این حال نیرومند است و ‏احتمال زیادی دارد که به برکت نفوذ نقالان مسلمان است که ماناس چنین اعتباری کسب کرده و ‏مجموعه‌ی منظومه‌ها چنین انسجامی یافته‌است. دقیق‌تر بگوییم: به نظر می‌رسد و احتمال دارد که ‏این رهبران با گرویدن به اسلام پشتیبانی سیاسی ترکستان روسیه را تا حدودی به خود جلب ‏کرده‌باشند و همین پشتیبانی مایه‌ی کسب ثروت و اعتباری فراتر از همسایگانشان شده‌است. این ‏به نوبه‌ی خود بهترین راهی بوده که نقالان حرفه‌ای را علاقمند و ستایشگر آنان می‌کرده‌است.‏
‏(فصل دوم ادامه دارد)‏
____________________________________
98 ‎ ‎‏- ار ‏Er‏ یا ‏Är‏ به‌ترکی یعنی مرد، دلاور، قهرمان. در گفت‌وگوی روزمره آن را به‌معنای شوهر به‌کار می‌برند [مترجم فارسی].‏
99 ‎ - Proben iv, 443; cf. V, xii.‎
100 ‎ - Ibid. v, xiv.‎
101 ‎ - Ibid. Pp. 162, ll. 698 ff.; 169, ll. 925 ff.; 173, ll. 1034 ff.; 514, ll. 4821 ff.; etc.‎
102 ‎ - See e.g. Proben v, 51, ll. 1501 f.; ibid. p. 146, ll. 139 ff.; p. 167, ll. 841 ff.‎
103 ‎ - Cf. E.g. ibid. P. 18, ll. 394 ff.; p. 142, ll. 27 ff.‎
104 ‎ - E.g. ibid. P. 75.‎
105 ‎ ‎‏- این‌ها به احتمالی تزئینات فلزی به شکل خورشید و هلال ماه و غیره هستند که زنان بر سر می‌نهاده‌اند.‏
106 ‎ - Proben v, 38, ll. 1023 ff.‎

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

06 December 2015

سیبلیوس - 150‏

هشتم دسامبر امسال، 2015، یکصدوپنجاهمین زادروز آهنگساز بزرگ فنلاندی ژان سیبلیوس ‏‏(1957 – 1865) Jean Sibelius است. نخستین بار در 12 – 13 سالگی با یکی از آثار او آشنا شدم، بی آن‌که نام ‏اثر یا نام آهنگساز را بدانم. در آن هنگام آن را در رادیوی ایران به عنوان موسیقی آغازین (آرم برنامه) ‏و موسیقی متن نمایشنامه‌ی رادیویی "کارآگاه جانی‌دالر" به‌کار می‌بردند. نزدیک 10 سال دیرتر ‏کشف کردم که آن اثر "فینلاندیا" نام دارد.‏

فینلاندیا در سال 1899 و برای اجرا در یک نمایش اعتراضی بر ضد فشار و سانسور حاکمیت ‏روسیه‌ی تزاری در فنلاند سروده شد و شنوندگان را بسیار به هیجان آورد. اما در طول تاریخ بیش از ‏صد ساله‌ی این اثر، آن را در روایت‌های گوناگون و برای بهره‌برداری‌های گوناگون، از چپ و راست، ‏به‌کار برده‌اند: به عنوان موسیقی دلتنگی فنلاندی‌های مهاجر در امریکا، با روایتی کمونیستی در ‏دهه‌ی 1920، موسیقی فراماسون‌ها در دهه‌ی 1930، تا موسیقی متن فیلم معروف "سرباز گمنام" ‏که هر سال در روز استقلال فنلاند نشانش می‌دهند. این موسیقی در فیلم «جان‌سخت 2» ‏Die ‎Hard 2‎‏ با بازیگری بروس ویلیس نیز به‌کار رفته‌است. جون‌بائز خواننده‌ی معروف و آزادی‌خواه امریکایی ‏نیز آوازی روی ملودی فینلاندیا اجرا کرده‌است. از سوی دیگر گفته می‌شود که گؤبلز رئیس دستگاه ‏تبلیغات هیتلر نیز موسیقی سیبلیوس را دوست می‌داشت. با این حال گاه صحبت از آن است که ‏‏"فینلاندیا" را سرود ملی فنلاند اعلام کنند.‏

سیبلیوس خود درگیر تناقض زبانی بود: او از سوئدی‌های فنلاند بود و زبان مادریش سوئدی بود اما ‏دل به دختری فنلاندی از خانواده‌ای اشرافی سپرد و سرانجام با او همسری کرد. می‌گویند که برای ‏به‌دست آوردن دل پدر این دختر بود که سیبلیوس آثاری "ملی" در مایه‌های تاریخ و فولکلور فنلاند ‏آفرید، اما همواره می‌گفت که علاقه‌ای به سیاست ندارد.‏

قهرمان ملی بودن در کشوری نوبیناد باری سنگین بر دوش سیبلیوس می‌نهاد. احساس می‌کرد که ‏از همه سو در فشار است تا آثاری بزرگ بیافریند، و این موضوع رنجش می‌داد. او در امریکا بیش از ‏هر جای دیگر محبوبیت داشت و پیوسته از آن‌جا نامه‌هایی دریافت می‌کرد که آثار تازه‌ای از او ‏می‌خواستند.‏

او منزوی بود، بیماری لرزش دست داشت، و گفته‌است که تنها پس از نوشیدن نیم بطری شامپاین ‏لرزش دستانش از میان می‌رفت و می‌توانست ارکستر را رهبری کند. اما او الکلی نبود و مدت‌های ‏طولانی بی نوشیدن قطره‌ای مشروب کار می‌کرد. او بیش از نود سال زیست.‏

از او هفت سنفونی باقیست که چهارتای نخست معروفیت بیشتری دارند. می‌گویند که او سنفونی ‏هشتم را هم نوشته‌بود، اما نسخه‌ی دستنویس آن را به شعله‌های آتش سپرد. تنها کنسرتو ‏ویولون او بی‌همتا و بی‌نهایت زیباست.‏

او در سرودن آثارش از طبیعت و اقلیم فنلاند الهام می‌گرفت. الکس راس ‏Alex Ross‏ نویسنده‌ی یکی ‏از بهترین کتاب‌های معرفی موسیقی به‌نام «و باقی سروصداست» ‏The rest is noise‏ می‌گوید که ‏قدم زدن در جنگل پیرامون خانه‌ی ژان سیبلیوس و همسرش را که بیرون شهر هلسینکی قرار دارد و ‏اکنون موزه‌اش کرده‌اند هرگز فراموش نمی‌کند: «ناگهان احساس کردم که می‌فهمم موسیقی او از ‏کجا سرچشمه می‌گیرد.»‏

هشت سال پیش به مناسبت پنجاهمین سالمرگ سیبلیوس نیز چند سطری درباره‌ی او و برخی از ‏آثارش نوشتم. در این نشانی بخوانیدش، و شنیدن این آثار را توصیه می‌کنم:‏

فینلاندیا: ‏https://youtu.be/qOSaT6U4e-8
کنسرتو ویولون: ‏https://youtu.be/_T5fctRsBLY
والس غم‌انگیر: ‏https://youtu.be/q6wGEap3lHs
قوی توئونلا: ‏https://youtu.be/iINN3h3JCrI
سنفونی‌های چهارگانه: 1، 2 (آه که من چه‌قدر بخش دوم آن را دوست دارم – از دقیقه 10:53)، 3، ‏‏4
آواز جون بائز با ملودی فینلاندیا: ‏https://youtu.be/tBXy6TIun9k

عکس سیبلیوس کار پرتره‌ساز بزرگ جهان یوسوف کارش ‏Yusuf Karsh‏ است. با کلیک بزرگش کنید.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

29 November 2015

برخورد نزدیک از نوع اول!‏

عکس تزئینی‌ست و افراد موجود در آن
ربطی به موضوع این نوشته ندارند.‏
فیلم کلاسیک علمی – تخیلی «برخورد نزدیک از نوع سوم»‏ ‎ Close Encounters of the Third Kind ساخته‌ی اسپیلبرگ را خیلی‌ها دیده‌اند. من خیلی وقت پیش داستانکی نوشتم با نام «برخورد ‏نزدیک از نوع اس‌ام‌اس» که در وبلاگم و نیز در کتاب "قطران در عسل" هست و برخی از دوستانم با مهر بسیار آن را می‌پسندند. اکنون می‌خواهم ‏داستان برخورد نزدیک از نوع اول را نقل کنم.‏

هفته‌ی پیش که برای کتابخوانی به شهر کلن آلمان رفته بودم، در آخرین روز سفرم زوجی بسیار ‏عزیز از دوستان که در پذیرایی از من سنگ تمام گذاشتند، نیمروز سخن از ناهار گفتند. گویا فلان ‏رستوران ایرانی شهر کلن در آن نیمروز یکشنیه شلوغ بود و جای پارکینگ هم نداشت، پس بر این ‏قرار آمدند و آمدیم که برویم به یک رستوران ایرانی دیگر که کمی دورتر از مرکز شهر است، و گویا جای ‏پارکینگ هم دارد.‏

رفتیم. وارد رستوران شدیم، و ناگهان با سالنی پر از جمعیت و پر از دود کباب، و با خدمتکارانی که ‏عرق‌ریزان به هر سو می‌دویدند روبه‌رو شدیم. عجب! چرا امروز این‌جا این‌قدر شلوغ است؟ این میز، ‏آن میز، کجا بنشینیم؟ - و سرانجام میزی خالی را انتخاب کردیم و نشستیم.‏

خانم خدمتکاری که از کنارمان می‌گذشت، گفت:‏
‏- خوش آمدید! بفرمایید بنشینید! البته نیم‌ساعتی طول می‌کشد که ما به "این‌ها" برسیم و بعد از ‏شما پذیرایی کنیم!‏

‏"این‌ها"؟ "دوزاری"مان نیافتاد، و نشستیم. اما هنوز صورت غذا و آب برایمان نیاورده‌بودند که چشمتان ‏روز بد نبیند، ناگهان از یک گوشه‌ی کیپ نشسته‌ی رستوران صدایی بلندگو-وار و گوشخراش به هوا ‏برخاست:‏

‏- جون تو، نفسش بالا نمیاد!‏

ما به هم نگاه کردیم، و چیزی دستگیرمان نشد. سی ثانیه بعد صدای گوش‌خراش بلندگوی انسانی ‏تکرار شد:‏

‏- ناز نفست اصغری! بگو تا تیکه پاره‌اش کنم!‏

همه‌ی مهمانان رستوران با نگاه‌هایی ترس‌خورده یکدیگر را نگاه می‌کردند. فضای عجیبی بود. خانم ‏همراهمان پرسان گفت:‏

‏- دارند فیلم می‌گیرند؟

به‌راستی هم، از ذهن ما گذشت که شاید این‌جا در فضای این رستوران چلوکبابی شهر کلن گروهی ‏دارند فیلمی تهیه می‌کنند. اما هیچ نشانی از فیلم‌بردار و دوربین فیلم‌برداری و دستیاران ریز و درشت ‏نبود. پس این چه ماجرایی‌ست؟ جریان چیست؟ کمی بعد فریاد گوشخراش بعدی به هوا رفت:‏

‏- تو نمیری، حریف نمی‌بینم این وسط!‏

ما تصمیمان را گرفتیم: برخیزیم و برویم به یک رستوران دیگر! برخاستیم، دست بردیم و کت و ‏بارانی‌مان را برداشتیم، اما سه تن از خدمتکاران رستوران گویی چشم خوابانده بودند و این لحظه را ‏می‌پاییدند، خود را رساندند و بر ما آویختند:‏

‏- آقا، خانم، نه، شما رو به‌خدا نروید! شما مشتری ما هستید! خواهش می‌کنیم بنشینید! ببخشید! ‏ما ساکتشان می‌کنیم! نروید! شما را به‌خدا نروید!‏

دست و بازویمان را گرفته‌بودند، بر ما آویخته‌بودند، حسابی التماس می‌کردند. ای بابا! جریان ‏چیست؟ این‌ها کیستند؟ چه کنیم؟

دلمان به حال خدمتکاران سوخت، و نشستیم. خانم خدمتکاری بریده – بریده و نامفهوم در گوشمان ‏زمزمه کرد که از هنگامی که این گروه وارد رستوران شده‌اند و دو نفر از آن‌ها با هم دعوایشان شده ‏و عربده‌کشی‌ها شروع شده، او دست‌هایش دارد می‌لرزد، و خیلی خوشحال است از این‌که ما وارد ‏شده‌ایم و شاید آن‌ها به احترام ما خفقان بگیرند. اما... آخر... خب، این‌ها کیستند؟ خانم خدمتکار ‏بریده‌- بریده و به‌نجوا می‌گوید:‏

‏- خب، می‌دانید، آن‌جا، توی مملکت همه جور محدودیت هست، و این طفلک‌ها بیرون که می‌آیند، ‏یک ذره که مشروب می‌خورند، بدمستی می‌کنند!‏

کم‌کم دستگیرمان شد که "این‌ها" یک گروه گردشگر ایرانی‌اند که یک تور مسافرتی گرفته‌اند و ‏آمده‌اند. از قضا راننده و کمک راننده‌ی اتوبوس این تور آلمانی هستند، در پاسخ خواست مسافران، ‏راننده و کمکش آنان را به این رستوران چلوکبابی ایرانی آورده‌اند، و اینک، خودشان، آن گوشه ‏نشسته‌اند، دارند چیزی می‌خورند و ترسان و لرزان این عربده‌جویی‌ها را تماشا می‌کنند. گویا ‏گروهی یزدی و گروهی اصفهانی مسافران این توراند و در طول راه با هم دعوایشان شده. این‌جا یزدی‌ها ‏دارند نفس‌کش می‌طلبند. کارکنان رستوران طرف دیگر دعوا را برده‌اند و جایی نشانده‌اند که این ‏جاهل عربده‌کش نبیندش، و او دارد با عربده‌هایش صدایش را به او می‌رساند.‏

عجب! مرا باش که خیال می‌کردم جاهل و جاهل‌بازی در آن‌سوی انقلاب 57 جا مانده‌است! چه ‏خیال خامی!‏

خدمتکاران رستوران تازه ما را قانع کرده‌اند که بنشینیم، که مردی که او را "آقای مهندس" می‌نامند، ‏از میز آن بلندگوی جاهل بر می‌خیزد و به‌سوی میز ما می‌آید. او می‌آید و با کمال شرمندگی از ما ‏سه نفر عذرخواهی می‌کند و ابراز شرمندگی می‌کند از رفتار غیرمتمدنانه‌ی همسفر و ‏هم‌میزی‌شان. چاره چیست! باشد آقا، عیبی ندارد، حالا این دفعه هم برای گل روی شما "آقای ‏مهندس"!‏

دو دقیقه بعد بلندگوی جاهل می‌آید سر میز کنار میز ما، و با لحنی مستانه شروع می‌کند به تعریف ماجرای دعوا به ‏همسفران اتوبوسش که بر گرد آن میز نشسته‌اند:‏

‏- این خواهر ک... اصصن جرئت داره نفس بکشه؟ ک... ننه‌اش خندیده! بهش گفتم ک...ک... زن‌ ‏ج...! جرئت داری پاتو از اتوبوس بذار بیرون! می‌بینین رفته اون پشت مثث موش تو سولاخ قایم ‏شده؟

همسر دوستم نگاهش را می‌دزدد. و ناگهان صدای ضربه‌ی شدیدی از آن میز بلند می‌شود. خیال ‏می‌کنم که بلندگوی جاهل چاقوی ضامن‌دارش را در آورده و کوبیده روی میز، اما نه، او گویا از شدت ‏هیجان زده و لیوان دوغی را واژگون کرده‌است.‏

دندان روی جگر می‌گذاریم. می‌نشینیم، کباب زیادی برشته‌ی تیپیک ایرانی را می‌خوریم. ‏رستوران‌های ایرانی اغلب بلد نیستند که کباب را نباید آن‌قدر برشته کنند که به تفاله‌ی گوشت ‏تبدیل شود. تازه، به‌جای ماهی قزل‌آلا برای همسر دوستم تکه‌هایی از ماهی لاکس از ‏بسته‌بندی‌های خیلی ارزان فروشگاه "آلدی" آورده‌اند و کلی باید جر و بحث کرد تا ببرند و عوضش ‏کنند.‏

ما هنوز نشسته‌ایم که اتوبوس و مسافرانش عزم سفر می‌کنند، اما ناگهان یکی دیگر از مسافران با ‏صدای آواز یکی از این خواننده‌های مرد ایرانی که خیانت پیشه کرده و آوازهای زنان خواننده‌ی پیش ‏از انقلاب، چون مرضیه و دلکش و غیره، را مردانه می‌خواند، همصدا می‌شود و وسط رستوران ‏آوازش را ول می‌دهد، و همسفران غریو "ناز نفست" سر می‌دهند...‏

خلاصه... برخوردی بود از "نوع اول" با هم میهنان سابق و لاحق. من در اصل تفریح کردم و ‏سپاسگزار بودم و هستم از میزبانان عزیزم که امکان این برخورد را برایم فراهم آوردند. اما می‌دانم ‏که آن‌دو در رنج بودند، هر چه هم که من گفتم.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏