tag:blogger.com,1999:blog-5148843816921932622.post4245557541671863377..comments2024-03-13T14:06:09.001+01:00Comments on I don't know... چه میدانم...: حماسهی انسان کاشفShivahttp://www.blogger.com/profile/13664048216510049851noreply@blogger.comBlogger2125tag:blogger.com,1999:blog-5148843816921932622.post-81829261428202342342007-11-18T22:41:00.000+01:002007-11-18T22:41:00.000+01:00شاهرخ عزیزمممنون از حاشیهای که به نوشتهام نوشتی....شاهرخ عزیزم<BR/>ممنون از حاشیهای که به نوشتهام نوشتی.<BR/>بحث من علت پیروزی این یا شکست آنیکی نبود و از همین رو وارد جزئیات نشدم. پرسش من دربارهی چرائی انتخاب و رفتار انسانها بود و خواستم نشان دهم که هم همراهان اسکات و هم اعضای تیم امروزی بر پایهی انتخابشان حتی تا ناتوانی (و مرگ) بر اثر تغذیهی بد پیش رفتند. تهیهکنندهی برنامهی مسابقهی امروزی، تیم بریتانیا را درست به همین علت از ادامهی مسابقه باز داشت.<BR/>اما دربارهی علت شکست و نابودی اسکات تا حدودی حق با توست. او تراکتور و پونی را برای کشیدن سورتمهها انتخاب کردهبود. تراکتورها خیلی زود در سرما از کار افتادند، و پونیها هم نتوانستند از عهدهی بورانها برآیند. به این شکل او در مسابقه عقب افتاد، و بعد بدشانسی آورد: یک خانم پروفسور دانشگاه ییل ثابت کرده که زمستان آن سال در قطب جنوب هم زودرس بود و هم شدیدترین زمستان تاریخ بود! در راه بازگشت، افراد اسکات در اثر تغذیهی بد آنقدر نحیف شدهبودند، بهویژه درشتهیکلترینها که نیروی اصلی کشیدن سورتمهها بودند، که در آن سرما و بوران تاریخی از پا افتادند و نتوانستند تیم را تا محل بعدی ذخیرهی غذا برسانند.<BR/>آموندسن در نیمهراه رفتن به قطب نیمی از سگها را کشت و گوشت تازه به باقی سگان و افراد تیم رساند. باقی گوشت سگان را در برفها دفن کردند و در راه بازگشت از آن تغذیه کردند. کارشناسانی که در طول فیلم مستند شرکت داشتند، نظر دادند که اسکات در سفرهای پیشین از سگ برای راندن سورتمهها استفاده کردهبود، اما در مجموع این کار و کشتن و خوردن سگان را دوست نداشت – به این شکل یک مشکل فرهنگی هم بر مشکلات او افزوده شدهبود.<BR/>و اکنون اگر برگردیم به پرسش من، که چرا انسان دست به این کارها میزند، میتوانم برایت فاش کنم که همین امروز با چند تن از دوستان (البته ایرانی! بعد از بیست سال زندگی در این دیار هنوز با هیچ آدم سوئدی رفتوآمدی ندارم) به یک پیادهروی طولانی در جنگل رفتیم: از ساعت ده صبح تا چهار بعد از ظهر (یعنی تاریکی مطلق) توی جنگلهای انبوه برفپوش، سنگلاخ و باتلاقی راه رفتیم. توی جنگل وقتی که برف روی زمین هست، پاها مدام به چپ و راست و عقب و جلو میلغزند و همهی ماهیچههای پاها باید مدام در فعالیت باشند. خلاصه آنکه من با پاهایی بهشدت دردناک و نیمهفلج به خانه رسیدم و نیم ساعت وان داغ هم چارهی درد نبود! در طول راه باز همین پرسش توی ذهنم میچرخید و هنوز پاسخی برایش ندارم: چرا رفتم؟ چرا ننشستم بهجای آن یک فیلم کارتون تماشا کنم؟! چه میدانم! قرار گذاشتیم که سه هفته بعد تکهی دیگری از مسیر را بپیمائیم. و من میدانم که باز خواهم رفت، و باز با پاهای دردناک باز خواهم گشت! چرا؟<BR/>راستی، دوستم نوشته که تو در برنامهی دیروز شرکت نداشتی. چرا؟ شاید تو پاسخی برای پرسش من داری؟Shivahttps://www.blogger.com/profile/13664048216510049851noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5148843816921932622.post-72872612544170070292007-11-17T15:42:00.000+01:002007-11-17T15:42:00.000+01:00شيوا جانهميشه فكر ميكردم علت شكست گروه اسكات در مس...شيوا جان<BR/>هميشه فكر ميكردم علت شكست گروه اسكات در مسابقه رسيدن به قطب جنوب انتخاب نادرست آنها در نيروي كشش سورتمه ها بوده كه اسبهاي پاني را انتخاب كرده بودند در حالي كه بهترين وسيله در سرما و بوران قطب جنوب آن چيزي بود كه گروه آموندسن استفاده كرده بودند يعني سگهاي سورتمه.حتي يكي از دلايل انتخاب افسر سوار نظام لارنس ئوتس هم آشنايي كامل او از رفتار اسبها بود در هر حال در شرحي كه بر اين ماجرا نوشته بوديد چيزي در مورد اسبهاي پاني نديدمShahrokh Farahmandradhttps://www.blogger.com/profile/18034828932729488375noreply@blogger.com