tag:blogger.com,1999:blog-5148843816921932622.post2145310777208070013..comments2024-03-13T14:06:09.001+01:00Comments on I don't know... چه میدانم...: داستان یک عکسShivahttp://www.blogger.com/profile/13664048216510049851noreply@blogger.comBlogger3125tag:blogger.com,1999:blog-5148843816921932622.post-64971343554773004952011-05-23T16:42:50.694+02:002011-05-23T16:42:50.694+02:00قطعا حق با شماست. خود من هم کمی تردید داشتم که این...قطعا حق با شماست. خود من هم کمی تردید داشتم که این مراسم دانشگاه تهران بود یا دانشگاه صنعتی. ممنون از توضیح، ولی من در هر دو مراسم بودم و آذرخش می فروختم<br /><br />;)<br /><br />پدرم پیش از پیروزی انقلاب مرا به سر خاک دکتر ارانی هم برد. آن طور که یادم هست جمعیت کوچکی جمع شده بود و عده ای هم آمدند مراسم را به هم زدند و همه را پراکنده کردند. تنش ها از همان موقع رفته رفته آشکار می شد<br /><br />ممحمد اnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5148843816921932622.post-87192481555138472272011-05-22T19:04:37.346+02:002011-05-22T19:04:37.346+02:00محمد گرامی، کیانوری در این میتینگ شرکت نداشت. به گ...محمد گرامی، کیانوری در این میتینگ شرکت نداشت. به گمانم منظور شما مراسم سالگرد ارانیست که در 14 بهمن 1358 در سالن ورزش دانشگاه صنعتی برگزار شد و آن جا بود که کیانوری آن حرف را زد. من مسئول بلندگوها و صدای آن مراسم بودم.<br />http://iran-archive.com/hezbe_toode/nameye_mardom/saale_1/159.pdfShivahttps://www.blogger.com/profile/13664048216510049851noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5148843816921932622.post-45659332308865795032011-05-22T18:33:30.214+02:002011-05-22T18:33:30.214+02:00من آن روز در چمن دانشگاه آذرخش می فروختم. چند خاطر...من آن روز در چمن دانشگاه آذرخش می فروختم. چند خاطره به یاد دارم. یکی این که مادر حکمت جو چند بار به جلوی تریبون آمد و مردم برایش دست زدند و آخر سر عمویی آمد و او را به کناری کشید. دیگر این که کیانوری صحبتش را با این حرف شروع کرد که سخنرانی کردن بعد از طبری خیلی جرات می خواهد و امروز او فهمید که چه آدم شجاعی است. و آخر سر هم این که وقتی کیانوری خم شد که نوشته اش را درست کند، مردم فکر کردند او دارد در مقابل جمعیت تعظیم می کند و همه یکباره برایش دست زدند. فضای احساساتی عجیبی بود. فضای ایمان و اعتماد کودکانه. ممحمد اnoreply@blogger.com