Showing posts with label Politik. Show all posts
Showing posts with label Politik. Show all posts

08 November 2015

Massavlyssning -‏ شنود همگانی

‎– Det handlar inte om att man inte har något att dölja, det handlar om att vi har något att förlora om ‎vi hela tiden är övervakade. Det mänskliga, det som formar oss och gör att vi kan tänka och ‎utvecklas, det som formar oss som individer.‎

‎– Att säga att du inte bryr dig om rätten till integritet för att du inte har något att dölja är som att ‎säga att du inte bryr dig om yttrandefriheten för att du inte har något att säga. Det är som att säga ‎att du inte bryr dig om den fria pressen för att du inte är journalist. Eller religionsfriheten för att du ‎inte är kristen. Rättigheter i ett samhälle är både kollektiva och individuella. Du kan inte ge bort ‎minoriteters rättigheter även om du röstar som majoriteten. Rättigheter är inget som ges av ‎regeringar, de ska garanteras av regeringar och skyddas av regeringar.‎

Den 32 årige Edward Snowden i en exklusiv och mycket läsvärd intervju med DN.‎

‏- بحث بر سر آن نیست که آدم چیزی برای پنهان کردن ندارد. سخن از آن است که ما اگر پیوسته ‏زیر نظر باشیم چیزی داریم که از دست می‌رود: یک چیز انسانی، چیزی که ما را شکل می‌دهد و ‏باعث می‌شود که می‌توانیم بیاندیشیم و تحول بیابیم؛ چیزی که فردیت ما را شکل می‌دهد.‏

‏- این که بگویید به حق تمامیت شخصی ‏integrity‏ اهمیت نمی‌دهید زیرا که چیزی برای پنهان کردن ‏ندارید، مانند آن است که بگویید به آزادی بیان اهمیت نمی‌دهید زیرا که چیزی برای گفتن ندارید. ‏مانند آن است که بگویید به وجود مطبوعات آزاد اهمیت نمی‌دهید زیرا که روزنامه‌نگار نیستید. یا ‏آزادی دین، زیرا که مسیحی نیستید. آزادی‌ها در یک جامعه هم جمعی هستند و هم فردی. شما ‏نمی‌توانید حقوق اقلیت‌ها را کنار بگذارید حتی اگر به اکثریت رأی داده‌باشید. حقوق را دولت‌ها ‏نمی‌دهند، حقوق را دولت‌ها تضمین می‌کنند و از آن‌ها دفاع می‌کنند. [ادوارد اسنودن 32 ساله، که ‏شنود همگانی دولت امریکا از شهروندان خود، و از همه‌ی جهانیان را افشا کرد – در گفت‌وگویی ‏استثنایی و بسیار خواندنی با روزنامه‌ی سوئدی داگنز نوهتر].‏

متن انگلیسی: http://fokus.dn.se/edward-snowden-english

سال‌ها پیش از افشاگری‌های اسنودن، هشداری نوشتم درباره‌ی شنودهای گسترده و روش‌های ‏ردیابی فعالان در خارج و در ایران، که در «ایران امروز» منتشر شد:‏
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/17231

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

08 November 2012

Minnen från Roudaki Hall خاطره‌ای از تالار رودکی


Jag skrev tidigare om att Teherans Roudaki konserthus har nämnts i programmet Önska i P2. Den 5 ‎november var jag med i Önska i P2, berättade minnen från ett besök på Roudaki Hall i Teheran i ‎mitten av 1970-talet, och önskade två stycken av den stora Azerbajdzjanska tonsättaren Kara ‎Karayev (Från höger: Karayev, Sjostakovitj, och Sjostakovitjs fru Irina). ‎متن فارسی در ادامه

Programmet finns att lyssna till i månadsarkivet tom den 5 december. Gå till denna adress som har ‎rubriken ”Sju skönheter censurerade”, läs om programmet, och klicka på "Lyssna (60 min)" i den ‎högra kolumnen. Min del börjar efter 24 minuter.‎

Det finns en rolig kommentar till just mina minnen i kommentarsrutan på samma sida. Det är en ‎person som heter "Irani" (betyder "iraniern" på persiska) som skriver såhär:

"Ang. s.k censuren...‎
Du som är programledare för detta program:

Du ska inte släppa in vem som helst i direktsändning för att tala en massa osanningar utan att själv ‎ha tillräcklig med kunskap om 70-talets Iran!! Hoppas du förstår detta!! Gör du inte det kommer jag ‎att kontakta din chef!!
Det denne man berättade är så långt ifrån sanning att jag föreslår att du samlar dina egna ‎kunskaper om det, så att jag slipper ödsla min värdefulla tid för att förklara för dig!! Du vet att vi ‎lever i ett info-samhälle? Om du ändå vill sända sådant, skaffa mer information om Iran under ‎Shahens tid, exv att höra fakta från andra iranier som finns gott om här i Sverige! Iran under 70-talet ‎var betydligt bättre land jämfört med många europeiska länder.........tro inte på vad som helst"


Och vad kan jag säga till denna rojalist utom att han/hon visar mycket väl vilka attityder kunde ‎censurmyndigheten ha haft på den tiden. Denna person är antingen så pass Shah-vänlig så att ‎han/hon drömmer om att vrida tiden tillbaka och få allting som det var inklusive censur och tortyr, ‎eller så är han/hon ung och inte har upplevt den tidens skräckvälde. Dessutom har han/hon inte ‎fattat vilket land han/hon bor i och vad yttrandefrihet eller mänskliga rättigheter betyder. ‎Lyckligtvis har Ulf Myrestam, kanalchef i P2, skrivit ett tillräckligt bra svar till denna kommentar.‎

پیشتر نوشتم که در برنامه‌ی موسیقی کلاسیک درخواستی شبکه‌ی دوم رادیوی سوئد از تالار ‏رودکی نام برده شده‌است. روز پنجم نوامبر در این برنامه شرکت داشتم، خاطره‌ای از تالار رودکی ‏تعریف کردم، و دو قطعه از آثار آهنگساز بزرگ آذربایجانی قارا قارایف ‏Kara Karayev‏ به درخواست من ‏پخش شد. این برنامه تا تاریخ 5 دسامبر در بایگانی رادیو موجود است. در این نشانی با عنوان ‏‏"هفت‌پیکر سانسور شد" روی ‏Lyssna (60 min)‎‏ در ستون سمت راست کلیک کنید، برنامه را تا ‏دقیقه‌ی 24 جلو بکشید، و بشنوید.‏

خاطره‌ای که تعریف کردم، این است: «تالار رودکی در پایان دهه‌ی 1960 ساخته‌شد، تالار زیبایی بود ‏که در آن موسیقی کلاسیک، سنفونی‌ها، اپراها، بالت، و غیره اجرا می‌شد، و هنرمندان نام‌آور ‏جهان برای اجرای برنامه میهمان آن بودند. از جمله رودولف نوره‌یف رقاص بزرگ جهان آن‌جا ‏رقصیده‌است، اگر اشتباه نکنم حتی هربرت فون کارایان آن‌جا رهبر میهمان بوده‌است، و همین‌طور ‏زوبین مهتا. اما این تالار پاتوق اشراف تهران، دیپلمات‌های خارجی، و افراد متمول بود. همه با کت و ‏شلوار و کراوات به آن‌جا می‌آمدند.‏

من دانشجوی فقیری بودم که در ضمن "شورشی" هم بودم، بر ضد جنگ ویتنام تظاهرات کرده‌بودم، ‏و پلیس امنیتی مرا گرفته‌بود و زندانی کرده‌بود. با این‌همه عاشق موسیقی کلاسیک هم بودم و این ‏موسیقی را از رادیو یا صفحه‌های گراموفون یا نوار کاست که در آن هنگام رواج داشت می‌شنیدم. تا ‏آن‌که روزی آگهی برنامه‌ای را در تالار رودکی دیدم که دیگر نمی‌شد به دیدن و شنیدن آن نروم: ‏ارکستری از مسکو می‌آمد، به‌رهبری نخستین زن رهبر ارکستر در سطح جهانی که نامش را ‏شنیده‌بودم، یعنی ورونیکا دودارووا ‏Veronika Dudarova‏ و آثاری که قرار بود اجرا کند، همه بهترین ‏آثار مورد علاقه‌ی من بودند: سنفونی پنجم شوستاکوویچ، و آثاری از شاگرد او و آهنگساز بزرگ ‏آذربایجانی قارا قارایف.‏

هر طوری بود لباسی قرض کردم، پول بلیت را فراهم کردم، و آخرش توی سالن بودم. با سنفونی ‏پنجم شوستاکوویچ بر ابرها سیر کردم، و در لحظه‌ای که منتظر بودم آن اتفاق عجیب بیافتد و برای ‏نخستین بار در طول تاریخ تالارهای موسیقی تهران نام آذربایجان و اثر یک آهنگساز بزرگ آذربایجانی ‏طنین اندازد، ناگهان رهبر ارکستر رو به جمعیت کرد و گفت که اثر به‌کلی دیگری از آهنگسازی دیگر و ‏غیر آذربایجانی را اجرا خواهد کرد، و من و دوستانم را سخت مأیوس کرد. قضیه روشن بود: اداره‌ی سانسور ‏شاهنشاهی نمی‌توانست بپذیرد که نام آذربایجان و یک اثر آذربایجانی در این تالار نفیس به‌گوش ‏برسد، و در واپسین لحظه آن بخش از برنامه را عوض کرده‌بودند. خود ایران منطقه‌ای ‏آذربایجانی‌نشین سه برابر جمهوری آذربایجان داشت و دارد با جمعیتی سه‌برابر جمهوری آذربایجان، ‏با همان زبان و فرهنگ، اما محروم از حق آموزش زبان مادری و برخورداری از موسیقی و فرهنگ ‏بومی. چگونه می‌شد ادارات فرهنگ و سانسور شاهنشاهی اجازه دهند نام و فرهنگ و موسیقی ‏آذربایجانیانی با آزادی آموزش زبان مادری و آموزش موسیقی بومی و... در تالار اشرافی کشوری با ‏ممنوعیت آموزش این زبان و فرهنگ به‌صدا در آید؟»‏

پیش و پس از صحبت من، دو اثر از آهنگسازی که اجازه نیافت آثارش را در تالار رودکی اجرا کنند، ‏پخش شد. همچنین گفتم که امروز زنان اجازه‌ی تک‌خوانی در این تالار را ندارند، اما وقت نشد بگویم ‏که اصلاً حرف بالت را هم نزنید که به‌کلی ممنوع است و حتی نام "رقص" را ممنوع کرده‌اند و ‏به‌جایش می‌گویند "حرکات موزون"!‏

پس از پخش برنامه، یک آقا یا خانم عصبانی که حتی آن‌قدر شهامت نداشته که نام واقعیش را ‏بنویسد، با نام مستعار "ایرانی" در زیر شرح برنامه‌ی آن روز کامنتی گذاشته و چنین نوشته‌است ‏‏[همه‌ی نشانه‌ها از خود "ایرانی" است]:‏

‏«درباره‌ی به‌اصطلاح سانسور...‏
آهای تویی که گرداننده‌ی این برنامه هستی، تو نباید بدون آن‌که خودت دانش کافی درباره‌ی دهه‌ی ‏‏1970 در ایران کسب کنی، هر کسی را به پخش مستقیم راه بدهی تا مشتی دروغ به هم ببافد!! ‏امیدوارم که این را می‌فهمی!! اگر نمی‌فهمی، من با رئیست تماس می‌گیرم!!‏

چیزهایی که این مرد تعریف می‌کند آن‌قدر دور از حقیقت است که من پیشنهاد می‌کنم تو خودت ‏دنبال جمع‌آوری اطلاعات بروی، تا لازم نباشد که من وقت گرانبهایم را برای توضیح دادن به تو تلف ‏کنم!! تو که می‌دانی ما در جامعه‌ی اطلاعات زندگی می‌کنیم؟ تو اگر می‌خواهی با این‌حال این ‏قبیل چیزها پخش کنی، دنبال اطلاعات بیشتری درباره‌ی ایران در زمان شاه برو، مثلاً واقعیت‌ها را از ‏زبان ایرانیان دیگری بشنو که در سوئد فراوان هستند! ایران در دهه‌ی 70 کشوری بسیار بهتر از ‏خیلی از کشورهای اروپایی بود......... هر چیزی را باور نکن!»‏

این آقا یا خانم، با این لحن و این سطح برخورد، خیلی خوب نشان می‌دهد که دستگاه‌های سانسور ‏در دوران شاه چه شیوه‌ی برخوردی داشتند. ایشان یا از آن شاه‌دوستانی‌ست که در رؤیای بازگشت ‏به آن دوران با هر آنچه بود به سر می‌برد، و یا از جوانانی‌ست که خفقان آن دوران را هرگز لمس ‏نکرده‌اند. او همچنین به‌روشنی نشان می‌دهد که در طول زندگی در سوئد هیچ نیاموخته و هیچ ‏تصوری از آزادی بیان یا حقوق بشر ندارد. خوشبختانه رئیس شبکه‌ی دوم رادیوی سوئد پاسخ خوبی ‏به ایشان داده‌است:‏

‏«سلام ایرانی!‏
من مدیر مسئول پخش برنامه‌ی درخواستی شبکه‌ی دوم هستم و بسیار مایلم که دیدگاهم را ‏درباره‌ی مسائلی که مطرح می‌کنی، بیان کنم:‏

موسیقی درخواستی شبکه‌ی دوم برنامه‌ای‌ست که در آن احساس و خاطرات شنوندگان از ‏موسیقی جای مهمی دارد. این خاطرات اغلب داستان‌هایی بسیار شخصی و مهیج هستند و ‏ادعایی بیرون از این چارچوب نیز ندارند. مصاحبه با شیوا در روز دوشنبه نیز چیزی بیش از این نبود.‏

از آن‌جایی که موسیقی کلاسیک برای بسیاری بخش مهمی از زندگی را تشکیل می‌دهد، روشن ‏است که بازتاب‌هایی از مسائل سیاسی و اجتماعی نیز از آن سر در می‌آورد، اما برنامه‌ی ‏درخواستی محفلی برای بحث پیرامون آن مسائل نیست و از این رو ما وارد این جدل‌ها نیز ‏نمی‌شویم. در برنامه‌ی درخواستی، موسیقی در کانون توجه است، و این‌چنین نیز خواهد بود. ‏آغوش ما به روی داستان‌های بیشتر درباره‌ی موسیقی از همه جای جهان باز است!‏
رئیس شبکه، اولف میره‌ستام»‏

اگر سایت رادیوی سوئد در کشور شما کار نمی‌کند، دو قطعه‌ی درخواستی مرا در نشانی‌های زیر ‏بشنوید:‏
رقص دختران از بالت "گذرگاه رعد"‏
والس از بالت "هفت‌پیکر" (روی خمسه‌ی نظامی گنجوی)‏
عکس از راست قارایف، شوستاکوویچ، و ایرینا همسر شوستاکویچ

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

30 September 2011

درس دموکراسی؟

تازه‌ترین ترجمه‌ام با عنوان "بزرگترین و مردمی‌ترین مجلس مؤسسان جهان؟" در این و این نشانی منتشر شده‌است. مطلب از این قرار است که قانون اساسی تازه‌ی مراکش با ‏کمک هزاران نفر در اینترنت نوشته شده‌است.‏

Har översatt en liten nyhet från Ny Teknik om hur marockanska folket skapade den nya ‎konstitutionen tillsammans på nätet. Persiska texten finns här.‎

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

25 March 2011

همه‌ی مردان ِ قذافی

تازه‌ترین ترجمه‌ام با عنوان بالا در این نشانی (و نیز این‌جا) منتشر شده‌است: روشنفکران سرشناس غربی، از جمله گیدنز، پوتنام، فوکویاما، و... پول‌های ‏کلانی از قذافی گرفتند تا چهره‌ی دیکتاتوری او را در دیده‌ی غربیان بزک کنند.‏

با سپاس از اردشیر که لینک متن اصلی را فرستاد.‏

Jag har översatt Olle Svennings artikel i Aftonbladet till persiska. Den handlar om hur brittiska och ‎amerikanska prominenta intellektuella har hjälpt Ghaddhafi mot betalning.‎

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

23 May 2010

جعفر پناهی را آزاد کنید!‏


عکسی گویاتر از هزاران سخن؛ و دانه‌ی اشکی گویاتر از هزاران کلام: ژولیت بینوش بازیگر بزرگ فرانسوی (از جمله در فیلم "شکلات") در کنفرانس مطبوعاتی جشنواره فیلم کان با شنیدن خبر اعتصاب غذای جعفر پناهی در زندان اوین، اشک می‌ریزد.

"بادکنک سفید" جعفر پناهی را بسیار دوست می‌دارم، ... و خبر اعتصاب غذای زندانیان در سیاهچال‌های جمهوری اسلامی همواره مرا به یاد اعتصاب غذای شاعر بزرگ ترک ناظم حکمت می‌اندازد. (یا در این نشانی). جعفر پناهی قرار بود بر صندلی داوری جشنواره کان بنشیند.

عکس از دیلی تلگراف

En bild som säger mer än tusen ord: Juliette Binoche i tårar när hon på presskonferensen under filmfestivalen i Cannes hör om att den ‎iranske filmregissören Jafar Panahi hungerstrejkar i fängelset i Iran. Och Jafar Panahi skulle ha suttit i ‎juryn i denna festival, förresten.

PS. I dag den 25 maj‎ släpptes han mot borgen, enligt DN, tack vare världsomfattande protester.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

11 September 2009

Grön solidaritet همبستگی سبز


در رسانه‌های فارسی ندیدم کسی این خبر را پوشش داده‌باشد. پس من نیز باید به خیل "خبرگزاری‌های یک‌نفره" بپیوندم!

خانمی که در عکس نوار سبز بر مچ دستش دارد، مونا سالین Mona Sahlin رهبر بزرگ‌ترین حزب صحنه‌ی سیاسی سوئد، حزب سوسیال‌دموکرات، وزیر پیشین در چند وزارت‌خانه‌ی گوناگون، و معاون نخست‌وزیر پیشین سوئد است. آن دو تن دیگر نیز رهبران حزب‌های "سبز" و "چپ" (کمونیست پیشین) هستند. این عکس روز یکشنبه 6 سپتامبر (15 شهریور) در "باغ شاه" استکهلم برداشته شده‌است و من آن را از روزنامه‌ی سوئدی DN روز بعد اسکن کرده‌ام. این سه حزب که اکنون در جبهه‌ی مخالف دولت سوئد هستند، در این روز کارزار خود را برای انتخابات بعدی سوئد آغاز کردند.

هفته‌ای پیش از آن (30 اوت، 8 شهریور) به ابتکار نسل دوم ایرانیان ساکن استکهلم مراسم دفاع از حقوق بشر در ایران در همین "باغ شاه" برگزار شد. آن روز خانم مونا سالین با کت سبزرنگ و همین نوار سبز بر مچ دستش روی صحنه آمد، از شرکت سفیر سوئد در ایران در مراسم تنفیذ احمدی‌نژاد به‌شدت انتقاد کرد، و در سخنرانی پرشور خود قول داد که تا روزی که جشن پیروزی مردم ایران در رسیدن به خواست‌هایشان در همین صحنه برگزار شود، این نوار سبز را همواره بر مچ خود خواهد داشت. او در پایان به‌فارسی شعار داد "زنده‌باد آزادی!"

از آن مراسم تا برداشتن این عکس یک هفته می‌گذرد، و می‌بینیم که ایشان به عهد خود وفا کرده‌است. حرکت‌هایی از این‌گونه مایه‌ی دل‌گرمی‌ست. مردم ایران تنها نیستند. جهانی با آنان است. من اما هیچ کسی را، حتی در میان ایرانیان نمی‌شناسم که چنین قولی داده‌باشد. باید امیدوار باشیم که برای این خانم هم که شده، انتظار ما برای آن جشن پیروزی چندان طولانی نباشد.

در مراسم آن روز اشخاص بلند‌پایه‌ی دیگری هم شرکت داشتند و هنرمندان بلندآوازه‌ای روی صحنه برنامه اجرا کردند، از جمله لاله.

Ser ni det där gröna bandet runt Mona Sahlins arm? Bilden togs av Erich Stering i Kungsträdgården söndagen den 6 september när de tre oppositionspartierna ordnade ”familjedag”. Jag har skannat bilden ur DN den 7 september (och här). Veckan innan, söndagen den 30 augusti i Stödgalan för Mänskliga rättigheter i Iran i Kungsträdgården var Mona Sahlin en av talarna. Hon kritiserade skarpt Sveriges ambassadörs deltagande i ceremonin i Teheran när Ahmadinejad svors in som president. Hon visade upp det där gröna bandet runt sin handled som en symbol för solidaritet med iranska folket och lovade att bära det kring handleden tills den dagen då man festar och jublar för iranska folkets seger i dess kamp för allt vad det strävar efter.

Tack Mona Sahlin för solidariteten! Det värmer i hjärtat. Jag känner ingen annan ens bland själva iranierna som vågar lova någonting sådant. Vi får bara hoppas att väntan på segerfesten inte blir långvarig.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

28 June 2009

Tillbaka till Revolutionen بازگشت به‌سوی انقلاب

نوشته‌ای با عنوان بالا از اسلاووی ژیژک Slavoj Žižek فیلسوف نامدار اهل اسلوونی به فارسی برگرداندم که در سایت ایران امروز منتشر شده‌است. آن را در این نشانی نیز می‌یابید.

انقلاب ایران در سال 1357 پدیده‌ای شگرف بود که هنوز شگفتی می‌آفریند. در سی سالی که از انقلاب می‌گذرد فرزانگانی بارها گفتند که این انقلاب هنوز واپسین سخن خود را نگفته‌است. اینک، اسلاووی ژیژک نیز همین را می‌گوید. او می‌نویسد:

"جنبش اعتراضی این روزها در ایران زورآزمایی میان تندروهای اسلامی و اصلاح‌طلبان غرب‌گرا نیست، چیزی بسیار بزرگ‌تر از آن است: یک خیزش ناب مردمی‌ست که پژواک نیرومندی از انقلاب سال 1357 در خود دارد؛ انقلابی که تند در سراشیب فساد غلتید."
Jag har översatt en essä av Slavoj Žižek om vad som pågår i Iran. Persiska översättningen återfinns i ovan angivna adresser. Svenska texten finns här. Missa inte den!

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

15 January 2009

Monster i Gaza دیو دیگری در غزه

Jag har tidigare tipsat om Peter Löfgrens artiklar och dokumentärfilm. I tisdagens DN (den 13 januari) skriver han en krönika om Gaza som är också värt att uppskatta. Läs den här om ni missade den i pappersupplagan, och här nedan kommer den i översättning på persiska.

پتر لؤف‌گره‌ن روزنامه‌نگار سوئدی روشن‌بینی‌ست که در نوشته‌هایش و فیلم‌های مستندی که می‌سازد اغلب در ‏پی یافتن تاریخچه و ریشه‌ی پدیده‌هاست. او در مقاله‌ای که یک ماه پس از فرو ریختن برج‌های مرکز تجارت ‏جهانی نیویورک در روزنامه‌ی ‏DN‏ منتشر شد، نشان داد که چه‌گونه خود امریکا طالبان را به‌وجود آورده و ‏پرورده‌است. همچنین در فیلم مستندی که در ماه مه سال 2008 از تلویزیون سوئد پخش شد، نشان داد ‏چه‌گونه امریکا خاندان اسد و به‌ویژه بشار اسد رهبر کنونی سوریه را برای منافع خود به بازی گرفته‌است. ‏نوشته‌ی کوتاه زیر روز 13 ژانویه 2009 در ‏DN‏ منتشر شد.‏

دیو دیگری در غزه زاده می‌شود
اینک اسرائیل تروریست‌های تازه‌ای می‌آفریند. 21 سال پیش، آن‌گاه که نخستین خیزش فلسطینیان، انتفاضه، آغاز شد، من آن‌جا بودم: خیزشی خودجوش در برابر اشغالگران؛ سنگ در برابر گلوله؛ زنان و کودکان رو در روی سربازان. فریادهای درد را در بیمارستان "شفا" که دیگر جایی برای پذیرش زخمی‌ها نداشت هرگز فراموش نمی‌کنم؛ پدری که با کودک مرده‌اش در آغوش دوان وارد شد؛ غریو انتقام؛ رؤیای دولت فلسطینی: و چنین بود که حماس ایجاد شد. این برادران مسلمان را از آغاز دهه‌ی 1980 نیروی اشغالگر اسرائیلی تشویق کرده‌بود. سازمان اطلاعات اسرائیل این "مردان پرهیزکار مسجدنشین" را همچون وزنه‌ای در برابر "تروریست"های سازمان آزادیبخش فلسطین کشت داده‌بود. اما انتفاضه همه چیز را به هم ریخت. این گروه اسلامی در اثر زیاده‌روی اسرائیل در خشونت راه تندروی در پیش گرفت، هدف خود را ایجاد یک دولت اسلامی فلسطینی اعلام کرد، و مبارزه‌ی مسلحانه را برگزید: اسرائیل نابود باید گردد.

پنج سال پیش از آن اسرائیل به لبنان حمله کرد. هدف عبارت بود از خرد کردن سازمان آزادیبخش فلسطین. جمعیت شیعه‌ی آن مناطق که از حضور فلسطینیان مسلح در رنج بودند، در آغاز از اسرائیل استقبال کردند. اما خشونت گسترده‌ی اسرائیل و اشغال 18 ساله‌ی جنوب لبنان دامن کشاورزان بی‌نوای شیعه را هم گرفت و آنان به‌ناگزیر به‌سوی شمال گریختند: و چنین بود که حلبی‌آبادهای پناهندگان در جنوب بیروت ایجاد شد. آن‌جا بود که حزب‌الله، سرسخت‌ترین دشمن کنونی اسرائیل، زاده‌شد.

هر بار که رهبران اسرائیل خشونت گسترده‌ی نظامی برای "ایجاد امنیت" به‌کار برده‌اند، در عوض دشمنان تازه‌تر و خطرناک‌تری تراشیده‌اند. در این روزهای پلید دیو دیگری در غزه رشد می‌کند؛ آن فریادهای درد و خشم بار دیگر از بیمارستان "شفا" به‌گوش می‌رسد: تاکنون بیش از 200 کودک فلسطینی کشته شده‌اند.

41 سال اشغال همراه بوده‌است با 41 سال خشونتی که بی‌نوایی، بی‌چارگی و تروریسم به‌بار آورده‌است. چند نسل از پسران و دختران اسرائیلی جوانی خود را در راه سرکوب کردن مردم فلسطین به‌باد داده‌اند. اگر رهبران اسرائیل به‌راستی خواهان صلح و امنیت بودند، می‌بایست با دشمن به گفت‌وگو می‌نشستند. می‌بایست می‌پذیرفتند که فلسطینیان نمایندگان خود را برگزینند، همان‌طور که سازمان آزادیبخش فلسطین در دهه‌ی 1990 به رسمیت شناخته‌شد. اما دولت اسرائیل می‌ترسد که اگر به‌جای حمله به غزه، پای میز مذاکره بنشیند، انتخابات مجلس را که چند هفته دیگر است، ببازد.

گفت‌وگو برای صلح شهامت بیشتری می‌خواهد تا حمله و جنگ.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

06 June 2008

‎”Annorlunda” svenskar‎

Under mina 22 år här i landet har jag läst och hört mycket om Palme hit och Palme dit men detta hans tidlösa radiotal från 1965 säger mycket om vem Olof Palme egentligen var:

”Vi blir mer och mer beroende av kontakt och impulser över gränserna. Vi kan inte bygga murar mot omvärlden, murar som betyder isolering och tillbakagång. Utvecklingen för människorna närmare och närmare varandra, i en kontakt som betyder stimulans men också nötning och svårigheter. Internationalismen får inte vara endast en känsla på distans. Den blir alltmer en del av vår vardag. Invandrarna i Sverige kan på sätt och vis sägas förebåda en ny tid. De vill bli en del av vår gemenskap och vi måste i vår tur söka oss ut i en vidare gemenskap över gränserna. Världen kommer till oss och vi måste komma ut i världen.”
Mycket passande just i dag, Sveriges nationaldag, tycker jag. Jag kommer att ha en permanent länk till talet i sin helhet här i sidokolumnen.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

06 May 2008

Konsten att leka med nationer

Det är många som minns den fantastiska artikeln av Peter Löfgren ”Konsten att tillverka en taliban” i Dagens Nyheter den 8 oktober 2001 - en månad efter den kända 11 september (artikeln har arkiverats i DN:s webbplats och går inte att länka här).

Nu har Peter Löfgren gjort en lika bra dokumentärfilm om Syrien där han berättar hur både USA och makthavare i Syrien har lekt med varandra på bekostnad av förtryck mot Syriens befolkning.

Dokumentären visades i går på SVT1 men repris kommer på söndag den 11 maj på SVT1, eller se filmen på Internet här, eller läs åtminstone Peter Löfgrens artikel i ämnet, "Diktaturen som kom in från kylan", här.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

27 October 2007

Like a candle...

First some words to the readers who do not know Bobby Sands:

Bobby was an Irish worker, IRA volunteer, who hunger striked in the british prison in 1981 demanding to regain the status of policical prisoners for Irish Republicans. He died as a Member of the United Kingdom Parliament after 66 days of hunger strike.
Read his biography and the history here.

From a letter:

Dear Shiva
[...]
I hope you don't mind if I ask some questions:

1- Was Bobby Sands only important to Tudeh Party, or all other communist parties were interested also? Or non-Communists too?

2- How were people involved, beside writing poems after his death? I mean did people do anything to stop him from dying? I mean like demonstrations, meetings, so on?

3- And wasn't it important that he was a member of IRA? How did people think of IRA in that time?

[...]
And the answer:

My dear friend of a friend who is making a movie about Bobby Sands,

All I write here is just from memory and I can not swear if they are 100% right. One should have access to archives of Iranian newspapers at that time to make a research. Unfortunately I am not aware of such archives here abroad.

1- Bobby was important for several other leftist organizations as well. Tudeh Party and all leftist organizations wrote about him and had succeeded together to involve also ordinary daily press, non-leftist groups, as well as the state. As you can see in the following image, a street in Tehren, next to British Embassy, is called "Bobby Sands Street". This street was called "Winston Churchill" before!


2- The political climate in the society was very tense at that time. There were many demonstrations on many different issues and occasions almost every day in all cities of Iran. These demonstrations were met very brutally by the government and its "militia" (Pasdaran, Basidj). Many people died every day during demonstrations. To give place in daily news to Bobby in such a condition meant that he and his fight was supported and sympathized in Iran. Also I remember very vaguely that Tudeh Party arranged a demonstration in front of the British Embassy in Tehran, but I don't remember if it was before or after Bobby's death. Many newspapers wrote about Bobby long before his death, followed his fight, counted days of his hunger day by day, Tudeh Party wrote a protest letter in address to the British Government, Bobby's posters were published and were sold on the streets, and, if I remember right, during Tudeh Party's First of May demonstration some days before Bobby's death people carried Bobby's posters and banners with texts protesting against British policy in North Ireland and demanding to stop Bobby's hunger;

3- It was not only Bobby - the press followed his other fellows who died during hunger strike also: Francis Hughes, Raymond McCreesh, Patsy O'Hara, and others;

4- People in Iran have been anti Britain during last 100 years. They relate all wrong things in everyday life to British policy: "It is Englishmen's fault", they say! And because "The enemy of my enemy is my friend", then IRA was supposed to be a friend of Iranians. It must be added that armed revolutionary groups were glorified at that time by almost everyone in Iran.

This is a poem by the Iranian great and popular poet Siavosh Kassrai (1927-1996) written 2 weeks before Bobby’s death:

I am sorry that my English is not that good to dare to translate Persian poems to English. A new Edward Fitzgerald would be needed for that. But I can tell you that it simply describes Bobby’s life (or death) like a candle’s life (or death): to give every drop of his existence to enlighten the darkness, to make it possible for fellows to pass through the night, and by that to answer the eternal question – To be, or not to be.

And here you find an article written by the Tudeh Party's great theoretician Ehsan Tabari (1916-1989) about Bobby Sands and his fight (in Persian, unfortunately).

I wish good luck for your firend who is making the movie and look forward to see it.

Yours, Shiva.
March 26, 2004

PS.:‎
This became the movie "Hunger" (2008) by Steve McQueen!‎

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

25 October 2007

Hjälte, och hjälte!

1- Jag tänkte säga samma sak som Rune Engelbreth Larsen: ”Heroisera inte Muhammed-tecknarna”;

2- Finns det NÅGON som kan ta upp iransk-svenska männens situation och göra en liknande undersökning om dem (tack Dude!)? Vem vet vad undersökningen kommer att visa.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

05 October 2007

Höjden av rättvisa

Bravo Hanne Kjöller! Jag kan inte lägga något mer ord trots att jag har varit och bott i ”systemet” ett tag. Suveränt! Synd att jag inte hittar texten att länka till och måste knappa själv från dagens DN, sid 2, under en bild på Nordkoreas ledare vid ett fint dukat matbord:

”Socialism inget för schimpanser. Så lyder rubriken på ett telegram från TT om hur schimpanserna saknar medfödd känsla för rättvisa. Intressant tolkning av begreppet rättvisa och socialism.

Det passar ju precis på Nordkoreas Kim Jong Il. Eller på Rumäniens socialistiska ledare Nicolae Ceausescu. Eller på någon av de många andra socialistledarna som byggt palats åt sig själva och mumsar ryskt kaviar samtidigt som folket svälter.”

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

28 September 2007

Symapti med munkar?

Hörde att ett SMS har gått runt som föreslog att man skulle klä sig i röd i dag för att visa sympati med demokratirörelsen i Burma. Jag vet inte ens om jag har någonting i röd för att ta på mig men jag skulle inte göra det ändå, trots min djupa sympati med DEMOKRATIrörelsen i Burma. Röd är ju munkarnas färg och om jag klär mig i röd, visar jag ju sympati med munkarna snarare än med själva demokratirörelsen. Är demokratirörelsen i Burma samma som munkarnas rörelse?

Jag, som en ormbiten person som blir skrämd av alla slags rep, blir skrämd av alla slags religiösa rörelser och massdemonstrationer, och även av dumma människor som kastar sig på knä framför andra människor och kysser deras fötter. Med mina bristfälliga kunskaper vet jag inte om burmesiska munkar är bättre än iranska präster (mullorna) eller bättre än afghanska Talibaner (som betyder just ”munkar” för den delen, med extra pluralis: Taleb=munk, Taleban=munkar, Talibaner="munkar" i pluralis igen!).

Demokratirörelse i all ära men sympati med munkar? Jag vet inte.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

18 September 2007

Rondellhunden Vilks

Oavsett vad jag tycker om yttrandefrihet,
oavsett vad jag tycker om religion i allmänhet och Islam i synnerhet,
oavsett vad jag tycker om Muhammed, Buddha, Jesus, Moses, Deepak Chopra och de andra,
oavsett vad jag tycker om vad Reinfeldt gjorde med ambassadörer från muslimska länder,
oavsett vad jag tycker om själva Kalle Lindkvist,
och trots att jag vet ingenting om Lars Vilks och hade inte hört namnet hittills,
av omständigheter att döma, håller jag fullständigt med Kalle Lindkvist när han skriver följande i dagens DN (Kultur):

Lars Vilks är rondellhunden
Lars Vilks konstverk rondellhunden handlar inte om yttrandefrihet, det handlar om Lars Vilks. Som alla solipsister vill Lars Vilks vara den det rör sig runt, en rondell är den perfekta platsen för en solipsist. Lars Vilks är både Lars Vilks och profeten Muhammed. Genom sitt konstverk, rondellhunden, blir han den det rör sig runt. Nu har han nått sitt mål: mordhotet mot honom gör att han kan sitta i massmedierondellen en stund till.”

Personligen ser jag inte det minsta ”konstnärliga” värde i den där barnsliga A4 teckningen av Vilks.

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

25 August 2007

300

Det var länge sen som filmen ”300” var aktuell men någon frågade mig häromdagen om vad jag tyckte om den (kanske för att DVD:n släpptes nyligen?) och därför skriver jag detta.

Mitt första försök att titta på filmen misslyckades då jag tråkades ut efter ca: 7 minuter. Andra försöket gick bättre. Jag tycker att både författaren till serieboken och kanske även filmskaparen, medvetet eller omedvetet, har rasistiska åsikter. Filmen handlar huvudsakligen om kampen mellan den goda och den onda. Den goda är här spartaner (eller spartiater, om ni vill så) och den onda är perser. Men det spelar ingen roll vem som är vem. Låt oss glömma historien här, inte minst för att det finns massor med fel i historisk fakta i filmen.

Jag utgår från själva kampen mellan den goda och den onda och tycker att det är rasistisk att glorifiera att de goda dödar alla ofriska barn; att låta förrädaren förkroppsligas i en missbildad puckelryggig; att låta alla svarta, homosexuella, svaga, och efterblivna, tillsammans med fula människor och maskerade monster och ”orck”-liknande odjur representera den onda, och öppet hävda att ”ondskan kommer från Asien”, medan de goda är vita välskapta, vältränade, starka och ”vackra europeiska demokrater”.

MEN jag förblir kluven när jag läser här hur man kan se det hela från en helt annan synvinkel.

Så, jag vet faktiskt inte! :-)

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

15 August 2007

Det var då det...

1- Läste en intressant artikel i dagens DN om den (o)dödliga Kalasjnikov (AK-47) som fyller 60 år. Fast det är ingen som vet vad som hände så att i persiskan blev namnet Klashinkov کلاشینکوف ! Ett a är borta och n och i har bytt plats. Dessutom dyker upp ofta ett e där också: Kelashinkov! Märkligt.

2- Det var då det: Dick Cheney var inte för att invadera Iraq år 1994 (TV-intervju på 1.5 minut).

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏