tag:blogger.com,1999:blog-5148843816921932622.post5389989636682907741..comments2024-03-13T14:06:09.001+01:00Comments on I don't know... چه میدانم...: اخگر، مخالفی در میان رهبران حزب توده ایرانShivahttp://www.blogger.com/profile/13664048216510049851noreply@blogger.comBlogger8125tag:blogger.com,1999:blog-5148843816921932622.post-35351871535657868822019-02-25T18:41:59.311+01:002019-02-25T18:41:59.311+01:00اسد گرامی، لطفاً تصویر آن کتاب را برایم بفرستید. ن...اسد گرامی، لطفاً تصویر آن کتاب را برایم بفرستید. نشانی ایمیل مرا در همین ستون، آن بالاها پیدا میکنید. پیشاپیش سپاسگزارمShivahttps://www.blogger.com/profile/13664048216510049851noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5148843816921932622.post-88666750246040284742017-11-18T13:15:05.012+01:002017-11-18T13:15:05.012+01:00دوست گرامی بینام، این جمله از متن مقاله است (ص ۲۵...دوست گرامی بینام، این جمله از متن مقاله است (ص ۲۵): «ایکاش نسخهای از نامهی او را میداشتم تا ببینیم در واقع چه میگفته».Shivahttps://www.blogger.com/profile/13664048216510049851noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5148843816921932622.post-42394905988484529982017-11-18T12:38:52.520+01:002017-11-18T12:38:52.520+01:00من مقاله شما را دو سه بار خواندم و اشاره شما به رس...من مقاله شما را دو سه بار خواندم و اشاره شما به رساله ایشان در بار کاست روحانیت را هم همینطور . آیا از آن رساله رو نوشتی هست که آن را چاپ کنید؟ ایرج اسکندری در مصاحبه جنجالی خود به نظر بسیار بیشتر مخالف بودند اما ایشان هم کماکان هیچ مرزبندی بنیادی با مجموعه تفکر لنینی و شوروی محور حزب نداشتند و بعد از خروج از ایران هم امکان آن را پیدا نکردند . من به این که اخگر انسانی شریف و بسیار محترم بودند شک ندارم از این دست انسانهای عمیقا دوست داشتنی و محترم در میان صفوف حزب توده کم نبودند و هیچ گاه به نظر من تودهاییها اعتقادی نه به خمینی داشتند نه به شعارهای طرفداری این حزب از رژیم اسلامی این که یک بار برای همیشه تکلیف اسلام در ایران با این رژیم روشن خواهد شد و این دین گور خود را از سیاست ایران گم خواهد کرد حرف معمولی بود که از کادرها و اعضای این حزب میشد شنید هر چند که حزب توده در بنیادهای فکری و عملی روی دیگر رژیم بود و شاید این قرابت حزب توده با رژیم اسلامی قبل از همه به این اشتراکات برمیگشت گوی این که بزرگترین لنینست ایران به نظر من خمینی بود برای همین این حزب و اعضای اصلی رهبری با آن بنیانهای فکری به طور جدی نمیتونستند مخالف باشند.Anonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5148843816921932622.post-40828485306714803362017-11-18T11:30:08.045+01:002017-11-18T11:30:08.045+01:00دوست گرامی بینام، شاید نوشته را تا پایان نخواندید...دوست گرامی بینام، شاید نوشته را تا پایان نخواندید. اخگر رسالهای نوشت و در هیئت سیاسی توزیع کرد و خواند. در آن رساله او بنیاد بینش و سیاست حزب را رد میکرد و میگفت که تقسیم روحانیان به روشنبین و واپسگرا غلط است و همه سروته یک کرباسند. این آیا مخالفت نیست؟Shivahttps://www.blogger.com/profile/13664048216510049851noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5148843816921932622.post-9506681105176664652017-11-18T00:35:00.810+01:002017-11-18T00:35:00.810+01:00 مخالف؟ شاید کمی توضیح در باره این کلمه ضروری باش... مخالف؟ شاید کمی توضیح در باره این کلمه ضروری باشد. به نظر منظور شما متفاوت بودن باشد.اگر شما نوشتههایی از اخگر دارید که نشان میدهد ایشان مخالف سیاست و مرام حزب توده بوده به آنها اشاره کنید. این که ایشان بر خلاف کیانوری خواستار سئوال بوده به خودی خود مخالفت نمیشود از این دست رفقا بودند در حزب توده اما استبداد ذاتی در این حزب و شخص کیانوری چنان بیدادی میکرد که این متفاوت بودن هم مخالف حساب میشد.طبری شخصیتی بزدل و توانا در انشا نویسی بود هر گونه مقاله را سفارشی میتونست بنویسد حتی اگر آن را قبول نداشت. کیانوری یک لنینست تمام و کمال بود که برای پیشبیرد هدفش با شیطان هم میتوانست کنار بیائید و در سودای قدرت بود و بقیه هم کما بیش در همان چهارچوب بودند هر چند شخسیتهای متفاوت و شریف در این حزب کم نبودند اما مخالف آن هم به مرور من تنها بابک امیر خسروی را دیدم که جدا به جایگاه یک مخالف آگاه و مترقی رشد کرد و یک جریان جدی فکری را در پیش گرفت .Anonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5148843816921932622.post-20228365909328021152017-11-16T19:12:48.103+01:002017-11-16T19:12:48.103+01:00ای کاش مطلبی هم درباره حسین قبادی می نوشتید. اینجا...ای کاش مطلبی هم درباره حسین قبادی می نوشتید. اینجا و آنجا مطالبی درباره او هست، ولی جای یک نوشته مستقل خالی است. م محمد اnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5148843816921932622.post-58662217051804350702017-11-15T20:56:06.730+01:002017-11-15T20:56:06.730+01:00شیوا جان باسلام و آرزوی سلامتی ات. سپاس از اینکه ت...شیوا جان باسلام و آرزوی سلامتی ات. سپاس از اینکه توانستی آن چیزی را که به صرافتش افتاده بودی٫ تمام کنی. با علاقه زیاد آنرا خواندم و مانند خیلی مواقع دیگر مجموعه ای از احساسات مختلف به قلبم و مغزم هجوم آوردند٫ یک درد پنهانی همیشه دست بالا میگیرد و اشک را سرازیر میکند. با آرزوی دیدارت، با اینکه همدیگر را نه دیده ایم و نه میشناسیم. کاف میمAnonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5148843816921932622.post-90332575897695653592017-11-15T14:34:27.202+01:002017-11-15T14:34:27.202+01:00نخستین تجربه های سیاسی من به آستانه انقلاب بر می گ...نخستین تجربه های سیاسی من به آستانه انقلاب بر می گردد. آنچه از رابطه با آدم های به اصطلاح سیاسی و جلسات حزبی به یاد دارم سرکوب نظام مند سوال بود. یکی از خویشانم در جواب سوال ساده ام، به جای پاسخ به آن، به حمله به شخصیت منِ کودک ده ساله پرداخت. همین روال به شکلی دیگر در حوزه های حزبی هم رواج داد. معمولا در جواب سوال مثلا راجع به حوادث افغانستان چنین پاسخی می شنیدیم: "این سوال را طرح کردی چون "پرسش و پاسخ" جدید را نخوانده ای" یا "به این سوال شما در مقاله ای در "نامه مردم" پاسخ داده شده." ما با این تفکر تربیت می شدیم که جایی هست که پاسخ همه سوال ها در آن آمده است. اگر نه در مقالات "نامه مردم"، لابد در فصل های کتاب چند هزار صفحه ای "داس کاپیتال". کسانی هستند که همه چیز را می دانند. نباید به خود تردید راه داد. باید اعتماد داشت. نباید سوال کرد. مدت ها طول کشید تا بفهمم طرح سوال سرآغاز تفکر است. و سرکوب پرسش گری روشی است برای مریدپروری. احزاب سیاسی پادگانی به متفکر نیاز نداشتند، به سرباز و کارگزار نیاز داشتند. طرح سوال دریچه هایی را باز می کند که مناسب ساختار احزاب پادگانی نیست و لاجرم باید مانع آن می شدند. وقتی این دریچه باز شد از آن ساختار چیزی بر جا نمی ماند. بی دلیل نبود که لنین بارها حزب را را ارتش مقایسه می کرد. در ارتش هم جایی برای چون و چرا نیست<br /><br />شاید مهم ترین نکته ای که در این نوشته نهفته است توجه به وجود آدم پخته ای در بالاترین رده های حزب است که از قضا تلاش می کند به سوال دامن بزند و از این راه مرید جوان حزب را با تفکر مستقل آشنا کند. چرا در این کار توفیقی نیافت؟ چرا گوش شنوایی نبود؟ آیا دیگرانی مثل او هم بودند؟ در واقع اگر کیانوری را نمونه موفقی از آدم های مریدپروری بدانیم که خودش اهل تفکر نبود و چشم به دهان بالاترها دوخته بود، محمدزاده نمونه کسی است که با مریدپروری میانه نداشت. او هم مثل علی عُلوی ناشناخته ماند و آنچنان که باید حقش عدا نشد. هم در مورد امثال او باید بیشتر نوشت، هم درباره امثال کیانوری. امیدوارم این نوشته شما اولین قدم باشد .<br /><br />و ای کاش روزی زوایای دیگر زندگی این اشخاص هم شکافته می شد.<br /><br />شاد باشید، م<br />محمد اnoreply@blogger.com