18 June 2015

شکستن کاسه‌کوزه‌ها بر سر «چپ»‏

پیرامون «ناگفته‌های تازه»ی مهدی پرتوی

این نوشته‌ی من در چند وبگاه، از جمله ایران امروز، عصر نو و گویا نیوز منتشر شده‌است اما در ‏همه‌ی آن‌ها آرایش متن که با حروف خوابیده و سیاه انجام داده‌بودم از میان رفته و متن تأثیر ‏دلخواه مرا ندارد. از همین رو این جا با آرایش اصلی و افزودن چند عبارت منتشرش می‌کنم.‏

در کارزار زدوخورد «اصولگرایان» (یا «دلواپسان») با جبهه‌ی مقابل (هر چه می‌خواهید ‏بنامیدشان) در عرصه‌های گوناگون، از «توافق هسته‌ای» تا حجاب و حضور زنان در ‏ورزشگاه‌ها و سامان‌یابی نهادهای دولتی و بود و نبود دستگاه‌های اطلاعاتی «موازی»، و ‏سیاست خارجی دولت، پیداست که سودبردن از هر سلاح و دست‌آویزی مجاز، یا شاید ‏حتی صواب و ثواب شمرده می‌شود. اکنون چندی‌ست که نوبت رسیده‌است به شکستن ‏کاسه‌کوزه‌ها بر سر "چپ" در ایران: از امیرپرویز پویان به جزنی رسیدند، و این روزها به ‏سراغ محمدمهدی پرتوی رفته‌اند تا با حرف‌های او پنبه‌ی حزب توده‌ی ایران، کیانوری، طبری ‏و دیگران را بزنند و دامان اطلاعات سپاه پاسداران را از خون‌های شتک‌زده از تن‌های ‏شکنجه‌شده بشویند و آبرو و اعتباری برای اطلاعات سپاه پاسداران و لزوم آن و تأیید درستی و ‏بزرگ‌نمایی فعالیت‌های آن به‌دست آورند، و افراد سپاه را پاکیزه و پویا و اهل مطالعه و ‏دارای ایمان کاری نشان دهند.‏

سراپای گفت‌وگویی که این روزها خبرگزاری فارس با محمدمهدی پرتوی منتشر کرده در واقع ‏هیچ حرف تازه‌ای ندارد. تنها تازگی این گفت‌وگو ترکیب آن است و نتیجه‌هایی که خبرگزاری ‏فارس می‌خواهد القا کند. ما به‌عنوان خواننده‌ی گزارش نمی‌دانیم که پرتوی در واقع چه ‏گفته، کجاهای حرف‌های او را بریده‌اند و کجاها را دوخته‌اند. مشابه برخی از این حرف‌ها را ‏او پیشتر نیز بارها گفته‌است. به‌گمانم نخستین بار در مهرماه 1378، یعنی نزدیک شانزده ‏سال پیش بود که صدایی از پرتوی شنیده شد و آن هنگامی بود که او در روزنامه‌ی آزادگان ‏پاسخی به مصاحبه‌ی محمدعلی عمویی با همان روزنامه منتشر کرد. بسیاری از جمله‌های ‏گفت‌وگو با خبرگزاری فارس پیرامون چگونگی دستگیری و نقش او در زندان و بازجویی‌ها و ‏غیره، کم‌وبیش مشابه همانی‌ست که در آزادگان نیز نوشت. اما نکته این‌جاست که این بار ‏سخنان او را از دو لحاظ به‌سود اطلاعات سپاه پاسداران بریده‌اند و دوخته‌اند:‏

‏1- کار اطلاعات سپاه پاسداران در سال‌های 1361 و 62 لازم بود و ضربه‌ای که به حزب ‏توده‌ی ایران زد درست و به‌جا و به‌موقع بود؛ اطلاعات سپاه پاسداران لازم و مهم است؛ ‏سایر دستگاه‌های دولتی، مانند ارتش و اطلاعات نخست‌وزیری آلوده‌بودند و پاک‌ترینشان ‏هم برای پول کار می‌کردند؛ ساواک و اطلاعات نخست‌وزیری جمهوری اسلامی در نبرد با ‏حزب توده ایران کاری از پیش نبردند، اما سپاه «از همه چیز خبر داشت» و بسیار کارآمد ‏بود؛

‏2- هیچ شکنجه‌ای روی اعضای رهبری حزب صورت نگرفت؛ شکنجه لازم نبود؛ آنان خود فرو ‏ریختند، "متحول" شدند، همکاری کردند، و همه‌ی اطلاعات را دادند.‏

در این میان خبرگزاری فارس لگد‌هایی نیز به این و آن و از جمله به آیت‌الله منتظری حواله ‏می‌دهد.‏

خبرگزاری "چهل‌تکه"ای از راست و دروغ به‌هم دوخته‌است تا به اعتبار راست‌ها، دروغ‌ها را ‏جا بیاندازد. می‌توان تک‌تک جمله‌های متن منتشرشده را شکافت و میزان راست یا دروغ ‏بودنشان را سنجید. اما من برای پرهیز از درازگویی تنها می‌خواهم بی‌اعتباری دو ادعای بالا را ‏با آوردن چند نمونه نشان دهم. این را نیز باید بگویم که قصدم جانبداری از سیاست‌ها و ‏مواضع حزب توده ایران در آن سال‌ها یا داوری در شخصیت و کارهای این یا آن فرد از رهبران ‏حزب نیست. این‌ها بحث‌های دیگری‌ست. نیز نمی‌خواهم در دعوای جناح‌های داخل جانب ‏یکی را بگیرم: جانبدار هیچ‌کدام نیستم.‏

ادعای نخست به‌کلی در راستای دعوای درونی جاری در کشور است. درباره‌ی نقش ‏اطلاعات سپاه پاسداران در پرونده‌سازی برای حزب توده ایران، سعید حجاریان، معاون وقت ‏اطلاعات نخست‌وزیری، در گفت‌وگو با مجله‌ی ‏‏"اندیشه پویا" شماره 2، تیر و مرداد 1391، ‏می‌گوید: «نخست وزیری پیگیر پرونده ‏جاسوسی آن‌ها [توده‌ای‌ها] بود و سپاه هم پیگیر ‏پرونده امنیتی آن‌ها. اما کار به یک ‏تداخل جدی داشت می‌کشید. مثلاً کیانوری را نخست ‏وزیری تعقیب می‌کرد، بعد ‏می‌دید ماشین تعقیب سپاه هم دنبالش هستند. با توجه به ‏حساسیت‌های زیادی که ‏روی حزب توده بود این کارهای موازی داشت مشکل آفرین ‏می‌شد. خسرو تهرانی ‏‏[معاون نخست‌وزیر و رئیس دفتر اطلاعات و تحقیقات نخست‌وزیری ‏‏– فرهمند] از آقای ‏موسوی خوئینی‌ها خواست که تکلیف را مشخص کند و جلوی موازی ‏کاری را بگیرد. ‏موسوی خوئینی‌ها با اجازه‌ای که از امام گرفت ستادی را تشکیل داد با ‏حضور خودش، و ‏نماینده سپاه و نماینده نخست وزیری.‏

آقای موسوی خوئینی‌ها جلساتی را در خانه‌شان در جماران تشکیل می‌دادند و ‏آقای ‏خسرو تهرانی به نمایندگی از نخست‌وزیری در آن جلسات شرکت داشت. قرار بود ‏کار با ‏هماهنگی و تحت نظارت آقای موسوی خوئینی‌ها پیش رود اما در فاصله یکی از ‏این ‏جلسات، به بچه‌های سپاه اطلاعات غلطی داده‌شد، حال آن که نخست وزیری هم ‏آن‌ها ‏را زیر نظر داشت و اگر قرار بود فرار کنند نخست وزیری هم می‌فهمید. بعد هم، ‏نرفتند ‏سراغ نیروی دست چندم حزب توده، بلکه صاف رفتند سراغ کیانوری که دبیر ‏کل [اول] بود و ‏او را دستگیر کردند.‏

خب، ماهیت ستاد به هم خورد. رفتیم سراغ آقای موسوی خوئینی‌ها و گفتیم چرا ‏این ‏اتفاق افتاده؟ ایشان هم گفتند که بچه‌های سپاه به من گفته‌اند که این‌ها داشتند ‏فرار ‏می‌کردند و موضوع هم امنیتی است. نخست‌وزیری هم گفت که پس ببرید و ‏خودتان ‏بازجویی کنید و به ما هم ربطی ندارد. متولی جاسوسی که نخست‌وزیری است ‏نه ‏قصد دستگیری داشته و نه موضوعیتی برای آن می‌دیده. در جاسوسی، آخرین ‏مرحله ‏دستگیری است. اول باید مشخص شود که طرف با چه کسانی ارتباط دارد و چه ‏می‌کند ‏که به نظر ما هنوز زمان دستگیری نرسیده بود.»
‏ [تأکیدها در همه‌جای این نوشته از ‏من است – فرهمند، از این پس "ف"]‏

حجاریان سپس می‌افزاید: ‏«حالا مشکلی که بچه های سپاه داشتند این بود که آن‌ها ‏‏[توده‌ای‌ها ‏‏– ف] را به عنوان یک پروژه امنیتی گرفته بودند، اما هیچ پرونده‌ای از عناصری ‏که ‏بازداشت کرده بودند نداشتند. [... توده‌ای‌ها – ف] چیز مخفی نداشتند لذا ‏بچه‌های ‏سپاه در بازجویی درماندند که چه کنند.»

اما آن‌چه از واقعیت‌ها برای ما نقل شده، نشان می‌دهد که این "درماندگی" سپاه چندان ‏نمی‌پاید. آنان راه حل کلاسیک سازمان‌های اطلاعاتی را به‌کار می‌بندند: داستانی دروغین ‏بساز، و سپس آن را به زور شکنجه بر زبان و قلم قربانیانت جاری کن!‏

روزنوشت‌های اکبر هاشمی رفسنجانی در روزهای پایانی اسفند 1361 و تا میانه‌ی ‏اردیبهشت 1362 جابه‌جا می‌رساند که دستگیر شدگان را دارند شکنجه می‌کنند، و آنان زیر ‏شکنجه مقاومت می‌کنند، و این‌جاست که ادعای دوم گفت‌وگوی خبرگزاری فارس دایر بر ‏نبودن شکنجه به محک می‌خورد:‏

جمعه 20 اسفند: «پیش از ظهر آقای [سیدحسین] موسوی [تبریزی] دادستان ‏کل انقلاب ‏به منزل آمد و راجع به کیفیت برخورد با سران بازداشتی حزب توده که ‏حرف نمی‌زنند و ‏چند نفرشان تاکنون اقدام به انتحار کرده‌اند [از جمله رحیم عراقی، ‏کیومرث زرشناس، و ‏ابوتراب باقرزاده – ف] و موفق نشده‌اند، مشورت کرد. قرار شد ‏جلسه‌ای داشته‌باشیم.»

دیدیم که حجاریان گفت که هیچ برگه‌ی جاسوسی نداشتند، اما یک هفته شکنجه گویا ‏کارساز بوده‌است. رفسنجانی اکنون می‌نویسد:‏

شنبه 28 اسفند: «[مسئولان] سپاه آمدند و گزارشی از [...] بازجویی‌ها از سران ‏حزب توده ‏و اعتراف چند نفر از آن‌ها به جاسوسی و اقدام به انتخار ناموفق چند تن از ‏آن‌ها دادند.»

اطلاعات سپاه پاسداران باکی ندارد از این که نتیجه‌ی کارش روابط خارجی کشور را نیز ‏خراب کند. رفسنجانی می‌نویسد:‏

پنج‌شنبه 11 فروردین: «امام نگران هستند که نهادهای انقلاب با تندروی در این مسئله، ‏باعث دورتر شدن ‏دولت‌ها و قدرت‌ها از ایران بشوند و در جنگ آسیب ببینیم. [...] ضمناً ‏اطلاع دادند که یکی از سران حزب توده [تقی کی‌منش – ف] در زندان در اثر سکته ‏قلبی ‏‏[زیر شکنجه – ف] فوت کرده‌است.»‏

از شکنجه‌های وحشیانه‌ای که بر زندانیان اعمال کردند تا اعترافاتی دروغین ‏درباره‌ی ‏‏"جاسوسی" و "توطئه‌ی کودتای براندازی" از آنان بگیرند تاکنون گزارش‌های ‏تکان‌دهنده‌ای ‏منتشر شده‌است. از جمله محمود اعتمادزاده (م.ا. به‌آذین) در خاطرات زندانش با ‏نام «بار دیگر... و ‏این‌بار...» می‌نویسد: «دو روز مانده به نوروز کف هر دو پایم [از ‏ضربه‌های شیلنگ نایلونی] ‏شکاف برداشته‌بود و خون می‌ریخت. و این زخم، با آن‌که در ‏بهداری بازداشتگاه بارها با مایع ‏ضدعفونی شست‌وشویش دادند و با نوار تنزیب ‏پیچیدند، تا بیش از دو ماه بهبود نیافت.»‏

کیانوری گزارش‌های مفصل‌تری از شکنجه‌ها نوشت و برای مقام‌های حاکمیت ‏جمهوری ‏اسلامی و از جمله آیت‌الله خامنه‌ای فرستاد. او از جمله می‌نوشت:‏

«در مورد من، پس از اینکه شلاق اولیه که با فحش و توهین و توسری و کشیده تکمیل ‏می‌‌شد سودی نداد، یعنی آقایان نتوانستند در مورد دروغ شاخدار ساخته شده که در زیر ‏آن را شرح خواهم داد از من تائیدی بگیرند، مرا به دستبند قپانی بردند.‏

‏۱۸‏‎ ‎شب پشت سر هم مرا ساعت ۸ بعدازظهر به اطاقی واقع در اشکوب دوم می‌‌بردند و ‏دستبند قپانی می‌‌ز‌دند و این جریان تا ساعت ۵ – ۶ صبح یعنی ۹ تا ۱۰ ساعت طول ‏می‌‌کشید. تنها هر ساعت مأمور مربوطه می‌‌آمد و دست‌ها را عوض می‌‌کرد. [...] درد این ‏شکنجه وحشتناک است‌. [...] دو بار هم در تعویض ساعت به ساعت آن "غفلت" شد و از ‏ساعت ۱۲ نیمه شب تا ۵ صبح به همان حال باقی ماندم. علت این‌که چرا اینقدر طول ‏کشید این بود که من به آنچه می‌‌خواستند به "زور" اعتراف کنم، تسلیم نشدم.»‏


‏«[...] فرد را دستبند قپانی می‌‌زدند و با طنابی به حلقه‌ای که در سقف شکنجه‌خانه ‏کار ‌گذاشته شده بود آویزان می‌‌کردند و او را به بالا می‌‌کشیدند، تا تمام وزن بدنش روی ‏شانه‌ها و سینه و دست‌هایش فشار غیرقابل‌تحمل وارد آورد. درد این شکنجه نسبت به ‏دستبند قپانی ساده شاید ده برابر باشد. حتی افراد ورزیده‌ای مانند دوست عزیز ما آقای ‏عباس حجری که ۲۵ سال در زندان‌های مخوف شاه مردانه پایداری کرد، چندین بار از هوش ‏رفت. آقایان به این هم بسنده نکرده و او را مانند تاب تلوتلو می‌‌دادند.»‏

‏«[...] همسرم مریم را آنقدر شلاق زدند که هنوز پس از ۷ سال، شب هنگام خوابیدن کف ‏پاهایش درد می‌‌کند. البته این تنها شکنجه "قانونی" بود که به انواع توهین و با رکیک‌ترین ‏ناسزا‌گویی‌‌ها تکمیل می‌‌شد (فاحشه، رئیس فاحشه‌ها و ...) آنقدر سیلی و توسری به او ‏زده‌اند که ‌گوش چپ او شنوائیش را از دست داده است. یادآور می‌‌شوم که او در آن زمان ‏پیرزنی ۷۰ ساله بود.»‏

‏«[...] مرا به اطاق شکنجه بردند. مریم همسرم را که چشمش را بسته و دهانش را با ‏دستمالی که در آن فرو کرده بودند، بسته بودند، روی تخت شلاق خوابانده و دهان مرا ‏هم ‌گرفتند و در برابر چشم من به پای لخت او شلاق زدن را آغاز کردند. این جریان پیش از ‏شلاق‌زدن‌های شدید مریم که در بالا یادآور شدم بود. آقایان برای اینکه دست خود را به یک ‏چنین کار ننگینی که بدون تردید قابل‌دفاع نبود، آلوده نکرده باشند، یکی از افراد توده‌ای، به ‏نام "حسن قائم‌پناه" را‌‌ ‌که برای فرار از فشار، تن به پستی داده بود، مأمور شلاق زدن ‏کردند.»‏


رینالدو گالیندو پل ‏Rinaldo ‎Galindo Pohl‏ فرستاده‌ی ویژه‌ی کمیسیون حقوق بشر سازمان ‏ملل متحد در گزارش ‏بازدیدش از زندان اوین در سال 1368 از جمله نوشت: «سه نفر از ‏اعضای پیشین حزب ‏توده، آقای کیانوری دبیر اول پیشین، و دو عضو دیگر حزب، که یکی از ‏آنان از اعضای ‏رده‌ی بالای حزب بود و دیگری یک عضو عادی، در یک سلول بودند. آقای ‏کیانوری ‏اجازه داد که نام او در گزارش ذکر شود، اما دو زندانی دیگر اجازه ندادند. آقای ‏کیانوری ‏اتهامات وارده به خود را، که جاسوسی برای یک قدرت بیگانه و توطئه در جهت ‏براندازی ‏دولت انقلابی بود، به‌شدت انکار کرد. او در حضور مقامات زندان اوین و کارمندان ‏زندان ‏گفت که مورد شکنجه قرار گرفته‌است، دستان نیمه‌فلج شده‌اش را و انگشتان ‏له‌شده‌اش ‏را نشان داد و کتک‌ها و دیگر اعمال تحقیرآمیزی را که روی او اعمال کرده‌بودند، ‏تشریح ‏کرد. او به‌راستی پریشان‌حال بود و رفتارش آمیزه‌ای از اعتراض و نومیدی بود.» ‏‏[12 ‏فوریه 1990 – (به انگلیسی) منبع: سایت مرکز اسناد حقوق بشر ایران]‏

رفسنجانی در روزنوشت‌های آن روزها بارها در رفتار سران سپاه پاسداران، که اغلب ‏نیمه‌شب به سراغ او و خامنه‌ای و احمد خمینی می‌روند، و در داستان‌های هولناک و ‏دروغ‌های شاخداری که در این دیدارها و تلفن‌های شبانه در گوش آنان می‌خوانند تردید ‏می‌کند:‏

شنبه 13 فروردین: «[...] عصر آقایان خامنه‌ای و احمدآقا به منزل ما آمدند. قرار ‏بود راجع به ‏اعترافات سران حزب توده و تصمیمات آتی جلسه داشته‌باشیم. بعد از نماز ‏مغرب در دفتر ‏امام با حضور نخست‌وزیر و آقای [موسوی] اردبیلی و سران سپاه جلسه ‏تشکیل شد. ‏اعترافات دو سه روز پیش در اظهارات جدید تغییر کرده و بعضی اطلاعات ‏به تحلیل تبدیل ‏شده‌بود. همین‌ها سوءظن به تندروی‌ها[ی اطلاعات سپاه پاسداران – ف] را بیشتر ‏می‌کند؛ از یک سو ادعای کشف کودتا و... است و از سویی نگرانی از ‏مسئله‌سازی و ‏مشکل‌تراشی برای کشور و جنگ. قرار شد تعقیب کنند.»‏

یکشنبه 14 فروردین: «[...] ساعت یک بعد از نصف شب آقای نخست‌وزیر تلفن ‏کرد و گفت ‏امشب راجع به اعترافات حزب توده اطلاعات جدیدی داده‌اند. ساعت چهار ‏صبح دو نفر از ‏سپاه آمدند و گفتند یکی از آن‌ها اعتراف کرده که امشب برنامه دارند و ‏سرنخ‌هایی ‏داده‌است. بنابراین دیشب آماده‌باش داده‌اند و سپاه هم برای گرفتن افراد مورد ‏نظر وارد ‏عمل شده‌است. احمدآقا آمد. قرار شد از امام مواظبت بیشتری بکنند. احتمال ‏جوسازی ‏‏[اطلاعات سپاه پاسداران – ف] برای اهداف مورد نظرشان هم می‌دهیم؛ ‏خصوصاً ‏با ملاقات‌های نابهنگام

دوشنبه 15 فروردین: «ساعت هفت صبح احمدآقا تلفن کرد و گفت در مرکز ‏معرفی‌شده که ‏فرماندهان سپاه می‌گفتند [باغ شهریار – ف]، کسی نبوده و ممکن ‏است برنامه عوض ‏شده یا اعتراف فریب بوده‌است. شبهه جوسازی [اطلاعات سپاه ‏پاسداران – ف] ‏بیشتر شد. [...]»‏

چهارشنبه 17 فروردین: «[...] پیش از ظهر احمدآقا آمد و راجع به ادعاهای ‏سپاه در ‏خصوص اعترافات سران [حزب] توده مذاکره کردیم؛ نقاط مبهم دارند

اما سپاه باید از هر راهی که شده درمانی برای "درماندگی" خود پیدا کند، حتی به بهای ‏دروغین‌ترین داستان‌ها و حیوانی‌ترین شکنجه‌ها. کیانوری در نامه‌ی سرگشاده‌اش به ‏خامنه‌ای می‌نویسد: «[...] همه این شکنجه‌ها برای این بود که از افراد برجسته حزب توده ‏ایران این اعتراف دروغ را بگیرند که ‌گویا حزب توده ایران تدارک یک کودتای مسلحانه برای ‏سرنگون ساختن نظام جمهوری اسلامی ایران را می‌‌دیده؛ تدارک کودتایی که قرار بود در ‏آغاز سال ۱۳۶۲ عملی ‌گردد.»‏

و به‌آذین در خاطرات زندانش می‌نویسد: «در بازجویی‌های فشرده و سراسر شکنجه و ‏آزار مربوط به ‏‏"کودتا و براندازی" من در عین پافشاری بر بی‌پایگی این اتهام ناروا، خود را ‏ناچار ‏می‌دیدم که برای سرگرم داشتن بازجو و دادن فرصتِ – هرچند کوتاهِ – نفس ‏کشیدن ‏به خود، در پاسخ‌های نوشته‌ام به تئوری‌بافی‌های به‌ظاهر واقع‌بینانه که گاه ‏خنده‌آور ‏می‌شد پناه ببرم. [...] به تأکید می‌گفتم کودتا، در شرایطی که کشور در آن ‏به‌سر ‏می‌برد، کاری است پاک احمقانه، بی کمترین احتمال موفقیت، و این را هر کس ‏که بویی از ‏منطق سیاست برده‌باشد می‌داند [...]»‏

اما پیداست که شکنجه‌گران اطلاعات سپاه "بویی از منطق سیاست" نبرده‌بودند. شاید ‏هنوز هم نبرده‌اند؟ چنین بود که بیش از 120 نفر از رهبران و اعضا و هواداران حزب توده ایران را از سال 1360 تا ‏‏1367 اعدام کردند.‏

‏«عضو عادی» گزارش گالیندو پل از زندان اوین محمدمهدی پرتوی‌ست که پس از همه‌ی آن ‏روزها و شب‌های سراسر شکنجه‌ی رهبران حزب، شب میان ششم و هفتم اردیبهشت 1362 دستگیر ‏شد. هم گالیندو پل و هم ‏کیانوری، و نیز زندانیان دیگری، از حال و روز و رفتار پرتوی در زندان نوشته‌اند. اما من به ‏آن‌ها نمی‌پردازم، زیرا او را، مانند همه‌ی زندانیان سیاسی جمهوری اسلامی، یکی از ‏قربانیان این نظام می‌دانم. دست‌های خون‌آلود سردمداران نظام را باید در آن‌سوی حال و ‏روز این قربانیان دید و نشان داد.‏

روایت درست‌تر و دقیق‌تر برخی پرت‌وپلاهایی که از زبان پرتوی در گزارش خبرگزاری فارس ‏نقل شده، در "کتابچه‌ی حقیقت" موجود است که از بیست سال پیش در اینترنت یافت ‏می‌شود.‏

نیز بنگرید به کتاب یرواند آبراهامیان «اعترافات شکنجه‌شدگان – زندان‌ها و ابراز ندامت‌های ‏علنی در ایران نوین (دوران رضا شاه، محمدرضا شاه و جمهوری اسلامی)»، نشر باران، ‏سوئد، 2003.‏

تکه‌های نامه‌ی سرگشاده‌ی کیانوری خطاب به آیت‌الله خامنه‌ای را از این نشانی برداشتم.

جزئیات بیشتری از یورش‌های به حزب توده ایران و از آن‌چه پیش و پس از آن در پیرامون من ‏می‌گذشت، در کتاب «قطران در عسل» نوشته‌ام.‏

استکهلم، 27 خرداد 1394‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

09 June 2015

ویراست دوم "قطران در عسل" در کتابفروشی

هم‌زمان با انتشار ویراست دوم کتاب "قطران در عسل"، هم‌اکنون کتاب را در کتابفروشی ‏فردوسی استکهلم نیز می‌توان خرید.‏

در ویراست دوم تنها روی جلد کتاب تغییر کوچکی کرده، زیرا طراح جلد از تداخل آرم ناشر در ‏طرح خود راضی نبود، و نیز تعداد انگشت‌شماری لغزش‌های تایپی که به همت دوستان ‏خواننده‌ی کتاب پیدا شد تصحیح شده‌است.‏

امروز خبر رسید که کتاب را در ایران افست کرده‌اند و می‌فروشند. این خبر مرا به‌یاد کسی ‏انداخت که کتابچه‌ی "اپرای کوراوغلو"ی مرا کپی کرده‌بود و می‌فروخت، و اعتراض مرا که ‏شنید گفت: «به! من زحمت کشیده‌ام و کتابت را کپی کرده‌ام و دارم معروفت می‌کنم، و ‏تازه اعتراض هم داری؟!»‏

چه بگویم؟ من که از انتشار «قطران در عسل» امید نان و آب نداشته‌ام. اما آیا کار نویسنده ‏باید این باشد که با سال‌ها درد و رنج کلمات را همچون زنجیرهایی زرین در پی هم بچیند، و ‏سپس بگذاردشان سر کوچه تا کسانی دیگر برشان دارند و از فروش آن‌ها نان بخورند؟

این روزها فیلم زیبای "واژه‌ها" را دیدم با بازی بردلی کوپر. داستان "نویسنده"ای‌ست که ‏دست‌نویسی را که پیدا کرده به نام‌خود منتشر می‌کند، و سپس در پاسخ به عذاب ‏وجدانش در می‌ماند (مشخصات فیلم). نویسنده‌ی واقعی کتاب در جایی به نویسنده‌ی ‏قلابی می‌گوید: «تو با دزدیدن کلمه‌هایی که من نوشتم، دردهایی را که در پس هر یک از ‏آن‌ها خوابیده‌بود دزدیدی.»‏

این فیلم، و آشنایی با فیسبوک افشین پرورش نیز داغ دزدی‌های ادبی را که از من شده در دلم ‏تازه کرد: روزنامه‌ی خراسان که ترجمه‌ی مرا با عکس و تفصیلات دزدید و به نامی دیگر ‏منتشر کرد؛ دزدی "آقای پرزیدنت" که یک سوم کتابش یک‌راست از ترجمه‌ی من بریده و ‏چسبانده شده، و ایشان تازه طلبکار هم شدند، و...‏

بگذریم...‏

برای یافتن شماره تلفن و نشانی کتابفروشی فردوسی به وبگاه آن مراجعه کنید، در این ‏نشانی. صفحه‌ی "قطران در عسل" در وبگاه فردوسی، در این نشانی.‏

راه‌های دیگر تهیه‌ی کتاب "قطران در عسل"، حتی برای خواستاران داخل کشور، در این ‏نشانی.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏

05 June 2015

گزارش معرفی کتاب

گزارش خانم فرح طاهری در روزنامه‌ی شهروند کانادا از جلسه‌ی معرفی کتاب "قطران در ‏عسل" در کانون کتاب تورونتو، در این نشانی.‏

بازنشر همان گزارش در وبگاه "عصر نو"، در این نشانی.‏

دو نقد بر "قطران در عسل" در این نشانی.‏

کتاب را چگونه تهیه کنیم؟ در این نشانی.‏

Read More...دنباله (کلیک کنید)‏