29 April 2015

در آن سر دنیا - 13‏

بامداد سه‌شنبه 10 فوریه شهر وارنامبول را ترک می‌کنیم و پشت به اقیانوس، به سوی شمال، ‏به‌سوی داخل خاک استرالیا می‌رانیم. مقصدمان جایی‌ست به‌نام "هالز گپ" ‏Hall’s Gap‏. هر چه از ‏اقیانوس دورتر می‌رویم هوا گرم‌تر و خشک‌تر می‌شود. پیوسته باید مواظب باشیم که راهنمای ‏جی‌پی‌اس ما را به انتخاب خود به جاده‌هایی که نمی‌خواهیم نکشاند.‏

از جاده‌ی ‏C174‎‏ به جاده‌ی ‏B140‎‏ می‌افتیم و سپس از یک راه فرعی و باریک به‌سوی شهر دانکلد ‏Dunkeld‏ می‌رانیم. اندرو در برنامه‌ی سفرمان نوشته‌است که در این شهر رستوران بی‌نظیر هتل ‏رویال ‏The Royal Mail Hotel restaurant‏ هست که هر جایزه‌ای را که فکرش را بکنید برنده شده، در ‏فهرست ده رستوران نخست استرالیا جا دارد، و "برای منوی غذا و فهرست شراب‌های آن می‌توان ‏جان داد"! اما او اضافه کرده که بدون رزرو قبلی کسی را راه نمی‌دهند، و ما هیچ به فکرش نبوده‌ایم ‏و میزی رزرو نکرده‌ایم. پس دانکلد را پشت سر می‌گذاریم، به جاده‌ی ‏C216‎‏ می‌افتیم و به راه خود ‏می‌رویم.‏

این جاده از دل "پارک ملی گرامپیانز" ‏Grampians National Park‏ می‌گذرد. پارک وسیعی‌ست به ‏مساحت 1700 کیلومتر مربع پر از جنگل و کوه و رود و دریاچه و دیدنی‌های بی‌شمار. از همان آغاز ‏ورود به پارک شکل دو قله‌ی کوتاه در آن دور دست نگاهمان را به‌سوی خود می‌کشد. این دو شبیه ‏دو پیکره‌ی ابوالهول هستند که در کنار هم آرمیده‌اند. یکی‌شان ‏Mount Abrupt‏ نام دارد و دیگری ‏Mount Surgeon‏. کم‌تر از 10 کیلومتر پس از دانکلد به کوره‌راهی می‌رسیم که به‌سوی این قله‌ها ‏می‌رود. در پارکینگ کنار جاده می‌ایستیم، یکی از همراهان در ماشین می‌خوابد، و ما بقیه قصد ‏کوه‌نوردی داریم. اما در ابتدای کوره‌راه بر تابلویی نوشته‌اند که رفت و برگشت تا قله دست‌کم سه ‏ساعت طول می‌کشد، و باید کفش خوب و خوردنی و نوشیدنی به‌همراه داشت. ما کفش مناسب ‏نداریم و نمی‌توانیم رفیق‌مان را نیز این همه مدت در کنار جاده رها کنیم. نیم ساعت می‌رویم و ‏سپس بر می‌گردیم. آفتاب داغ است. این خود پیاده‌روی سودمندی بود.‏

جاده به‌سوی شمال می‌رود و در سمت راست‌مان دشت بزرگ و سرسبز و بی‌انتهایی گسترده ‏شده‌است پر از آبگیرها و کشتزارها. این‌جا و آن‌جا می‌ایستیم و تماشا می‌کنیم و عکس می‌گیریم.‏

آبشار سیلوربند


نزدیک مقصدمان، از کنار دریاچه‌ی بلفیلد ‏Lake Bellfield‏ جاده‌ای فرعی به‌سوی یکی از دیدنی‌های ‏منطقه به‌نام آبشار سیلوربند ‏Silverband Falls‏ می‌رود. سه کیلومتر در آن پیش می‌رویم، ماشین را ‏در پارکینگ کنار جاده می‌گذاریم و به‌سوی آبشار می‌رویم. روی تابلویی نوشته‌اند که رفت و برگشت ‏چهل دقیقه طول می‌کشد. کوره‌راهی‌ست در دل جنگل و کنار یک جویبار خشکیده. پس آب آبشار ‏به کجا می‌رود؟ هوا خشک است و آفتاب می‌سوزاند. در طول کوره‌راه این‌جا و آن‌جا تنه‌های درختان ‏عظیمی را می‌بینیم که سوخته‌اند و بر زمین افتاده‌اند و زغال شده‌اند. پیداست که آتش‌سوزی‌های ‏مکرر جنگل‌های استرالیا این‌جا را هم بی‌نصیب نگذاشته‌است.‏

تند می‌رویم و بیست دقیقه نشده که به پایان مسیر می‌رسیم. روبه‌رویمان در انتهای دره دیواره‌ی ‏سنگی بلندی‌ست که باریکه‌ی جوی آبی از بالای آن می‌ریزد. همین است آبشار سیلوربند! ‏خشکسالی آبی بر این آبشار نگذاشته و آن‌چه می‌ریزد چند متر دورتر از پای آبشار در زمین فرو ‏می‌رود. بوی گندی بینی‌مان را می‌آزارد و دوستان کشف می‌کنند که لاشه‌ی یک کانگورو در پای ‏آبشار افتاده‌است. در این کشور کانگورو تا این لحظه هیچ کانگورو ندیده‌ایم، و این یکی هم که مرده ‏در آمد!‏

در راه برگشت یکی از همراهان به توریست‌های دیگری که به‌سوی آبشار روانند می‌گوید که آن‌جا ‏هیچ دیدن ندارد. آنان خنده‌ای تحویلمان می‌دهند، اما باید بروند و خودشان ببینند.‏

هالز گپ

دو ساعتی از ظهر گذشته که به ‏Hall’s Gap‏ می‌رسیم. تصمیم می‌گیریم که پیش از رفتن به ‏خانه‌ای که برایمان رزرو شده به مرکز اطلاعات گردشگری برویم و ببینیم که در این اطراف چه ‏می‌توان کرد و چه می‌توان دید. خانم‌های راهنما سرشان شلوغ است و رفتار مهرآمیزی ندارند. هر ‏چه هست، دستگیرمان می‌شود که با این چند ساعت وقتی که تا شب برایمان مانده کار زیادی ‏نمی‌توانیم بکنیم و تنها شاید برسیم دو یا سه جای دیدنی را ببینیم.‏

این منطقه، و شهرهای کوچک آن نیز، مانند برخی جاهای نیو زیلند، در میانه‌ی سده‌ی نوزدهم و به ‏هنگام تب طلا و هجوم جویندگان طلا آباد شده‌اند، و سپس در دوره‌هایی جمعیت‌شان به‌سرعت ‏کاهش یافته‌است. "هالز گپ" بنا بر سرشماری 2011 تنها 613 نفر جمعیت داشته و اغلب اینان از ‏پول گردشگران نان می‌خورند. این‌جا یک باغ وحش معروف دارد با نزدیک 150 گونه از جانداران. در ‏پارک ملی مسیرهای پیاده‌روی، دوچرخه‌سواری، کوه‌نوردی، و سنگ‌نوردی فراوانی هست؛ می‌توان ‏در دریاچه‌هایش ماهیگیری کرد، یا از بالای صخره‌هایش با بادبادک پرواز کرد. اما ما برای هیچ‌یک از ‏این‌ها وقت نداریم. در نخستین آخر هفته‌ی ماه مه هر سال نیز این‌جا جشنواره‌ی خوراک و شراب بر ‏پا می‌شود، ولی، خب، اکنون فوریه است! قدیمی‌ترین مرکز فرهنگی اهالی اولیه‌ی استرالیا نیز ‏همین نزدیکی‌هاست.‏

آفتاب داغ بر سرمان می‌تابد. چه کنیم؟ دست‌به‌نقد پنجاه متر دورتر به یک بستنی‌فروشی می‌رویم و ‏در سالن خنکی که هیچ کس دیگری در آن نیست بستنی می‌خوریم و خنک می‌شویم. سپس ‏می‌رویم تا اتاقمان را تحویل بگیریم، جابه‌جا شویم، و بعد به‌سوی دیدنی‌هایی که می‌رسیم، برویم.‏

رطیل بر دیوار

قرارگاه دالتونز ‏D’Altons Resort‏ از واحدها و کلبه‌ها و سوئیت‌های چوبی جدا از هم در محوطه‌ای ‏باغ‌مانند تشکیل شده‌است. از پله‌های چوبی کهنه و فرسوده‌ی دفتر قرارگاه بالا می‌رویم. در دفتر ‏بسته است، روشنایی آفتاب بیرون شدید است، و پشت شیشه را نمی‌بینیم. می‌خواهیم سرمان ‏را بیاندازیم و برویم که از درون دفتر صدایمان می‌زنند. مرد صاحب قرارگاه در اتاق نیمه‌تاریک نشسته ‏و سر در کامپیوتر دارد. کاغذهایمان را نگاه می‌کند، چیزهایی می‌پرسد، و سپس می‌گوید که بهترین ‏راه حلی که برای یک جمع پنج‌نفره پیدا کرده یک سوئیت سه‌نفره و یک سوئیت دونفره است که ‏صد متر از هم فاصله دارند. خب، باشد، چاره چیست؟ او کلیدها را می‌دهد و تازه یادش می‌آید که ‏بپرسد از کجا آمده‌ایم. هنوز پاسخ نداده‌ایم که خود را معرفی می‌کند: دیوید. سپس یک سوزن ‏ته‌گرد می‌دهد تا روی نقشه‌ی جهان که روی دیوار هست، سوزن را روی شهر خودمان فرو کنیم.‏

روی سوئد تنها دو سوزن دیگر روی استکهلم هست اما سراسر آلمان پر از سوزن‌های رنگ‌ووارنگ ‏است، و نقشه‌ی هلند آن‌قدر پر شده که یک نقشه‌ی بزرگ هلند جداگانه در کنار نقشه‌ی جهان ‏چسبانده‌اند و روی آن نیز سوزن‌های فراوانی هست.‏

از دیوید می‌پرسیم که حیوانات معروف استرالیایی آیا در این اطراف پیدایشان می‌شود؟ با مکثی ‏کوتاه و لبخندی مرموز می‌گوید که در سال‌های اخیر جمعیت حیوانات بومی در اثر خشکسالی و ‏آتش‌سوزی و غیره به‌شدت کاهش یافته، اما اگر بخت یارمان باشد، شاید تک و توک نمونه‌هایی را ‏ببینیم، وگرنه می‌توانیم به باغ وحش این‌جا برویم.‏

می‌رویم تا کلبه‌هایمان را ببینیم. این‌ها شاید پایین‌ترین سطح استاندارد اقامت‌گاه‌هایمان را در طول ‏سفرمان دارند اما با این‌همه هنوز خوب‌اند و در سطح پذیرفتنی. اما... هنوز درست جابه‌جا نشده‌ایم ‏که یکی از خانم‌ها در دستشویی واحد سه‌نفری یک رطیل بزرگ به اندازه‌ی کف دست روی دیوار ‏می‌بیند. او با رنگ پریده بیرون می‌آید، لنگه کفشی بر می‌دارد، و رطیل را می‌کشد و موضوع را به ‏همه اعلام می‌کند. خب، این‌جا دامن طبیعت است، جنگل است و خانه‌ی چوبی. یک رطیل که ‏چیزی نیست! اما دقایقی دیرتر یکی دیگر به همان بزرگی در کنار تخت‌خواب او پیدا می‌شود. نه، با ‏چنین وضعی نمی‌توان این‌جا خوابید! چه کنیم؟ می‌رویم و به دیوید می‌گوییم که یک واحد دونفره‌ی ‏دیگر در کنار آن‌یکی واحد دونفره به ما بدهد، و او می‌پذیرد.‏

این واحدهای دونفره برایمان تنگ‌اند، اما کمی پاکیزه‌تر از آن واحد سه نفری هستند که تازه در ‏توالتش هم گیر می‌کرد و از داخل باز نمی‌شد.‏

دیدار کانگورو

ساعت چهار و نیم بعد از ظهر است. کمی در اتاق خنک می‌نشینیم تا همه حاضر شوند و سپس ‏به‌سوی دیدنی‌ها برویم. در این هنگام از پشت پنجره در زمین چمن محوطه‌ی قرارگاه یک کانگورو ‏می‌بینم که از پشت کلبه‌ای بیرون می‌آید و شروع می‌کند به خوردن علف‌ها. می‌گویم:‏

‏- ا ِ ِ ِ بچه‌ها، یک کانگورو...، ا ِ ِ ِ یکی دیگه...، یکی دیگه...، یکی دیگه...!‏

دوستان به‌سوی دوربین‌هایشان هجوم می‌برند، و تا آماده شوند، یک گله کانگورو زمین چمن را پر ‏کرده‌اند. بیرون می‌رویم و چلق و چلق عکس می‌گیریم. دوستان به‌شوخی می‌گویند این دیوید لابد ‏این گله را جایی قایمشان می‌کند و هر بار مسافری از راه می‌رسد، برای بالا بردن جاذبه‌ی ‏قرارگاهش آن‌ها را در زمین چمن رها می‌کند. اما دیرتر می‌بینیم که کوچه‌ها و خیابان‌های "هالز گپ" ‏همه جا پر از کانگوروست. دیوید و قرارگاهش را در این کلیپ ببینید.‏

از دیدن و عکس‌برداری از کانگوروها که سیر می‌شویم، به‌سوی جایی به‌نام ‏Boroka Lookout‏ ‏می‌رانیم. از "هالز گپ" باید نزدیک 20 کیلومتر در جاده‌ی ‏C222‎‏ و سپس شش هفت کیلومتر در ‏جاده‌ی ‏Mount Difficult Road‏ برانیم. این‌جا پارکینگی هست و سپس نرده‌هایی آلومینیومی بر بالای ‏پرتگاهی بسیار بلند. آن‌جا سکویی هست که زیر آن تا ده‌ها متر فقط فضای خالی‌ست، و در آن ‏روبه‌رو چشم‌انداز بی‌انتهای پارک ملی گرامپیانز گسترده شده‌است. آن پایین شهر "هالز گپ" و ‏دریاچه‌ی کنار آن ‏Lake Bellfield‏ دیده می‌شوند. بسیار زیبا. من و برخی از دوستان دست به کار ‏خطرناکی می‌زنیم: از نرده‌های فلزی می‌گذریم و روی سکویی می‌رویم که هیچ حفاظی ندارد، و ‏عکس می‌گیریم.‏

ایستگاه بعدی ‏Reeds Lookout‏ نام دارد. باید به جاده اصلی ‏C222‎‏ برگردیم، دو کیلومتر دیگر برانیم، و ‏سپس در یک جاده‌ی فرعی تا یک پارکینگ برویم. همین‌جا در کنار پارکینگ پرتگاه‌هایی هست و ‏نرده‌های فلزی بر لبه‌هایشان کشیده‌اند. از این‌جا نیز می‌توان چشم‌انداز بی‌پایان بخش‌های دیگری از ‏پارک ملی گرامپیانز را تماشا کرد.‏

این‌جا می‌توان ماشین را گذاشت، در یک مسیر رفت و برگشت 2.5 کیلومتری پیاده‌روی کرد و به ‏دیدن جایی به‌نام بالکون‌ها ‏Balconies Lookout‏ رفت. در این مسیر بخشی سنگی هست که گویا ‏رسم است که گردشگران سنگ‌چینی به‌شکل مخروط یا هرم آن‌جا از خود به یادگار بگذارند. ده‌ها و ‏ده‌ها سنگ‌چین از کوچک و بزرگ به یادگار روی سنگ‌ها درست کرده‌اند. آیا ما هم بکنیم؟ نه، این ‏هم شد کار؟!‏

"بالکن‌ها" چند سکوی پهناور سنگی هستند در چند طبقه بر فراز پرتگاهی ژرف. تکه ای از راه ‏رسیدن به سکوها ریزش کرده و راه را بسته‌اند، اما چند مرد روس از مانع‌ها گذشته‌اند و روی ‏سکوها در حالت‌های گوناگون از یک‌دیگر عکس می‌گیرند.‏

همین! در وقت باقی‌مانده به جای دیگری نمی‌رسیم، و تا تنها بقالی آبادی نبسته باید برگردیم و ‏چیزی برای شاممان تهیه کنیم.‏

دوست متخصص کبابی عالی روی منقل گازی قرارگاه می‌پزد. کانگوروها هنوز در چمن‌های قرارگاه ‏می‌چرند.‏

بازگشت به ملبورن

پرواز ما از ملبورن به بریزبن ساعت 13 چهارشنبه 11 فوریه است و حداکثر ساعت 12 باید ماشین را ‏در فرودگاه تحویل دهیم. بنابراین باید صبح زود به راه بیافتیم. دیوید، صاحب قرارگاه، راهنمایی‌مان ‏کرده که در جاده‌های نزدیک ملبورن گول تابلوهایی را که فرودگاه را نشان می‌دهند نخوریم، زیرا ‏این‌ها راه‌های بسیار پر پیچ و خم و دور و درازی هستند، در عوض خود را تا جاده‌ی کمربندی ملبورن ‏برسانیم و از آن‌جا به‌سوی فرودگاه برویم. او همچنین هشدار داده که بامداد هنگام بیرون آمدن ‏کانگوروها روی جاده‌هاست و باید با احتیاط برانیم. درود بر دیوید! و بدرود دامان طبیعت!‏

ساعت 8 بامداد صبحانه خورده‌ایم، کلبه‌ها را تمیز کرده‌ایم، کلیدها را در صندوقی پشت در دفتر دیوید ‏می‌اندازیم، و در جاده‌ی ‏C222‎‏ به‌سوی آرارات ‏Ararat‏ می‌رانیم. نام این شهر کوچک 10000 نفری را ‏نیز به‌هنگام تب طلا و به تقلید از یکی از روایت‌ها درباره‌ی جای به‌خشکی نشستن کشتی نوح ‏نهاده‌اند. بخش بزرگی از ساکنان آن در طول سالیان چینی‌ها بوده‌اند و هنوز جمعیت چینی بزرگی ‏آن‌جا هست.‏

بزرگ‌ترین شهر این مسیر با 100 هزار جمعیت بالارات ‏Ballarat‏ نام دارد که با وجود شباهت نامش به ‏آرارات، ربطی به آن ندارد و نامش از زبان بومیان محلی به معنای "استراحتگاه" گرفته شده‌است. ‏این شهر دیدنی‌هایی دارد، اما ما وقتش را نداریم و باید به‌سوی فرودگاه ملبورن بشتابیم.‏

در طول راه تنها چند لاشه‌ی کانگورو می‌بینیم که در تصادف با ماشین‌ها جان داده‌اند و کنار جاده ‏افتاده‌اند. به توصیه‌ی دیوید عمل می‌کنیم و از جاده‌ی کمربندی ملبورن به راحتی به فرودگاه ‏می‌رسیم. اما پیش از تحویل ماشین باید باک آن را پر کنیم. این‌جا راهنمای جی‌پی‌اس کمکمان ‏می‌کند و یکی از آخرین پمپ بنزین‌های سر راه را برایمان پیدا می‌کند. بر خلاف کرایس‌چرچ، این‌جا ‏پیدا کردن محل تحویل ماشین دشوار نیست. تابلوها مسیر را و حتی جایگاه هر شرکت کرایه‌ی ‏ماشین را نشان می‌دهند. با آرامش و بی اضطراب می‌رسیم. زن جوانی می‌آید، نگاهی به بیرون و ‏درون ماشین و کیلومترشمار و درجه‌ی سوخت می‌اندازد، و با لبخندی سفر به‌خیر می‌گوید.‏

چمدان‌ها بر دست، باید ترمینال شماره 1 را پیدا کنیم. داریم اطراف را و تابلوها را نگاه می‌کنیم که ‏مرد جوانی که چمدان کوچک چرخداری را روی زمین می‌کشد، نزدیک می‌شود و می‌پرسد که دنبال ‏چه چیزی می‌گردیم. می‌گوید که او نیز دارد به ترمینال شماره 1 می‌رود و می‌توانیم با او برویم. ‏می‌رویم، و در طول راه می‌فهمیم که او نیز عازم بریزبن است، و در ترمینال می‌فهمیم که او خلبان ‏است، اما حیف که خلبان ما نیست! پروازهای از ملبورن به بریزبن فراوان است.‏

No comments: