24 April 2011

هوپ‌هوپ‌نامه

در نوشته‌ای از میرزا علی‌اکبر صابر و هوپ‌هوپ‌نامه‌اش نام بردم. برخی از دوستان می‌پرسند که او کیست و این ‏چه کتابی‌ست.‏

میرزا علی‌اکبر طاهرزاده شیروانی متخلص به صابر، زاده‌ی شماخی در اول ذیحجه 1278 (برابر با نهم خرداد ‏‏1241 خورشیدی و 30 مه 1862 میلادی)، از بزرگ‌ترین و مردمی‌ترین طنزسرایان دوران انقلاب مشروطیت بود. او ‏طنزهای گزنده‌ی خود از حال و روز مردم و جامعه را به آذربایجانی می‌سرود و اغلب در نشریه‌ی "ملانصرالدین" به ‏گردانندگی جلیل محمدقلی‌زاده (به آذربایجانی) منتشرشان می‌کرد. پس از درگذشت او در 28 رجب 1329 (برابر با 2 مرداد ‏‏1290 خورشیدی و 25 ژوئیه 1911- بنا بر ویکی‌پدیای آذربایجانی و انگلیسی 12 ژوئیه) به بیماری سل و در فقری جان‌سوز، ‏بنا به وصیت او آشنای خانوادگی‌شان محمودبیک محمودبیکوف به گردآوری و انتشار مجموعه‌ی شعرهای صابر ‏زیر عنوان "هوپ‌هوپ‌نامه" پرداخت. برای این کار او ناگزیر از گردآوری پول از این و آن شد و نخستین چاپ ‏هوپ‌هوپ‌نامه را با کمک دوست صابر و ادیب و شاعر نام‌آور آذربایجان عباس صحت (به انگلیسی) در 2000 نسخه و بدون ‏کاریکاتورهای نشریه‌ی "ملانصرالدین" در سال 1912 (1291 خورشیدی) منتشر کرد.‏

چاپ بعدی هوپ‌هوپ‌نامه نیز بار دیگر با گردآوری اعانه، و این‌بار کامل‌تر و با 23 تصویر در سال 1914 (1293 ‏خورشیدی) منتشر شد. چاپ سوم هوپ‌هوپ‌نامه در ژوئیه سال 1922 (مرداد 1301) به سفارش "کمیساریای ‏فرهنگ مردم آذربایجان"، به کوشش علی‌اسکندر جعفرزاده و در اداره‌ی انتشارات همین کمیساریا منتشر شد.‏

این اطلاعات را از پیش‌گفتارهای جعفرزاده و صحت بر همان چاپ سال 1922 نقل کردم، و برای آن نقل کردم که ‏این جزئیات در ویکی‌پدیای فارسی، و نوشته‌ای از ابراهیم نبوی در بی‌بی‌سی فارسی که ویکی‌پدیای فارسی به ‏آن استناد کرده، و حتی در ویکی‌پدیای آذربایجانی با این دقت وجود ندارد. ویکی‌پدیای آذربایجانی حتی مدخل ‏هوپ‌هوپ‌نامه را ندارد.‏

و اما هوپ‌هوپ‌نامه!‏

هی ورق زدم و ورق زدم، خواندم، و شماره‌ی صفحه یادداشت کردم، تا شعری را نقل کنم، و در پایان دیدم که ‏کم‌وبیش همه‌ی کتاب را باید نقل کنم! این کار از من بر نمی‌آید. سرانجام به این نتیجه رسیدم که تنها یک شعر از ‏صابر، شاید بتواند چهره‌ی مورد نظر مرا از او نشان دهد. و همان را این‌جا می‌آورم؛ ابتدا به آذربایجانی، و سپس ‏برگردان فارسی آن را. متن آذربایجانی در چاپ سوم به خط قدیم آذربایجان است و من کوشیده‌ام، تا جایی که ‏سوادم قد می‌دهد، آن را به خط امروزین برگردانم.‏

کاریکاتور از عظیم عظیم‌زاده ‏(برای تصویر بزرگ‌تر روی آن کلیک کنید)‏

آ...خ!...‏
آخ!... نئجه کئف چکمه‌لی ایام ایدی!‏
اوندا کی ئوولادی وطن خام ایدی!‏

ئوز حقّ ِ مشروعینی بیلمه‌زدی ائل،
چهره‌ی حرّیته گولمه‌زدی ائل،
گؤزلرینی بیر کره سیلمه‌زدی ائل،
غَزتَه‌یه، ژورناله اییلمه‌زدی ائل،
------دائم ائشیتدیک‌لری اؤهام ایدی!‏
------آخ!... نئجه کئف چکمه‌لی ایام ایدی!‏

ئولکه‌ده بون‌جا یوخ‌ایدی عیب‌جو،
نه‌ی‌له‌ردیک‌سه گؤرونوردو نکو،
خلق ده دیداری‌میزه آرزو،
بیزده وار ایدی نه گؤزل آبرو،
------حرمت‌میز واجب اسلام ایدی!‏
------آخ!... نئجه کئف چکمه‌لی ایام ایدی!‏

ملته چاتدیق‌جا غم، عیاش ایدیک،
حاکمه یار، آمره قارداش ایدیک،
قبله‌ی طاعتگه اوباش ایدیک،
هاردا آش اولسایدی اورا باش ایدیک،‏
------هر گئجه، هر گون بیزه بایرام ایدی!‏
------آخ!... نئجه کئف چکمه‌لی ایام ایدی!‏

گرچه ریا ایدی بوتون کاری‌میز،
کار ایله بر عکس ایدی کرداری‌میز،
لیک همان وار ایدی مقداری‌میز،
حجت ایدی هر کسه گفتاری‌میز،
------خلقین ایشی بیزلره اکراه ایدی!‏
------آخ!... نئجه کئف چکمه‌لی ایام ایدی!‏

عیب‌میزی چولغالامیش‌دی عبا!‏
هر نه گلیردی بوشالیردی قابا،
کیم نه قانیردی نه‌دی زهد و ریا،
ناخوشا خاکی دری‌میزدن شفا،
------صومعه‌میز کعبه‌ی احرام ایدی!‏
------آخ!... نئجه کئف چکمه‌لی ایام ایدی!‏

بیزلر ایدیک خلقین ایناندیق‌لاری،
پیری هدایت دییه قاندیق‌لاری،
نور گؤرورلردی قارانلیق‌لاری،
بیزده ایدی جمله قازاندیق‌لاری،
------کیم بیزه پول وئرمه‌سه بدنام ایدی!‏
------آخ!... نئجه کئف چکمه‌لی ایام ایدی!‏

ایندی آداملار دییه‌سن جین‌دیلر،
جین نه‌دی، شیطان کیمی بی‌دین‌دیلر،
لاپ بیزی ئوسارلادیلار میندی‌لر،
آی کئچن ایام! اولاسان ایندی‌لر!‏
------اوندا که ئوولادی وطن خام ایدی!‏
------آخ!... نئجه کئف چکمه‌لی ایام ایدی!‏

و برگردان فارسی توسط احمد شفائی، هوپ‌هوپ‌نامه، چاپ دوم با بازنگری، نشریات دولتی آذربایجان، باکو ‏‏1972‏

آخ‌خ‌خ!‏

آخ‌خ‌خ! عجب دوری از ایام بود،
دوری که اولاد وطن خام بود!‏

خلق ز حق خود آگه نبود،
چهره‌ی آزادی پیدا نبود،
چشم خلایق ابدا وا نبود،
به روزنامه هوس اصلا نبود،
------هر چه شنیدند از اوهام بود.‏
------آخ‌خ‌خ! عجب دوری از ایام بود!‏

نبود این‌قدر بد و عیب‌جو،
کرده‌ی ما بود سراسر نکو،
زیارت ما همه کرد آرزو،
صاحب شأن و شرف و آبرو...‏
------حرمت ما واجب اسلام بود.‏
------آخ‌خ‌خ! عجب دوری از ایام بود!‏

به عیش و عشرت همه ماهر بُدیم،
برادر ِ حاک و آمر بُدیم،
قبله‌ی اوباش و اجامر بُدیم،
پلو به هر جا بود حاضر بُدیم.‏
------عید به‌هر موقع و هنگام بود.‏
------آخ‌خ‌خ! عجب دوری از ایام بود!‏

ریب و ریا بود همه کار ما،
گفته‌ی ما به‌عکس کردار ِ ما،
خلق ندید ارزش و مقدار ما،
حجت و قانون شده گفتار ما.‏
------کار خلایق همه اکرام بود.‏
------آخ‌خ‌خ! عجب دوری از ایام بود!‏

نهفته بود عیب به زیر قبا،
درآمد ِ ما همه بی‌انتها،
نبود حاجت به تظاهر، ریا،
خاک ِ در ِ ما همگی را شفا،‏
------صومعه‌مان کعبه‌ی احرام بود!‏
------آخ‌خ‌خ! عجب دوری از ایام بود!‏

خلق به‌ما داشت بسی اعتماد،
راه نمودیم بر اهل ِ مراد،
ظلمت ِ ما – نور و ستم – عدل و داد،
هستی ِ خود خلق به ماها بداد،‏
------هر که نمی‌داد که بدنام بود!‏
------آخ‌خ‌خ! عجب دوری از ایام بود!‏

خلق چو جن است کنون گوئیا،
جن نه، که شیطانی‌ست بس بی‌حیا،
زدند افسار و سوار اند، ها!‏
آه، گذشته، به‌کجایی، بیا!...‏
------وقتی که اولاد ِ وطن خام بود،‏
------آخ‌خ‌خ! عجب دوری از ایام بود!‏

1 comment:

محمد ا said...

یکی از مترجمان سرشناس ایران تعریف می کرد که سال های اول پس از انقلاب در دبیرستان های ارومیه شیمی درس می داده. معلمان تاریخ و ادبیات گله می کردند که شاگردان سر کلاس آنها حاضر نمی شوند و گوش نمی دهند و علاقه ندارند. او هم می گوید خوب چند جلسه کلاستان را بدهید دست من. می رود سر کلاس و شروع می کند به خواندن هوپ هوپ نامه و بعد تعریف ماجراهای انقلاب مشروطه و ماجراهای مشروطه خواهان تبریز. می گفت حتی شاگردانی که ورزش داشتند و شاگردان کلاس های دیگر هم می آمدند سر کلاس او می نشستند و کسی سر کلاس پلک نمی زد. البته باقی ماجرا را خودتان بهتر می دنید. او را دستگیر کردند و به جرم ناکرده سه سال را به زندان و شکنجه گذراند. اگر با سازمانی ارتباط داشت که قطعا می کشتندش. بعد از آزادی از زندان هم دیگر کار معلمی میسر نبود و به ترجمه و نوشتن رو آورد. شاد باشید، محمد