12 December 2010

شاملو 85‏

به‌گمانم بهار 1352 بود که روزی در بوفه‌ی دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) نشسته بودم، بیست‌ساله، در ‏انتظار آن که یکی از "آزاده"های زندگانیم از آن‌جا بگذرد، تماشایش کنم، آه‌های سوزناک بکشم، و به محض آن‌که ‏نگاهم کرد، نگاهم را بدزدم، که یعنی: کی؟ من؟ من که نگاهت نمی‌کردم! – که یکی از دانشجویانی که ‏می‌دانست من کلید گنجینه‌ی موسیقی اتاق شماره 3 ساختمان مجتهدی (ابن سینا) را دارم، آن‌جا پیدایم کرد و ‏گفت که همین لحظه احمد شاملو در کلاس "مطالعه‌ی آزمایشگاهی زبان فارسی" از یک قطعه موسیقی سخن ‏گفته و مایل است که دانشجویان کلاس آن را بشنوند، اما چون نمی‌دانسته که چنین امکانی در همان اتاق وجود ‏دارد، پیش‌بینی آن را نکرده، کسی از حاضران یادآوری کرده که می‌توان آن اثر را همان‌جا شنید، و اکنون همه ‏منتظراند تا من بروم و آن قطعه را پخش کنم!

تازه همین چند ماه پیش از آن در زندان با نام احمد شاملو آشنا شده‌بودم، و هنوز چیز زیادی در باره‌ی او ‏نمی‌دانستم.‏

رفتم. شاملو با موهای انبوه نقره‌ای پای تخته و پشت تریبون کلاس نشسته‌بود و شصت – هفتاد نفر دانشجویان ‏کلاس را در جادوی کلام خود اسیر کرده‌بود. دانشجوی همراهم به اشاره به او فهماند که: اینک! کلیددار گنجینه ‏این‌جاست! شاملو پرسید که آیا کنسرتو پیانوی شماره‌ی 4 بیتهوفن را داریم؟ البته که داریم! بخش دوم آن را ‏می‌خواست. عجب! چندان توجهی به این اثر و بخش دوم آن نکرده‌بودم! فقط خوانده‌بودم که آهنگساز بزرگ ‏مجار، فرانتس لیست، آن را "اورفه در حال رام‌کردن حیوانات وحشی" تفسیر کرده‌است.‏

درون اتاقک تنگ، صفحه را یافتم. یکی از بهترین اجراهای آن با پیانوی دانیل بارنبویم را داشتیم. با دقت و احتیاط ‏صفحه را از جلد آن بیرون کشیدم، بی آن‌که انگشت به سطح آن بزنم، روی صفحه‌چرخان گراموفون گذاشتم‌اش، ‏با پاک‌کن ماهوتی مخصوص پاکش کردم، سوزن را با احتیاط به حال آماده‌باش در آغاز بخش دوم آن آویختم، و ‏منتظر ماندم تا شاملو ربط آن را با لحن بیان برای دانشجویانش بگوید، و اشاره کند، تا موسیقی را پخش کنم.‏

شاملو از دانشجویان می‌خواست دقت کنند چه‌گونه در آغاز، ارکستر (نماینده‌ی گله‌ی حیوانات وحشی) چون ‏شیر می‌غرد، و چه‌گونه پیانو، تنها، ضعیف، و مغموم، می‌کوشد ارکستر را رام کند و حرف خود را به گوش شیر ‏غران برساند؛ حالت بیان هر یک از دو طرف چه‌گونه است، این لحن و حالت چه‌گونه به‌تدریج دگرگون می‌شود، و ‏چه‌گونه ارکستر رام می‌شود، و سرانجام در بخش بعدی این دو با هم به پایکوبی شاد و پیروزمندانه در ‏آغوش هم فرو می‌روند. سپس اشاره کرد، و من غول جادوی موسیقی را در کلاس رها کردم. عجب غولی! چه ‏جادویی! این اثر، از آن روز، به برکت تشریح شاملو، یکی از آثار درخشان مورد علاقه‌ی من بوده‌است.‏

شاملو در همان هنگام شعرخوانی‌هایی کرده‌بود که همراه با موسیقی احمد پژمان، اسفندیار منفردزاده، فریدون ‏شهبازیان و دیگران ضبط شده‌بود و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن‌ها را روی صفحه‌های 33 دور منتشر ‏کرده‌بود. هنوز دستگاه و نوار کاست همه‌گیر نشده‌بود. این صفحه‌ها را برای پخش در حاشیه‌ی کلاس‌های ‏شاملو و برای کلاس "فن بیان" ابوالحسن ونده‌ور (وفا)، مسئول فعالیت‌های فرهنگی و هنری دانشگاه، خریدیم، ‏و از آن‌جا، و با گوش دادن به این صفحه‌ها بود که من با شعر نوی فارسی، شعر شاملو، و شعر نیما آشنا شدم و ‏به هر دوی اینان دل بستم. شعرخوانی شاملو، با آن صدای بم و آن فن بیان، شعرخوانی را به من آموخت و ‏گوش دادن به این صفحه‌ها سرگرمی همه‌روزه‌ی من شد.‏

‏***‏
شاملو با یک ماشین پیکان سرمه‌ای رنگ به دانشگاه می‌آمد. راننده‌اش زنی بود که همان‌جا پشت فرمان ‏می‌نشست تا کلاس شاملو به پایان برسد و او را برگرداند. روزی روی چمن‌های دانشگاه نشسته‌بودیم در ‏فاصله‌ی کوتاهی از ماشین شاملو، که خانم راننده پیاده شد، با اندامی ورزیده، و حرکاتی ورزیده، در موتور ‏ماشین را بالا زد، دریچه‌ی رادیاتور را پیچاند و باز کرد، با رفتاری مردانه رفت و شیلنگ آبی را که برای آبیاری روی ‏چمن‌های آن‌طرف‌تر انداخته‌بودند برداشت و آورد، آب توی رادیاتور ماشین ریخت، با همان حرکات مردانه کار را به ‏پایان رساند، در موتور را بست، و پشت فرمان در انتظار نشست.‏

چنین صحنه‌ای، و انجام چنین کارهایی به دست زنان آن روزگار، از نوادر بود. من و دوستان، شگفت‌زده، با خود ‏می‌اندیشیدیم: این است آیا آیدا، که شاملو این همه شعرهای عاشقانه برایش سروده و مجموعه‌ی "آیدا در ‏آینه" را برایش منتشر کرده، "آینه‌ای برابر آینه"اش گذاشته تا از او ابدیتی بسازد؟ هرگز ندانستیم که او آیا آیدا ‏بود، یا نه، و هیچ نمی‌دانستیم که "[...] شاملو از شاعران کمیابی بود که برای زوجه‌ی قانونی خویش شعر ‏عاشقانه گفته‌اند: قلندری عیال‌دوست که نیمه‌شبان در راه بازگشت از میکده، خریدن نان سنگک و دسته‌ای ‏ریحان آب‌زده را فراموش نمی‌کند. [...] در ادبیات قدمایی ایران محبوب غالب شعرهای عاشقانه موجودی است ‏سردمزاج اما کلیشه‌ای، که گاه حتی نمی‌توان تشخیص داد مذکر است یا مؤنث. [...] شعر عاشقانه‌ی شاملو ‏نه گله و التماس از موضع ضعف، بلکه وصف تجربیاتی عاطفی از معاشرت با انسانی دارای هویت در روزگاری ‏مشخص، و از موضع قدرت بود." (محمد قائد: "مردی که خلاصه‌ی خود بود")‏

‏***‏
شاملو در بهار سال 1994 به سوئد آمد و چند شب شعر برگزار کرد. به یکی از آن‌ها رفتم، که پیش از آغاز، به ‏علت کسالت شاملو و به شکلی غریب لغو شد، و ماهی دیرتر به یک شب شعر دیگرش رفتم. شاملو، همچنان ‏با موهای انبوه که اکنون دیگر نه نقره‌ای، که یک‌دست سپید بود، روی صحنه پشت میزی در میان دسته‌های ‏گل نشسته‌بود، و شعر خواند، زیبا چون همیشه. شبی پر خاطره بود، که اوج آن شعری بود با مصرعی با ‏مخاطب معلوم، که همه بی‌اختیار برایش کف زدند:‏

ابلها مردا
عدوی تو نیستم من
انکار ِ تو اَم.‏

در پایان این سفر، شاملو در گفت‌وگویی تلویزیونی سخنانی درشت و گنده گفت که هیچ با مقام و موقعیت او و ‏ادبیات فارسی تناسبی نداشت و منزلت او را در نگاه من و دوستانم پایین آورد.‏

‏***‏
دیدار بعدی با شاملو، در غیاب او، روز شنبه 5 ژوئن 1999 در روستای لاکسئو ‏Laxö‏ در منطقه‌ی ئه‌ل‌و کارله‌بی ‏Älvkarleby‏ در فاصله‌ی دو ساعتی شمال استکهلم بود. جایزه‌ی انجمن دوستدارن استیگ داگرمان ‏Stig ‎Dagerman، نویسنده‌ی ادبیات کارگری سوئدی را قرار بود به احمد شاملو بدهند. شاملو خود در ایران سخت ‏بیمار بود و نتوانست برای دریافت جایزه بیاید. با مفتون امینی بودیم و جمعی دیگر. بزرگان فرهنگ سوئد: آرنه ‏روت ‏Arne Ruth‏ سردبیر فرهنگی داگنز نی‌هتر، بزرگترین روزنامه‌ی صبح سوئد، کارل گؤران اکروالد ‏Cal-Göran ‎Ekerwald‏ نویسنده‌ی نامدار آشنا با ادبیات فارسی، و دیگران، سخنانی در ستایش شاملو و شخصیت و شعر او ‏گفتند و سرشار از غرورمان کردند. فرج سرکوهی نیز آن‌جا بود. آن‌گاه که ماریا پیا بوئه‌تیوس ‏Maria-Pia Boëthius، ‏نویسنده، روزنامه‌نگار، و روشنفکر دوست‌داشتنی سوئدی در چند قدمی ما در میان جمعیت بر پا خاست و برای ‏شاملو کف زد، اشک بر گونه‌هایم راه گم کرد. فیلم مستند بهمن مقصودلو از زندگی شاملو را نمایش دادند و در ‏دریایی از خاطره غرقمان کردند.‏

دریغا که شاملو خود آن‌جا نبود تا این‌ها را بشنود و ببیند.‏

‏***‏
یکی از زیباترین شعرهای شاملو برای من "عقوبت" است، به‌ویژه آن‌جا که می‌گوید:‏

[...]
با ما گفته‌بودند:
-------------«آن کلام ِ مقدس را
-------------با شما خواهیم آموخت،
-------------لیکن به خاطر ِ آن
-------------عقوبتی جان‌فرسای را
-------------تحمل می‌بایدتان کرد.»

عقوبت ِ جان‌کاه را چندان تاب آوردیم
-----------------------------------------آری
که کلام مقدس ِ‌مان
-----------------------باری
از خاطر
گریخت!
[1349]

مفتون امینی، که شاملو او را "وسواس ِ مهربان ِ شعر" نامیده و شعر "ای‌کاش آب بودم" را تقدیم‌اش کرده، با ‏چاقوی جراحی ماهر به جان "عقوبت" افتاد و تحلیلی کرد که در مجله‌ی "سخن" شماره 24، بهمن 1367 منتشر ‏شد.‏

‏***‏
هنگام قدم‌زدن در پس‌کوچه‌های آن روستای دورافتاده‌ی سوئدی در حاشیه‌ی اهدای جایزه به شاملو، دوست ‏دیرینم "بدری" را که از شب حمله‌ی ساواک به خوابگاه دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف) در 17 خرداد 1351 و ‏ماه‌های زندان پس از آن گم‌اش کرده‌بودم، پس از 27 سال، با همسر و سه فرزند در برابر خود یافتم! از شهری ‏کوچک در قلب سوئد برای شرکت در این مراسم آمده‌بودند: شعر، انسان‌ها را به هم می‌رساند.

‏***‏
برای دوستانی که پیوسته اصرار دارند زوجی برای من پیدا کنند، شرط گذاشته‌ام که زنی پیدا کنند که دکان ‏پنچرگیری داشته‌باشد و خود چرخ ماشین باز کند و ببندد، به قرینه‌ی آیدا(؟) و رادیاتور ماشین!‏

‏***‏
سایت رسمی احمد شاملو را این‌جا ببینید، و به‌ویژه به بخش "سالشمار زندگی" او سر بزنید.‏
بخش دوم از کنسرتو پیانوی شماره 4 بیتهوفن را این‌جا بشنوید.‏
چند شعر شاملو را با صدای خودش در این نشانی‌ها بشنوید: 1، 2، 3، و البته این یکی

سایت انجمن دوستداران استیگ داگرمان (و نه داگرمن) این‌جاست، که البته به سوئدی‌ست، و صفحه‌ی احمد ‏شاملو در این سایت نیز، باز به سوئدی، این‌جاست.‏

‏***‏
گرامی‌باد هشتاد و پنجمین زادروز احمد شاملو، امروز، 21 آذر 1389، 12 دسامبر 2010.
‏(عکس اتاق شماره 3 از منوچهر ع.)‏

6 comments:

محمد ا said...

ممکن است بفرمایید آیا این همان قطعه است

http://www.youtube.com/watch?v=IUtTUMxa05Q&feature=related

محمد

Shiva said...

محمد گرامی، آهنگسازان اغلب تکه‌هایی را در آثار گوناگون خود تکرار می‌کنند. اما در سوناتی که شما ‏فرستاده‌اید هیچ نشانی از آن بخش دوم کنسرتو پیانوی شماره چهار نمی‌یابم. این نیز البته اثر زیبا و پر ‏احساسی‌ست. اما سونات برای یک یا دو ساز تصنیف می‌شود، و کنسرتو برای ارکستر است به همراهی یک یا ‏دو یا سه ساز (و گاه بیشتر) جدا از ارکستر. اگر لینکی را که به اثر مورد نظر شاملو داده‌ام نمی‌توانید باز کنید، ‏بنویسید، تا لینک‌های مشابه پیدا کنم، هر چند که آن اجرا را بیشتر از همه پسندیدم.‏

سپاسگزار از لینکی که فرستادید.‏

حسن said...

شیوا جان
سنت پسندیده ائی که هنگام صحبت از بزرگان در مورد کارها و سخنان جنجالی آن افراد یا نظر ندهیم و یا حتی به آن اشاره نکنیم درست مثل شما که به سخنان درشت شاملو در مورد فردوسی اشاره نکردید چون با این کار نوشته شما به بیراهه میرفت و از خاطره زیبای اتاق موسیقی و بوفه دانشگاه به ورطه قضاوت و انتقاد می افتاد

خوش به حالتان که دوستان به فکرتان هستند و می خواهند برایتان همسری بیابند و خوشحالتر اینکه دوستان بابت جدائی نصیحتتان نمی کنندو پیشنهاد مصالحه نمی دهند

Anonymous said...

این مطلب را که خواندم، با خودم فکر کردم برایتان بنویسم: شماکه همسری
قرینه آیدا!میخواهید،آیا میتوانید شعری به زیبایی شعری که شاملوبر روی دیوار اتاقش برای آیدا نوشته بود، برای قرینه آیدا بنویسد؟
مینا

Shiva said...

مینای گرامی، سپاسگزارم از توجه شما و نکته جالبی که مطرح کردید. پاسخ روشن است: شعری حتی با یک ‏هزارم ارزش شعر شاملو هم نمی‌توانم بسرایم. شاید "قرینه" واژه‌ی مناسبی نبود که نوشتم: آیدای شاملو دکان ‏پنچرگیری نداشت و ندارد!‏

Anonymous said...

شیوا جان زن پنچری گیر برای سنّ و سال +۵۵ خیلی‌ مناسب است البته نه برای پنچر گیری ماشین برای پنچر گیری جناب شوهر چون بنده شخصاً با زاپاس مخالفم