20 December 2009

بازگشت به سردسیر؟

این روزها با خواندن خاطرات محمود اعتماد‌زاده (به‌آذین) از زندان و شکنجه در جمهوری اسلامی، بار دیگر به یاد عنصر پلیدی به‌نام لئونید شبارشین افتادم و این‌که چگونه حتی همین نام او (که به‌آذین آن را "شباشین" نوشته) مایه‌ی آزار و شکنجه‌ی او و دیگران بوده‌است.

درباره‌ی شبارشین و ماجراهای او در جای دیگری به‌تفصیل نوشته‌ام. این‌جا فقط می‌خواهم در باره‌ی عنوان آن نوشته، یعنی "جاسوسی که طرد شد" قدری توضیح بدهم.

آن عنوان را از گفت‌وگوی روزنامه‌ی ایزوستیا با شبارشین برداشتم، اما اگر می‌خواستم آن را مطابق کلیشه ترجمه کنم، می‌بایست می‌نوشتم "جاسوسی که به سردسیر بازگشت"! آن‌وقت آیا خواننده در می‌یافت که سخن از جاسوسی‌ست که کنار گذاشته شده‌است؟ نمی‌دانم کدام شیر پاک خورده‌ای نام رمان و فیلم معروف ”The Spy Who Came in from the Cold” را "جاسوسی که از سردسیر آمد" ترجمه کرد و باعث شد که مترجمان بعدی نیز to come in from the cold را "بازگشت از سردسیر" ترجمه کنند. این اصطلاح در نام رمانی نوشته‌ی جان لو‌کاره John le Carré به‌کار رفته و فیلم زیبا و معروفی با شرکت ریچار برتن هم روی آن ساختند.

شاعر بزرگ احمد شاملو به‌ناچار و برای در آوردن نان خود و خانواده به بسیاری کارهای حاشیه‌ای، از جمله ترجمه‌ی متن فیلم‌ها و نوشتن تئاتر و فیلم‌نامه برای فیلم‌های فارسی دست می‌آلود. از جمله فیلم‌نامه‌ی "گنج قارون" را به او نسبت می‌دهند. شاعر بزرگ ترک ناظم حکمت نیز چندی از کارهای مشابهی نان می‌خورد. آیا ترجمه‌ی نام فیلم و فیلم‌نامه‌ی "جاسوسی که از سردسیر آمد" نیز کار شاملو بود؟

فرهنگ انگلیسی- فارسی معتبر "هزاره" تألیف علی‌محمد حق‌شناس و همکاران، ”be left out in the cold” را "سر (کسی) بی‌کلاه ماندن؛ مورد بی‌اعتنایی قرار گرفتن، بی‌کس و تنها ماندن" معنی کرده‌است و به گمانم این را از "فرهنگ فشرده‌ی آکسفورد" ترجمه کرده‌اند که در توضیح آن اصطلاح می‌نویسد ignored, not looked after. فرهنگ چندجلدی ووردزوورث Wordsworth نیز در جلد Dictionary of idioms در برابر leave (someone) out in the cold می نویسد to neglect or ignore someone، و بعد مثال می‌زند You can’t invite half your relatives to your wedding and leave the others out in the cold!

اگر این جمله‌ی واپسین را با کلیشه‌ی معمول ترجمه کنیم، باید بنویسیم: "نمیشه که نصف فامیل رو به جشن عروسیت دعوت کنی و بقیه رو توی سردسیر ول کنی!" و برخی مترجمان با تخیل نیرومند شاید به‌جای سردسیر در این جمله بنویسند "یخچال": "بقیه رو توی یخچال ول کنی"!

عنوان گفت‌وگوی روزنامه‌ی ایزوستیا با شبارشین این بود: Разведчик, вернувшийся в холод

در وب‌گردی‌هایم برای تکمیل نوشته‌ام درباره‌ی شبارشین به اسناد و مطالب جالبی درباره‌ی فعالیت‌های روسان و عواملشان در ایران در منابع روسی برخوردم که امیدوارم عمری و وقتی باشد تا بتوانم سر نخ‌هایی از آن‌ها به جویندگان حقیقت نشان دهم.

5 comments:

Anonymous said...

شیوای عزیز سلام
ز رسم ایرانیان کهن است که چله را زایش دوباره خورشید می نامند. زایش مهر بر شما و خوانندگان وب شما مبارک باد.
یکی از کارهای نیک شما پاس دادن است به اینجا و آنجا؛ برای کاملتر شدن مطلب و این زیباست. دست مریزاد
در ضمن لطفاً حرف ن افتاده در هنگام تایپ، را بر واژه ی ورنووشیسا، بیفزایید.
همیشه شاد و سلامت باشید
لیثی

Anonymous said...

نکته قابل توجه در خاطرات به آذین، ارزیابی او از رفتار احسان طبری ‌است. ظاهرا طبری برای بقای خود رفتاری را پیشه کرده بوده ‌است که خوش‌‌آیند به‌آذین نبوده است
نوشته‌های آتی شما در مورد فعالیت روسیه در ایران برای فعالین سیاسی آموزنده خواهد بود. کتب منتشره گروه امیرخسروی و حیدریان در میهن تحت حاکمیت سیاه خامنه‌ای قابل اعتماد به نظر نمی‌رسند و ظاهرا در چارچوب اهداف وزارت اطلاعات انتشار یافته‌اند
سهراب

Anonymous said...

شیوای گرامی سلام و سال نوی شما مبارک باد.
در ضمن رفتم و خاطرات به آذین را خواندم. پیر مرد همچنان جوانی کردن را تمرین کرده و این حال او، حال و هوایی ویژه به نوشته اش می دهد و هم حسی غریب را به خواننده ی حساس منتقل می کند
گه می گریاندت، گاه با طنزی جان سوز، تلخ می خنداندت


من گذشه از مفهوم نوشته، به زبان نوشته و سیر و پرواز قلم نیز توجهی خاص دارم. برایم به اندازه ی خود مفهوم اهمیت دارد.
خود نیز به فصل نوشتن این را رعایت می کنم. دوست دارم قلمم بوی مرا، فقط بوی مرا با خود داشته باشد. دوست دارم قلمم بی امضای من بگوید این نوشته مال آن پسرک مو فرفری شیدا و شوریده است.
قلم به آذین بوی او را دارد. پر است از شوق جوانی، و زندگانی و ویژه ی اوست.
و نکته ی دیگری که ذهن کنجکاو به آذین دارد و بسیاری و از جمله من از داشتن آن محروم هستند، این است که در هر حالی تقریباً هیچ چیزی نمی تواند از زیر ذره بین نگاه او بگریزد.
مرد، شکارچی لحظه ها بود. اینچنین انسانی تقریباً همه لحظات را می زید و این ثروت بزرگی است که بسیاری از ما از جمله من نداریم.
گویی او را سر چهار راه نگاه و اندیشه و سخن گماشته اند و گفته اند که هیچ چیزی، حتی سر سوزنی نباید از چشم تو پنهان بماند. گویی به او گفته اند باید همه چیز را به خانه حافظه چنان بسپاری که بی کمی و کاستی فردا بتوانی بر صفحه ی تاریخ حک کرده بنشانی ماندگار.

کوتاه سخن:

هم ذره و هم کوه را دلداده بود
عکس جهان در دیده اش افتاده بود
دریا اگر در پیش چشم اش می دوید
آوای قطره هم به گوش اش می رسید
حق کسی را زیر پا ننهاده بود
هم شب نم و هم رود را دلداده بود
مویی اگر کج می خرامید بر سری
وان موی تک می دید او چون اختری
با دقت و پر حوصله خونسرد بود بی ولوله
اما درون اش آتشین می گفت که او اهل دِله
باری نگاه اول اش: آتش به سردی بود نهان
چون پرده وا می شد همی می داد به تو جام جهان
آتش درون کوه جان گردیده بود مهمان او
هر جمله اش یک شعله ای از آتش پنهان
او
کوتاه سخن: دریا درونش پر ز موج
پرواز در اندیشه هایش فوج فوج
خاموش بود و صورت اش سردی نشان
ناگاه می دیدی ورا آتش فشان
آتش به جان فرجام بود در کِلک او بس جام بود
پس سردی او دام بود، یا که نگاهم خام بود!؟

لیثی

حسن said...

آزادی غایت مقصود ماست، امروز و همیشه!

ما این آزادی را حق همه می دانیم و

برای همه می خواهیم؛

بدون کمترین استثنا!
م ا به آذين
سخني به غايت روشنفكرانه كه هنوز لرزه به اندام بسياري از كوته فكران قدرتمند مي اندازد

ترجمه هاي به آذين شكوهمند بودند يادش گرامي روحش شاد

بابک said...

in "Cambridge Dictionary of American Idioms" we see:

come in from the cold (also bring somebody in from the cold)= to become accepted by society

example: I think that country is coming in from the cold - they deal with the outside world a lot more these days.

Usage notes: usually said about political groups or spies

به نظر معادل‌هایی نظیر "به آغوش جامعه بازگشتن" یا "از انزوا درآمدن" منطقی‌تر باشند

درود بر شیوای گرامی...