06 December 2008

خروار خروار "من"‏

دیشب "کانون نویسندگان ایران در تبعید" واحد استکهلم مراسمی برای بزرگداشت قربانیان "قتل‌های زنجیره‌ای" و به مناسبت دهمین سالگرد این جنایت بی‌مانند در یکی از سالن‌های استکهلم برگزار می‌کرد. شاید نزدیک دو سال بود که در سخنرانی‌ها و مراسم اعتراض و همبستگی و ... که گروه‌های گوناگون در استکهلم برگزار می‌کنند شرکت نکرده‌بودم و به اعصابم که از شنیدن شعارهای توخالی و افکار فسیل‌شده هاشور می‌خورد، استراحت داده‌بودم. اما این جنایت آن‌قدر بزرگ است و تکان‌دهنده، که تصمیم گرفتم برای بزرگداشت یاد همه‌ی قربانیان جهل و نادانی و کوردلی در میهن‌مان دل به دریا بزنم و در این مراسم شرکت کنم.

و چه بگویم که آش همان آش است و کاسه همان کاسه: سخنرانان و شعرخوانان یکی پس‌از دیگری آن‌چنان از "من" و "من" و "خود" و "خود" داد سخن دادند، که نام قربانیان و سر ِ ما حاضران در سالن زیر این خروارها "من" له شد و زیر شعارهای "طبقه‌ی کارگر" و "طبقه"های دیگر مانند کودکان و زنان و دانشجویان و "خلق‌های تحت ستم" مدفون شد! تا آن‌جا پیش رفتند که کم‌وبیش ادعا کنند "اصلاً من این ها را تربیت کردم!"، "اصلاً من برای مختاری به خواستگاری رفتم!" در آن میان دشنامی هم به عرب و تازی دادند!

منصور کوشان که برای شرکت در این مراسم از نروژ آمده‌بود، به‌درستی بر سر اینان فریاد زد و یادشان آورد که هیچ کدامشان، حتی یک نفرشان، به خود زحمت نداده‌بود که کارهای آن کشتگان را بخواند و بیاندیشد که چرا؟ آنان چه می‌گفتند و چه می‌نوشتند و چرا، چرا کوردلان درست آنان را دست‌چین کردند و کشتند؟ همه آن‌قدر در "من" غرق بودند که هیچ‌کس گزارشی از شخصیت و آثار هیچ‌کدام از قربانیان قتل‌ها نداد. همه را به کتابچه‌ای حواله دادند که "کانون نویسندگان ایران در تبعید" در معرفی کشتگان منتشر کرده‌است، و آن نیز هیچ در خور نیست.

دو استثنا را نمی‌توانم ناگفته بگذارم: یک فیلم مستند دردآور پانزده دقیقه‌ای از مراسم خاکسپاری محمد مختاری، که نگفتند ساخته‌ی کیست، و داستانی زیبا نوشته‌ی سهراب مختاری از ناپدید شدن پدرش و یافتن جسدش، که سهراب خود خواند، و زایش قلم‌زنی را که پا جای پای پدرش خواهد نهاد، نوید داد. سهراب همچنین خبر داد که دیروز کلانتری مهرشهر کرج و مأموران امنیتی از برگزاری مراسم بزرگداشت قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای در امامزاده طاهر جلوگیری کردند.

6 comments:

عمو اروند said...

امروز دوستی قلم بدست و شاعر زنگ زد. دلش سخت گرفته بود و گلایه‌ها که کانون نویسندگان نامی از مجید شریف نبرده‌است و سخت دلگیر بود که چرا ما در این سه‌دهه‌ی تبعید خودخواسته از میزبانمان نیاموخته‌ایم که آزادی و آزادی‌خواهی را پاس بداریم نه ایده‌ئوژی را

Shiva said...

محمد عزیز، پشت بلیت ورودی مراسم نوشته‌اند: "به یاد جانباختگان اهل قلم: سعید سلطانپور، محمدجعفر ‏پوینده، محمد مختاری، رحمان هاتفی، جلال هاشمی تنگستانی، احمد تفضلی، حمید حاجی‌زاده، غفار ‏حسینی، پیروز دوانی، حمید رضوان، ابراهیم (امیر) زال‌زاده، سعیدی سیرجانی، احمد میرعلائی، فرزامی، رضا ‏مظلومان، فریدون فرخزاد، دکتر علیمراد داودی، حسین اقدامی، مجید شریف و..." اما دوست شما درست ‏می‌گوید و در سخنرانی‌ها و شعرخوانی‌ها تنها از محمد مختاری نام برده می‌شد و به‌طور گذرا از پوینده.‏

Anonymous said...

متاسفانه این پدیده تازه ایی نیست چرا که این افراد با آنکه در جهان آزاد غرب زندگی مبکنند اها هنوز درگیر دنیای فانتزی خود میباشند و در نقطه آغازین خود درجا میزنند ونقطه عطف داستان اینجاست با آنکه همگی سنگ چپ بودن به سینه میزنند و کتاب و پیامبری مشترک دارند همدیگر را هم قبول ندارند تا جایی که خصم مشترک را فراموش کرده به جان هم میفتند و در رادیو هایی که از برکت دموکراسی کشور میزبان در اختیارشان قرار گرفته به لجن پراکنی یکدیگر میپردازند.

Anonymous said...

جای تاسف است. من سال های دهه شصت را ایران بودم. دوستان نزدیکم همه چپ هایی بودند که از تصفیه های خونین جان به در برده بودند و دوستان دانشگاهی ام بچه های مذهبی غالبا طرفدار دکتر سروش. الان که به گذشته نگاه می کنم دوستان چپم همان هستند که در آن سال ها بودند، با کوله باری از دشنام. ولی دوستان مذهبی ام به لحاظ فکری خیلی قد کشیده اند و رشد کرده اند. بعضی هاشان امروز مثل اکبر گنجی و یا حتی شدید تر از او در احکام دینی تردید می کنند. بعضی ها حتی شراب هم می خورند. به راستی چرا چپ در ایران در جا زده؟ حتی کسانی که به غرب رفته اند هم هنوز بعد از نزدیک سی سال توشه در خوری ندارند و حتی تصور روشنی از آن چه جپ اروپایی بقل گوششان می کند ندارند؟ یک جای کار بدجوری خراب است. شاد باشید

جهانگرد said...

سلام
برایم جای تعجب است که گروههای اپوزیسون چرا اینقدر متفرق وپراکنده اند گویی دونفری رابا یک عقیده نمی توانی پیدا کنی خوب شاید همین هم رمز شکست این گروهها باشد که هرروز بی عدالتی بیشتر از دیروز می شود واصلا شخصی مثل احمدی نژاد به ریاست می رسد وهمه این مسائل از عدم وحدت ایرانیان مخالف رژیم نشئت می گیرد البته من خودم مخالف رژیم شاید به ان معنا که کار سیاسی در عمرم کرده باشم نیستم اما بسیار از این اشی که برایمان پختند ناراضی ام وجدا ارزومند تغییری اساسی هستم بله من هم از رنج وزندان وشکنجه وقتل هم وطنم ناراحت وغمگینم وبا رفتن هر یک از انان اشکی می چکانم از سر دردمندی اما حقیقتا کاری در خور نی یابم امروز ایران دربندی است که پدران ما برای ما فراهم اوردند من در انقلاب ایران نقشی نداشتم تنها وارث بنای ویرانی هستیم که پدران ان را برای ما به یادگار نهاده اند حقیقت این است که به فکر ترک ایران بودم تا در کنجی از این دنیای وسیع به زندگی خودم مشغول شوم اما می بینم جایی برای امثال من نیست پس بهتر ان است که بمانم وبسوزم وبسازم بسازم با فقر مردم وهمنوعان بسازم بادرد اعتیاد همگنان ببینم رنج وشکنجه وزندان دانشجورا ودم بر نیاورم ایران وایرانی را اخته کردند گویی ایران زنی نازاست که هیچ گاه ابستن حوادث نخواهد شد

Unknown said...

سالهاست که من هم از من شنیدن خسته شدم مثل
تو.

اگر این منها مجالی به گوشها و چشمهای خود
میدادند صدای او را مینشیدند و نوشتار او را میخواندند

جالبه ِاین موضوع مرا یاد دوستی در دانشگاه میاندازد که یا خودش همیشه صاحب نظر بود یا با یک صاحب نظر فامیل نزدیک بود